بچه ها پارت قبل حمایت نشده و امیدوارم خوشتون بیاد
*من شیطان نیستم*
پارت هفتم :
_ _*چند سال بعد آزاد شدم*_
*من از یکی خوشم اومده اسمش یاشاره البته تو شناسنامش سانگوو عه ولی خب با این اسمش راحت تره من تصمیم گرفتم برم خونش اما اون یاشار توی رویاهامو ندیدم . . . . اون بیهوشم کرد وقتی بیدار شدم دیدم تو بغلشم . . . هول شدم . . . یهو متوجه شدم تو یه دستش چاقوعه و گردنم خونی بود . . . اون خون مال خودم بود . . . هنوزم دوسش داشتم حتی بیشتر هی بیشتر میشد احساسم
من : ی.یاشار . . . م.من ..
یاشار : آه بیدار شدی عزیزم؟ چه عالی خوشحالم که اینجایی اما چی شد که اومدی؟
یکم هول شدم اما متوجه نشد : خب میخواستم بگم . . . . . دوست دارم
یاشار : و.واقعا؟ خب منم دوست دارم در واقع . . . (گلوشو صاف کرد) خب راستش عاشقتم
*خیلی هول شدم . . . الان من چیکار کنم خیلی گیج شدم خب
با تموم دستپاچه گیم : آریگاتو . . . تو . . تنها زندگی میکنی؟
یاشار : آره خانوادم از شهر یوکوهاما و توکیو متنفرن من اومدم توکیو تا تورو ببینم نه؟
از خجالت قرمز شدم : خب . . فکر کنم آره
*وای قلبم داشت میومد تو دهنم :)
_ _*اتفقات تابستان*_
*کیسه بوکسش شده بودم . . . با چکش ثور به پاهام میزد که نتونم فرار کنم . . . سرمو توی تشت آب فرو میکرد من تقلا نمیکردم چون میدونستم این یه مریضیه البته راه درمانشم نمیدونستم به همین خاطر ساکت موندم . . . تقریبا هیچ کاری نبود که . . .
_این داستان ادامه دارد . . ._
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
1 لایک
نظرات بازدیدکنندگان (0)