من توضیحی راجب داستانی که نوشتم ندارم امیدوارم خوشطون بیاد
* من شیطان نیستم *
بخش اول:
* من به دنیا آمدم کیه؟ مادرم؟ خیلی زیباست اما پدرم کجاست؟ اوه پرستار منو برد بابا بابا. بیا ، من می خواهم پدرم را ببینم! بابا مهربونمو
_ _*چند سال بعد*_
* چرا از کسی می خواهم کاری انجام دهد که چشم بسته باشد؟ بسیار خوب است ، اما به نظر نمی رسد خوانده شود
مادرم به اتاق من آمد: وقت ناهار بیا
* من لحن او را دوست ندارم ، او بی دلیل اینگونه صحبت کرد
با لبخند مهربانی جواب دادم: چشم
* چشماشو گرد کرد و رفت .. چرا؟ من با او چه کردم؟ سکوت می کنم شاید بالاخره درست بشه .. رفتم روی صندلی نشستم
پدرم با اخم سنگینی به من نگاه کرد: برای آمدن نزد خانم
*چرا؟ فقط یکبار خوب باش لطفا
من: من ... دیر کردم؟
پدر: واقعا
* شب بود و مثل همیشه پدر و مادرم دعوا می کردند اما نه هر دعوا
پدرم: آن هیولای احمق که آن روان رو به دنیا آوردی
مادرم: بله ، اما ببینید چه کسی به سراغ پدر ذهنی اش رفت ، شما روانی هستید
پدرم: اگر پسر بود نگران نباشید ، من از ابتدا گفتم که او پسر بزرگی است
این داستان ادامه دارد. به ._
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
2 لایک
نظرات بازدیدکنندگان (0)