سلام این رمان خودمه کپی به شدت ممنوعه واسش زحمت کشیدم دستم جز غاله شده😬 روزی 3 پارت بزارم کافیه🥺💖
من دختریم که از 12سالگی میخواستم برم کره 🌸
اما خدارو شکر ارزون بر وارده شد😘
امروز. قراره برم تو یه رستوران تا بتونم کار کنم اخع اینجا زندگی وپول در اوردن سخته ومن خیلی به پولش نیاز دارم
لباسامو پوشیدم یه لباس ساده پوشیدم تا تو چشم نباشم اخه از اینجور چیزا خوشم نمیاد خلاصه کلید وبرداشتمو از خونه زدم بیرون
خوشحال بودم چون یه کار پیدا کرده بودم با در امد بالا🤍
تو راه کسایی رو میدیدم که خیلی خانواده خوبی داشتن
حسرتشو میخوردم که چرا من نباید پدر مادرم وتو تصادف از دست داده باشم فقط به خاطر یه بچه زغرتی
خلاصه وارد رستوران شدم منشی اونجا یه خانم تقریبا مسن بود
سلام کردم و گفتم اتاق رییس کجاست
اونم با صدای دلنشین ومهربونش گفت این راه رو رو از انتها برو
اتاق ریسسو میبینی 💛 منم با تشکر رد شدم و رفتم اما انگار صدای اون خانم عجیب به دلم نشسته بود
در زدم یه اقایی با همچین صدای بمی گفت بفرماید که منم شوکه بودم. ومتوجه نشدم باید برم تو بار دوم تن صداشو برد بالاتر و همچین خشن گفت
گفتم بفرمایید.
اینبار به خودم اومدم با صدای لرزانی گفتم ببخشید حواسم نبود
گفت تو همون دختری که درخواست کار داده بود گفتم بله
گفت اگه بخوای هواست نباشه واینجا کار کنی روز خوش نمیبینی
تو ذهنم فهمیدم حواسمو باید بیشتر جمع کنم اما عجب مرتیکه غلدری بود 🙄
خلاصه فرم و پر کردم و نشستم خانمه مهربونه اونجا گفت دخترم سلام اسم چی گفتم من لیا هستم خوشبختم اسم شما چیه گفت منم میلان هستم 🙃
گفتم اسم تونم مثل خودتون خوشگله
اهمم اهمم خانم لیا ......
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
2 لایک
نظرات بازدیدکنندگان (2)