(💜 برخورد اتفاقی 💜)(پارت24)

بالارو بخون...

تی/اس:(چند روزی از اون روزای مسخره و تکراری گذشته..هر روز تقدیر و تشکر از نقاشیام که بنظر خودم هیچ حسی درونش نیست..حتی یادم نمیاد چجودی کشیدمشون ..اما همه عاشقشونن..فک کنم فقط یک نقاشی پر از احساس و عشق کشیدم اونم... ناگهان زخم قدیمی ای تو قلبم دوباره جون گرفت..اما نمیخواستم دیگ بیاد بیارم..دیگ نه..من همه چیو فراموش کردم..قرار نیست چیزی برام مهم باشه..من همرو فراموش کردم..دیگ چیزی این بین نیست..من بزرگ شدم اونا همش الکی بود..اون موقع بچه بودم و اینارو نمیفهمیدم ..البته یه جوراییم میفهمیدم..دیگ همش تموم شد ..دیگ فراموش کردم اون روزای خوب و بدو..افسردگیم فقط بخاطر یک موقعیت شغلی..نابود شدنم فقط بخاطر یک موقعیت شغلی..همش بخاطر یک شغل مسخره.. #فلش بک به ۲ سال پیش وقتی که بابا از سفر برگشت.. بهترین روز زندگیم. کنار جین نفس کشیدن عاشقش بودن و خوشبختیم اما وقتی برگشتم و بابارو دیدم با هر کلمه از حرفاش قلبم بیشتر اب شد و سیاهی چشمام بیشتر... چرا اخه؟؟..فقط بخاطر یک شغل مسخره که بابا میگفت خوشبخت میشیم و میریم خارج..یک کشور خوب..امریکا..اما نمیدونست دختر نازش خوشبختیش اینجا و با یکی دیگ بود..اون خوشبختی و زندگی ایندشو تو چشمای یکی دیگ میدید نه تو یه شغل خوب

چند ساعت سیاهی مطلق و بستری.. . کلی کلنجار رفتن برای اینکه چجوری به جین این خبرو بدم.. حتی اینکه تازه مرخص شده بودم برام مهم نبود..اینکه اگه استرس بهم وارد شه ممکنه حالم از اینی که هست بد تر شه..اما انقد درگیر جین و تو شوک این حرفایی که فقط تو دو دقیقه گفته شدن بودم که هیچ دردی احساس نمیکردم.. کلی صحبت کردم با بابا و مامان ...گریه کردم که من نمیام..التماس کردم اما حتی بهم گوش ندادن..زندگی دخترشونو نابود کردن.. مامان فهمیده بود من عاشق شدم..میدونست چقدر عاشقشم..اون اونشب مارو از پنجره دیده بود..اینو حتی گفت از تو چشمای منو اون خونده ولی کاری از دستش بر نمیومد.. بالاخره زنگ زدم و همه چیرو به جین گفتم..اما نه همه چی..اون نمیدونست من حالم از اون بدتره..نتونست درکم کنه.. البته حقم داشت..من گفتم فقط برای چند وقتی ممکنه بریم و اونا نمیزارن که من بمونم..اما اون نمیدونست کلا قراره بریم..نمیدونست بخاطر تصمیم مسخره بابامه اونم برای یک شغل.اما ما که وضعمون خوب بود چرا اخه؟؟ جین نمیدونست دختر کیوتی که انقد دوسش داره بخاطرش تا لب مرگ رفته ..نمیدونست چرا داره انقد گریه میکنه وقتی قراره برگرده ..اما اینطوری نبود..اون میدونست دیگ نمیبینتش دیگ صداشو نمیشنوه..نمیدونست دیگ بر نمیگرده..بهم گفت گریه نکن چیزی نیست.تو برمیگردی من میدونم..هر جا بری بازم بر میگردی..گفت که هر چیم بشه ما مال همدیگه ایم..ما بدون هم نمیتونیم..بالاخره بازم جلوی راه هم قرار میگیریم

حرفاش برای همیشه تو ذهنم اکو میشدن..این حرفا بهم دلداری دادن..انگار که نیروی عجیبی پشت این حرفا بود..چند ماهی رو با این حرفا گذروندم..اما من دیگ اون دختر کیوت و سرخوش نبودم..من افسرده شدم.گوشه گیر شدم.مغرور شدم و بی احساس ..دیگ به هیچ مردی حتی نیم نگاهی ننداختم..دیگ هیچی برام مهم نبود ..بزرگ شدم..سعی کددم بچگیرو بزارم کنار و بلند شم و ادامه بدم..زندگیمو ادامه بدم و زندگی مستقل خودمو داشته باشم..که همینم شد..خیلی کم به مامان و بابا سر میزدم و دیگ زخمی که بهم زدن و کم کم فراموش کردم اما کامل و برای همیشه نه..شدم یک دختر شیک پوش،جذاب و خوش و همچنین پولدار و هنرمند..یک گالری بزرگ زدم که کلی نقاشیای فوق العاده هنری توش بود..یکی از جذاب ترین زنای کره ای در امریکا در عرصه ی هنر..اما اینا برای من اونقدر خوشبختی و خوشحالی نیاورد چون من دیگ هیچ حسی نداشتم..یک پنت هوس شیک و بزرگ تو بالا شهر نیویورک (پایتخت ایالات متحده امریکا) زندگی مستقل خودم و تنهایی و راحتی..

خب الان میخوام کل پنت هوس تی/اس تو نیویورک و بهتون نشون بدم.. (∞ خب این از یخچال پر از خوراکی و اشپزخونه ∞)

(∞ اینم از کمد لباساش و اتاق خوابش ∞)

∞ اتاق کار،پذیرایی و بالکن تی/اس ∞

∞ کلکسیون گردنبند تی/اس ∞

∞ کلکسیون دستبند ،گوشواره و انگشتر نقره ∞

∞ لوازم آرایش ∞

∞ میز آرایش و سرویس بهداشتی ∞

∞ حمام ∞ اینجا اشتباهی دوبار سرویسشو نشون دادم .. خب اینم از خونه تی/اس.. به شرط عمل کنین تا پارت بعد که چه اتفاقایی قراره بیوفته و چی بشه و همینطور ماشین و موتور تی/اس هم بهتون نشون بدم..پس یادتون نره..به شرط عمل کنین که زودتر گذاشته بشه پارت بعد اونم با اتفاقای خوب باحال..دوستون دارم💜💜 شرط=۱۰۰لایک۵۰کامنت