
سلام دوستان بالاخره تصمیم گرفتم این قسمت رو هم بزارم 🙂 ولی به شرطی که شما هم همراهی کنین تنبلی نکنین یه لایک و کامنت برای خوشحال کردن دل من که چیز بدی نیست 😞 پس لایک و کامنت یادتون نره باشه؟ مرسیی😚
آنچه گذشت : یه شمشیر داخل آب بود… بتونم کسی رو ببینم و ازش بپرسم کجام و اینجا کجاست… چشمم به یه سنگ فرش افتاد… سریع رفتم و از یه پسر بچه پرسیدم… پسر : اینجا لاپیتا هست سرزمینی سرسبز و زيبا و همینطور پُر از ایکتیوسانتورها… همینجوری برای خودم قدم میزدم که یهو یه ایکتیوسانتورها بهم حمله کرد… خیلی سریع بودم خودمم نمیدونستم چجوری انقدر سریع ایکتیوسانتورها رو زدم نفله کردم 😏… بعد از اینکه کارشو ساختم یه دست رو شونم احساس کردم… برگشتم و دیدم 😮

برگشتم و دیدم یه پسر (عکس بالا و تست بعدا اگه تونستم عکس زرهشو تو پارت های بعدی میزارم) که مثل من یه زره تنشه داره صدام میکنه: پسره : سلام کلارا : سلام پسره : [دستشو جلو میاره و میگه] من الکسم… مثل تو یه شمشیرزن هستم خوشبختم 😊 کلارا : [ با الکس دست میده و میگه] منم کلارا هستم ☺️ خوشبختم 😊 الکس : تا حالا ندیده بودم جز خودم شمشیرزنی ندیده بودم 🙂 فکر میکردم فقط منم 🤔 تو تازه واردی؟ کلارا : راستش… آره 🙂 میتونیم یه جای دیگه حرف بزنیم؟ الکس : بله البته با من بیا :)

دنبال الکس رفتم رسیدیم به یک خونه خوشگل 🙃 الکس : بیا تو… بشین الان چایی درست میکنم ☺️ کلارا : نه منم کمک میکنم 😊 خلاصه با الکس چایی درست کردیم و نشستیم سر میز الکس هم یکم کلوچه آورد… الکس :کلارا میتونم یه سوالی بپرسم؟ کلارا : البته… الکس : تو اهل این دنیا نیستی نه؟ کلارا : (جا خوردم… از کجا فهمید؟) راستش… آره 😔 دنیای من یه جای دیگست و من فکر کنم توی… الکس،کلارا : افسانه ها کلارا : تو هم… (حرفشو قطع میکنه) الکس : آره منم اهل این دنیا نیستم منم مثل تو از یه بعد دیگم… از دانشگاه که داشتم با خواهرم برمیگشتم به یه دشت برخوردم… توی اون دشت یه… کلارا : دروازه دیدی الکس : تو هم با اون دروازه اومدی؟ کلارا : آره من و خواهر و برادرم روی اون دروازه تحقیق میکردیم که اون دروازه ما رو کشید توی خودش بعدشم یه چند آدم عجیب و غریب اومدن و یه چیزایی گفتن و بعدشم دیگه یادم نمیاد فقط میدونم که وقتی چشمام رو باز کردم یه جای دیگه بودم و از خواهر و برادرم خبری نبود و اینکه این لباسای عجیب و غریب تنمه 😂 الکس : 😂منم مثل تو از خواهرم جدا شدم و یه جایی بیدار شدم و این زره تنم بود و این شمشیر روبروم بود (عکس بالا)

کلارا : چه جالب منم توی رود جلوم این شمشیره بود… و شمشیر رو نشونش میده… الکس : چه جالب… راستی عنصر تو چیه؟ مال من رعده و مچ دستشو نشون میده که علامت رعد روشه (عکس بالا) کلارا : وای چه خالکوبی باحالی الکس : شما هم همچین خالکوبی باحالی روی مچ دستتون دارین گلم 😊😂

کلارا : من؟ الکس : آره همهی شمشیرزن ها یه عنصر درون دارن… شش شمشیرزن وجود داره… شمشیرزن آب، شمشیرزن هوا، شمشیرزن رعد، شمشیرزن آتش، شمشیرزن زمین… من شمشیرزن رعد هستم، حالا مچ دستتو ببینم! مچ دستمو که دیدم جا خوردم! یه علامت آب (عکس بالا) مچ دستمو نشونش دادم و الکس گفت : وای… خدای من، تو شمشیرزن آبی 🌊 😍 به خاطر همینه که شمشیرتو از داخل رود در آوردی کلارا : آها… راستی تو میتونی از قدرتات استفاده کنی؟ الکس : البته و اگه بخوای میتونم بهت یاد بدم چجوری از قدرتات استفاده کنی 🙂 به عنوان مثال… سعی کن این آب رو از داخل لیوان خارج کنی یهو…
تمام… خب امیدوارم دوست داشته باشین 🙂🌹 برای اینکه از دلتون در بیارم زیاد نوشتم ولی سیع میکنم از این زیاد تر هم بنویسم 😇 بریم آنچه خواهید خواند : چرا که نشه؟ ببین… چشمام رو بستم تمرکز کردم…میدونستم میتونی 🙂… باید به من یاد بدی چجوری از قدرتم استفاده کنم 😆
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
ببخشید یه سوال دارم تو این داستان رو از یه انیمه ایده گرفتی ؟؟
اگه از انیمه بوده میشه بگی اسم انیمه چی بوده؟؟ لطفا
ایده اصلی که میرن به یک بعد دیگه کار خودمه ولی مدلش که مثلا جنگی و فانتزی و ایناست از انیمه هنر شمشير زنی آنلاین گرفتم
آجی من تازه دیدمش
عالیییییییییی بود نه اصلا عالی نبود فوقالعاده بوووووووووددد آجی جون 😍😍😍😍💗💗💗💗💗💗💗
مرسیی اجیی 🤩
پس بعدی چرا نمیاد
بعدی را فردا بزار
باشه باشه الان میرم کاملش میکنم میزارم 😂
بد جا کات کردی
بوبخشید من با برنامه کار میکنم ک هر اسلاید چی داشته باشه نصف پارت بعدو هم نوشتم الان میرم کاملش میکنم 😗🏃♀️
یهو چی ؟
بعدش چی میشه
نترس میمیرن 😁
آن پارت خیلی دیر آمد زود بعدی بزاریا
من خیلی وقته گذاشته بودمش خودش دیر اومد 😐💔
خیلی خوشمل بود
واییییییییییی عالیی بود
مرسی🤩
عالی بود خواهری 🌷😘
مرسی داداش جونم 😍