
اینم پارت ۷ نظر بدید لطفا😊💞
نصف شب بیدار شدم و خواب از سرم پرید...رفتم تو بالکن وتو فکر بودم...یهو یچیزی رو پشت سرم حس کردم... یکم ترسیدم....اروم برگشتم و یه لگد زدم به شکمش...دیدم..دیدم کت نوار بود...واییییی..سریع رفتم کنارشو وبلندش کردم...+وای ووقعا ببخشید نباید قبلش یه چیزی بگی اخه؟.._اوخ.شما اصلا فرصت دادی بانو مرینت تا اومدم صدات کنم یه لگد حرومم کردی..+واقعا ببخشید...یعد اومد لب نرده نشست و منم رفتم کنارش..+بازم دلت گرفته؟...+نه اتفاقا خیلی خوشحالم .اون..اون بلاخره منو پذیرفت..+برات خوشحالم ..._ممنون ..راستی تو به اون رسیدی..+من..نههه ...یه نفس عمیق کشیدم و ادامه دادم:من هدفمو تغییر دادم.._از هدف جدیدت راضی هستی؟..+اره..حس میکنم بیشتر بهش علاقه دارم.._خوشحال شدم...بعد هم به ماه خیره شدیم.._من باید برم...فعلا مرینت بانو..+خداحافظ پیشی..برگشت و با تعجب بهم نگاه کرد..فهمیدم چه گندی زدم ..+خب من برم بخوابم ..بای......و سریع رفتم توی اتاقم و دودستی توی سر میزدم.....اوف حالا گذشت...گوشی برداشتم تا ساعتو یکم زودتر کوک کنم که دیدم الیا پیام داده...یه عکس بود..عکسی که کلویی و لوکا همو ب.غ.ل کردن...وای چقدر کیوتن اینا😍
فردا صبح در راه مدرسه:+الیاااا...الیا:هی دختر عکسه رو دیدی؟؟.+اره از کجا اوردی..الیا:منو دست کم گرفتیا...+وای الیاا😂...الیا:هرهرهر بیا بریم کلاس نمکدون..+بیا بریم...رفتم سر کلاس و کلویی اومد و کنارم نشست...+کلویی اینو ببین..کلویی:این چیههههههههه اینو از کجا اوردید هان؟؟؟؟...+از دست این الیا..کلویی:آ..الیااا. میکشمت....+کلویی بدو خانم بوستیه الان میاد..کلویی:خب چی کار کنم..+برو سرجات بشین دیگه...کلویی:خب م..+سر جای دیروزت...دوباره سرخ شد..+بدو دیگه...کلویی:باشه بابا الان میرم
کلویی رفت ردیف اخر نشست و چند دقیقه بعد ادرین و لیانا اومدن...کلاس شروع شد و وسط کلاس بود که دیدم ادرین دست لیانا رو گرفت و فشار داد و با لبخند بهش نگاه کرد...نمیدونم چرا امروز لیانا مشکی پوشیده و ادرینم سورمه ای...خب ولش کن...زنگ خورد و با بچه ها رفتیم رو حیاط که دیدم کلویی داره از پشت صدام میکنه...:اهای وایسید...+هی تو کجا میای دنبال ما راه افتادی..کلویی:وات؟..الیا:انگار اون اقای خوش تیپ منتظر جنابالیه..کلویی روشو بر گردوند و دید لوکا داره نگاش میکنه و میگه که بیاد..+برو دختر هنوز بلد نیستیا دیگه باید به اون توجه کنی نه ما...کلویی کپ کرده بود😂..الیا:هی برو دیگه ....کلویی دونه اینکه چیزی بگه دوید و رفت پیش لوکا...الیا:اوه ببخشید مرینت نینو باهام کار داره..+باشه برو... توی حیاط قدم میزدم و به همه نگاه نگاه میکردم..همه یکیو داشتن ...خب البته منم داشتم اما خب اینجا نبود... صدای زنگ اومد ...رفتم سر کلاس ....(بعد مدرسه)رفتم خونه و تبدیل شدم تایه گشتی توی شهر بزنم...این روزا ارباب شرارت کم ادم شرور میکنه..خب اینم خوبه اما مشکوک میزنه...+بزار جملم تموم بشه..پوفف..._داشتی چی میگفتی شیطون...+اولا سلام دوما داشتم یه چیز میگفتم که تو نباید بفهمی😏..._دارم برات....شروره:سلام به مردم پاریس من حقیقت جو هستم و میخوام انتقاممو ازت بگیرم الکس....(بچه ها قدرت شرور اینه که اگه به کسی شلیک کنه اون هرسوالی رو بگه جواب میده و هر کاری رو بگه میکنه)
+اوه مراقب باش کت نباید بهت بخوره..._باشه بانوی من....+وای خیلی سر سخته..گردونه خوش شانسی...یه گلدون خالی ...._باید بری گل بکاری براش..+نمک نریز نمکدون.._ضد حال...+فهمیدم..کت کاتاکلیزم رو اماده کن.._در اختیار شماست بانوی من...تا داشتم کارا رو اماده میکردم صدای کت اومد.._نهههههههه...رومو برگردوندم یه گولوله داشت بهم میخورد که کت پرید جلوشو ...ب...به اون خورد...شرور:هویتتو بهم بگو و بعدش حلقتو بهم بده..._من...+نهههههه...سریع کتو گرفتمو با یه چسب دهنشو بستم و دست و پاشو بستم ...شرور و شکست دادم و شهر به حالت اولش برگشت اما کت هنوز بسته و بود و داشت سعی میکردخودشو ازاد که ...+کمک میخوای؟.._اومم اوممم(دهنش بستس😂)+باشه باشه اومدم...دست و پاشو باز کردم.._چرا منو بسته بودی..+گلوله بهت خورد و داشتی هویتتو میگفتی مجبور بودم...حلقش بوق خورد.._اوکی فعلا...
منم رفتم خونه و با تیکی حرف زدم...# مرینت من باید یه چیزی رو بهت بگم که خیلی وقت پیش باید میگفتم و الانم شاید نباد بگم..+چیزی شده تیکی؟...#ببین توی خیلی وقت پیش زمانی که نگهبان شدی باید هویت کت رو میفهمیدی اما من به خاطر ارباب شرارت اینو بهت نگفتم اما فکر کنم باید بدونی..+وای خدای من ..باشه اما نمیخوام کت بدونه میخوام سوپرایزش کنم..#چجوری؟..+به موقش میفهمی......
از زبان ادرین-->_پلگ من دیگه نمیتونم صبر کنم..*خب نکن.._هی دارم جدی میگم من میخوام هویتشو بدونم..*خب بدون..چییییییی نه نباید اینکار بکنی ..اگه اینکارو بکنی باید حلقتو تحویل و بدی دیگه از کممبر خبری نیست و من نمیتونم اینجا باشم و معلوم نیست دست کی میفتم و...._😳پلگ ترمز بگیر ...*خب به هرحال باید بفهمی _چی یعنی من میتونم..من میتونم هیوتشو بفهمم...*خب اره چون الان نگهبان اونه.._چرا تا الان بهم نگفتی؟..*نمدونم ..._ودی دارم بال در میارم ...فهمیدم چی کار کنم ..اره خودشه😃
تق تق ..._کیه؟...لیانا:منم ادرین...اوف بازم این دخترس.._بیا تو... لیانا:سلام ادرین میشه شب اینجا بخوابم..._چ.چییییی...ام منظورم اینه که جات راحت نیست؟میخوای اتاقتو عوض کنم..لیانا:نه موضوع این نیست..راستش یکم میترسم و دیروز کابوس دیدم...ای خدا الان چی کار کنم..._ب.باشه...لیانا:وای ممنونننننن .....خب تو برو روی تخت بخواب من الان میام....رفتم یه بالشتو پتو اوردم .... رفتم تو اتاق ...اون روی تخت خوابیده بود تا من اومدم نشست و لبخند زد اما تا بالشتو و پتو رو دید لب خندش محو شد......لیانا:تو.تو روی مبل میخوابی؟..._اره شب بخیر....و رفتم و روی مبل خوابیدم اونم با نگرانی رفت و خوابید...
از زبان مرینت--->شب بود رفتم خوابیدم خیلی خسته بودم .... فردا->پاشدم رفتم مدرسه دیدم کلویی و لوکا دست همو گرفتن و دارن پیاده میرن مدرسه .... اما یه چیزی خیلی عجیب بود ... موهای کلویی باز بودن و سر موهاشم ابی اسمونی...(عکس پارت)... دویدم پیششو دستشو کشیدم و دستش از دست لوکا جدا شد ...لوکا هم داشت گیج ومنگ نگام میکرد... +خب تعریف کن...کلویی:چی رو...+وایسا الیا رو صدا کنم...الیا اومد...الیا:وای دختر چقدر کیوت شدی بگو دیگه...کلویی:خب چی رو بگم...+قضیه موهات...کلویی:خب راتش..چیزه..الیا:میگی یا...کلویی:باشه بابا اروم باشید...خب دیروز رفتم خونه لوکا و جولیکا بهم این پیشنهادو داد و خب منم...منم خوشم اومد...بعد هم جولیکا شروع کرد به رنگ کردن موهام..خیلی ضایعست نه؟؟؟...الیا:نه عالیه دختر..+راست میگه...الیا:وای خانم بوستیه....دویدیم سمت کلاس....توی کلاس لیانا به ادرین تکیه داده بود و سرشو گذاشته بود روی شونه ادرین ...امروز زیاد سرحال نبود...
زنگ تفریح خورد...میخواستم برم از لیانا بپرسم چی شده اما زیاد از این دختره خوشم نمیومد...اوف...اما خب به هر حال هم کلاسیمه...+سلام لیانا حالت خوبه؟...لیانا:اوه اره مرینت ممنون...+ام خب باشه خداحافظ.....از زبون لیانا:به خاطر اون اتفاق اصلا حالم خوب نبود(فعلا نمیگم چه اتفاقی😜😈)فقط ادرین حالمو خوب میکرد...زنگ کلاس خورد که یهو یه صدای جیغ مانند به گوش رسید...از زبان مرینت:وای بازم یه شرور...تیکی خال ها روشن...+سلام پیشی.._سلام بانوی من...+امشب که میای یا میخوای قالم بزاری...._من؟من بانومو هیچ وقت قال نمیذارم.. +افرین پیشی خوب...بعد شکست دادن شرور:رفتم خونه چون مدرسه تموم شده بود...+سلام مامان سلام بابا...سابین:الیا کیفتو اورده .... +ممنون مامان اون شرور که اومد وقت نشد کیفمو بردارم...رفتم تو اتاقمو شروع کردم به دوختن یه لباس قشنگ که چند روزه روش وقت گذاشتم .... بعد هم رفتم یکم خوابیدم و ساعتم رو کوک کردم
میدونم یکم کم نوشتم اما پارت بعدی خیلی هیجان انگیز و رمانتیک و یکم غمگینه🙂 کامنتا یادتون نره. هرچی کامنتا بیشتر باشه پارت بعدی هم بیشتر وهیجانی تره❤
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالیییییی
گلم من اخر نفهمیدم ادرین لیید باگ را دوست دره یا لیانا
سلام عالییییییییییییییییییییییییییی بود❤️💖❤️💖
یه چیزی من نمیدونم چی شده من قبلاً داخل تستچی ثبت نام کرده بودم اما الان نمیدونم چرا کلا خارج شده بود و هر چی که ایمیلم رو میزدم قبول نمیشد😭😰
بخاطر همین ایمیلم رو عوض کردم تا تونستم وارد بشم.
کسی میدونه چیکار کنم که دوباره بتونم با همون ایمیلم وارد بشم؟
دوستان تعداد نظرات و باز دید کنندگان کم شده
لطفا همایتم کنید🥺💔
سلام آدرین و مرینت باهم باشند🥺🥺🥺
سلام من ۳ روزه پارت بعدی رو گذاشتم امیدوارم زود تر منتشر بشه😊
خوب ادامه بده
حتما
سلام من تازه دارم داستاناتو میخونم خیلی قشنگن پارت بعدی رو زود تر بزار،💕💞💕💕💕💞💕
ممنون❤
عالی
مرسی
عاالییی
مرسی