
به نام خدا ، سلام این هم از پارت ۲ ، امیدوارم خوشتون بیاد
داستان از زبان دیپر : بعد از عوض کردن لباس هامون به سمت میز صبحونه رفتیم . اکسولاتل شکل یه سمندر شد و رفت تو آکواریوم . اولش تعجب کردم .دیپر ~ یعنی اون ...صبر کن ببینم ، اون تمام مدت اینجا بود؟!؟!؟~ صدا ~ بله من تمام مدت اینجا بودم !~دیپر : چی ؟ . صدا ~ منم اکسولاتل ، دارم از طریق ارتباط ذهنی باهات صحبت میکنم~ برقی تو چشمام ظاهر میشه . دیپر ~ ارتباط ذهنی ؟، خیلی خفنه ! ~ هیجانم از بین میره . دیپر~ به هر حال ، خودت میدونی جوابم چیه ~ ( بیاین بریم جلو 😐): عصر شده بود و من و میبل رویه مبل در حال تماشای تلویزیون بودیم . به تلویزیون نگاه میکردم ولی تو فکر اکسولاتل بودم ، از اون طرف اون با لبخند از پشت شیشه ی آکواریوم به من نگاه میکرد و من سعی میکردم خودم رو بیخیال نشون بدم . عمو فورد با یه جعبه از جلوی تلویزیون رد میشه . بلند میشم و به سمت عمو فورد میرم . دیپر: عمو فورد. عمو فورد روش رو برمیگردونه . دیپر: عمو فورد ، میشه یه سوال ازتون بپرسم ؟ عمو فورد لبخندی میزنه و روبه من میگه : البته دیپر ، بپرس. بعد از کمی مکث میگم : عمو فورد ، چطور میشه به کسی اعتماد کرد ؟ عمو فورد از سوالی که پرسیدم متعجب شده بود.
عمو فورد جعبه رو رویه زمین میزاره ، در حالی که دستش رویه شونم بود، میگه : گوش کن دیپر ، اعتماد کردن یا نکردن مسئله ی ساده ای نیست ، می تونه عواقب وحشتناکی داشته باشه . سرم رو پایین میگیرم . دیپر : میدونم. سرم رو بلند میکنم و رو به عمو فورد میگم : اما راهی نیست که بشه فهمید به چه کسی میشه اعتماد کرد ؟ فورد : میدونی دیپر ، من به بیل اعتماد کردم ، اون رو مثل یه دوست میدونستم ولی اون در عوض به من خیانت کرد ولی... به تو و خواهرت اعتماد کردم ، به برادرم اعتماد کردم و اینجوری دنیا رو نجات دادیم . بعد لبخندی میزنه ، لبخند میزنم . عمو فورد در حالی جعبه رو از رویه زمین بر میداشت ،میگه : اگه می خوای به کسی اعتماد کنی ، اول باید بزاری خودش رو بهت ثابت کنه ، ازش نخواه کاری رو انجام بده تا خودش رو ثابت کنه ، بزار سر وقتش. بعد لبه ی کلاهم رو بالا میده . لبخندی میزنم و بعد عمو فورد میره .
اتفاقی نگاهم به اکسولاتل که از پشت شیشه ی آکواریوم با لبخند به من نگاه میکرد می خوره . اخم میکنم .دیپر : هنوز خودت رو ثابت نکردی.میبل : هی دیپر . به میبل نگاه میکنم . دیپر: چیه ؟ میبل صفحه ی گوشیش رو مقابل چشمام قرار میده و میگه : امشب شب سامروینه و یه مهمونی با لباس های هالووین تویه خونه برگزار میشه . لبخند میزنم . دیپر: چه عالی . میبل : آره واقعا عالیه . شب شد و لباس های جادوگرها رو پوشیدیم . بعد از مهمونی : من و میبل در حال عبور از خیابونی خلوت بودیم . هوا خوبه ، ستاره ها آوازی بی صدا رو در دل آسمون می خونن و ماه رو مانند پادشاهشون می پرستن . احساس آرامش میکنم ولی جاش رو به احساسی عجیب میده . به اطراف نگاه میکنم و کسی رو جز اکسولاتل نمی بینم . با اینکه بهش شک دارم ولی مطمئنم اون دلیل این احساس نیست . میبل : چیزی شده داداش ؟ به میبل نگاه میکنم. دیپر: آااا ... نه ، چیزی نیست ، بیا بریم . جلو تر از میبل قدم بر میدارم .میبل قدم هاش رو باهام یکی میکنه . میبل : هی دیپ ، اون هیولا سامروین رو یادت میاد ؟ خاطراتم از سامروین سال گذشته مثل فیلم از جلوی چشمام رد میشن و لبخندی رو رویه لبم میارن . دیپر : آره ، چقدر من کله پوک بودم ،نه ؟ میبل میخنده و میگه : اونکه صددرصد . با لبخند تو چشمای خواهری که همیشه کنارمه خیره شدم ، دیگه از اون میبل مغرور خبری نبود ، نمی دونم تو ابعاد چه اتفاقی افتاد ولی هر اتفاقی افتاد ، خواهر من رو از غرور و خودخواهی نجات داد .
میبل : آخییییی، مثل یه بچه گربه ای . با خنده میگم : ها ؟، من بچه گربهم؟، الان نشونت میدم کی بچه گربه ی ژیگولویه ! و با خنده دنبال میبل میفتم . کلا اکسولاتل رو فراموش کرده بودم . میبل : تو هیچ وقت نمی تونی من رو بگیری و بعد از زدن این حرف سرعتش رو بیشتر میکنه ، سرعتم کمتر میشه و کمکم به قدری ازم دور میشه که دیگه نمی تونستم ببینمش. می ایستم ، دستام رو رویه زانو هام میزارم و نفس نفس میزنم. بعد که نفسم جا امد دوباره شروع به دویدن میکنم . یهو تیغه ای که به زنجیری وصل بود به سمتم پرتاب میشه . تیغه تویه دیوار میره و قبل از اینکه بهش برخورد کنم از زیرش رد میشم . می ایستم . کاملا شکه شده بودم . به اطراف نگاه میکنم و متوجه میشم شخصی میشم که خودش رو زیر سایه درخت پنهان کرده بود . دیپر : تو کی هستی ؟ تیغه ی دیگه ای که اون هم به زنجیر وصل بود به سمتم پرتاب میشه و ازش جاخالی میدم . دیپر : گفتم تو کی هستی ؟( بریم پیش میبل : میبل می ایسته و دستش رو رویه درختی میزاره . میخنده میگه : دیدی گفتم نمی تونی من رو بگیری ؟ میبل روش رو برمیگردونه و متوجه نبود دیپر میشه . میبل با نگرانی میگه : دیپر ؟ بریم پیش دیپر ):اون فرد همش تیغه هاش رو به سمتم پرتاب میکرد . سعی میکردم هم نمیرم و هم بفهمم اون کیه. اکسولاتل: حالا کمکت کنم ؟ دیپر : نه . یکی از تیغه ها دستم رو زخمی میکنه . دیپر : آخخخخ .
قبل از اینکه بتونم کاری کنم ، تیغه به سمت پام پرتاب میشه و زنجیر به پام بسته میشه . دیپر : اوه پسر !. اون فرد زنجیر رو میکشه ، تعادلم رو از دست میدم ، سرم محکم به زمین برخورد میکنه و ازش خون میاد و از هوش میرم .
خوب میدونم جای حساس کات کردم ، امیدوارم دوستش داشته باشید ، اگرم خوب نبود به بزرگی خودتون ببخشید ، لطفا نظر هم بدید بای بای 👋🏻👋🏻
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
لطفا دیگه جای حساس کات نکن چون فرکانس مغزیییییی میاد سراغت دوباره یوهاهاها🤣🤣🤣🤣🤣🤔رفتم ببینم چه شد راستی چرا دیپرو انقد شکنجه می دی؟ دستش زخمی شد.سرش پوکید.زنجیر پاهاشو بست/= خورد زمین/=== پارت بعد فکر کنم ب.ک.ش.ی.ش بیچاره رو)=
م.ر.ض و فرکانس مغزی میاد😐😹
جای حساس کات نکنم حال نمیده😐☕
آخه باید تا الان متوجه شده باشی که من س.ا.د.ی.س.م دارم😐☕
😐😐😐😐😐🤝
الان متوجه شدم واضح که س.ا.د.ی.س.م داری عزیز/=
فرکانس فرکانی قسمت زامبیا/= سوس شدم(=
الکس نسخه ی دو🤣🤣🤣😐😐////////=
میگم امتحانات تموم شد؟/=
من به امتحانام می گم عذاب اللهی البته به جز ریاضی(= خدایی خیلی دوسش دارم(= راستی من از الان می خوام مسئله های X و...... از نظیر اینا حل کنم/= اونوقت انتظتر داری ریاضی رو ۲۰ نشم/=
راستی چرا از این اکانت می پری تو اون اکانت هی/=
راستی تو تو دو تا اکانت ناظری؟(=
یه سوال؟/= چقدر محنریف هستی؟ کلمه ی معنادار من ۰/۰۲ 🥰😆
خو الکس عمومه
مایکی:ح.ر.و.م.ز.ا.د.ه به عموش میره😐
اره دیروز تمام شد، راحت شدم:)
خدایااااا شکرتتتت بالاخره یکی دیگه هم مثل من پیدا شد که ع.ا.ش.ق ریاضیههههههههههههههه:`)❤️❤️❤️❤️❤️
آخه خیلی حال میده از این اکانت بپری تو اونیکی😐☕
نه، فقط تو این یکی😐☕
من محرفن نیستم، یه چی اونور ترم😐☕
😐😐😐😐😐😐🥲😆
🥰🥰🥰🥰🥰🥰🤝
🥲🥲🥲🥲🥲🥲🥺
ممنان😐😆🥵
🥲🥲🥲🥲🤝
یا خدا🥵
الکس عموته؟ آمریکاییییییی(====
نمی دونم چرا تک تک صحنه ها تو ذهنم تصویر سازی شد با اینکه فیلمش ساخته نشده یا ندیدم/=
عالی حساس شد😧
عالی بود 👏🌹
میگم پسری یا دختر؟ آجی یا داداش میشی؟ 😊
من مهرنوشم خوشوقتم 😊
ممنونم عزیزم 💗
دختر هستم 🙂آجی میشم ❤️
خوشوقتم 😊❤️💗
آجی جون میشه اسمتو بگی؟☺️
عالی بود !
اوه یادم رفت یچیزی بگم...خب تا دوباره یادن نرفته ورودتو به اکیپ کسایی که از ابشار جاذبه داستان مینویسن خوشامد میگم !