
خوب اینم پارت ۱ امیدوارم خوشتون بیاد 😊😊
_الو الو باشه باشه اومدم....... اوووه واقعا پس امروز سرم خیلی شلوغه ......باشه باشه ...میبینمت ( همه اینها در حال خوردن صبحانه گفت با دهن پر گفت 😂😂) مرینت : مامان ، مامان ، مامان ...سابین : ببببلهههه ..مرینت : من رفتم خدافظ ،،، سابین : کی بر میگردی ؟ مرینت : نمی دونم بای سابین : یک چیز بردار تو راه بخوری، مرینت : ااممم صبحونه یک چیزی خوردم توراهم یک چیزی میگیرم میخورم ( مامان مرینت تو اشپزخونه بود و همه اینها رو داد زدن و گفتن میز ناهار خوری شون تو هال ) خوب مرینت با یک عالمه خرط و پرت تو دستش میری بیرون گوشی رو میزاره دم گوشش با شونه اش میگیره در رو با ارنج باز میکمنه و میره بیرون و در رو با پاش میبنده مرینت در حال صحبت کردن با گوشی ،....الو سلام رز حالت چطوره ؟_سلام مرینت خوبم فقط اینکه میدونی امروز روز اخر دانشگاه و فقط دو ساعت کار داریم تو دانشگاه -- اره اره
رز : خوب ببین میدونی که امروز روز اخر دانشگاه و ۲ ، ۳ ساعت بیشتر تو دانشگاه کار نداریم .. مرینت : خوب اره فقط چرا صبح به این زودی زنگ زدی
رز : وایستا دارم میگم تا نیم ساعت دیگه میای دانشگاه همون جای همیشگی داخل حیاط دانشگاه تو رو خدا دیر نکنی ها خدافظ ( خیلی سریع و تند هم اینهارو میگه ) - نه رز الو الو نیم ساعت دیگه خیلی زوده الو الو ... وای نه خدای من الان مرینت وسایل میریزه صندلی عقب ماشین در ماشین میبنده و گوشی رو از رو گوشش برمیداره الان ساعت ۷ صبح یعنی دقیقا ۷ و نیم باید اونجا باشم خوب خوبه دقیقا ۱۲ دقیقه تا دانشگاه راه میره پشت فرمون میشینه تا میام ماشین رو روشن کنم بهو یادم میاد...وایستا ببینم مامان تو اشپزخونه چی کارمیکرد مگه خدمتکار ها داشتن چی کار میکردن با اعصبانبت تمام در ماشین و رو باز میکنم و میگم تا الان باهتون مهربون بودم دیگه پاتون رواز حد تون دراز تر گزاشتید به سمت در خونه حرکت می کنم میبینم وای خدای من طبق معمول در باز مونده با اعصبانیت در رو باز میکنم میرم سمت اشپزخونه در اشپزخونه رو باز میکنم و داد میزنم مگه نگفتم مامان من نباید دست به سیاه و سفید😡😡😡😡 بزنه که یهو با صحنه کاملا عجیبی رو به رو میشم .....😯😮
مامان دور میز گرد کوچیک اشپزخونه نشسته و در حال کیک خوردن داره قهقه می خنده و یک مرد هم دم سینک ظرفشویی داره هم اواز میخونه و هم ظرف میشوره و من همینجوری با تعجب تمام در حال نگاه کردنم مامانم با همون قهقه خنده برمیگرده که بببنه صدا از کیه که همینجوری خشکش میزنه و با قیافه متعجب من که داره به اون مرد نگاه میکنه رو به رو میشه مرده یهویی میگه عزیزم و بر میگرده که میبینم بابا 😮😮 و بابا هم با دیدن من خشکش می زنه چشمام و گرد می کنم که ببینم درست میبینم یا نه اما نه مثل اینکع درست بود یک لحظه به قد و بالای بابام نگاه می کنم دمپایی پلاستیکی ابی پاشه با یک پیش بند اشپزی و دستکش ظرف شویی با همون چشم های گرد شده ام یک لبخند بزرگ و گشاد میاد رو لبم اخر نمی تونم جلو خنده ام رو بگسرم و قه قه میزنم زیر خنده 😂😂😂😂😂😂😂 سابین : آآآآآآ دخترم ..مرینت :😂😂😂😂 اصلا نمی تونستمجلو خنده ام و بگیرم بابا و از این حرفا مامان هی صدام میکرد اما واقعا نمی تونستم جوابشو بدم اخر دیدم واقعا داره بی مزه میشه خودم جمع و جور کردم و گفتم - بابا جون شما الان نباید شرکت وادرات صادرات می بودید و همینجوری خنده ای پی در پی میومد رو لبم. ،،،تام : اااام راستش امروز مرخصی گرفتم که پیش مادرت باشم....مرینت : خوب پس جمع ز . ن . و . شو . هر ، ی 😂😂 تام : توام می خوای به این جمع ز.ن و شو . هری. بپیوندی ؟ مرینت : اون موقعه دیگه این نمیشه میشه جمع خانوادگی خوشگل من 😅 سابین :خوب تو ام بیا مرینت ،،مرینت : منم که دنبال فرصت بودم گفتم با کمال میل بانوی من 💃 تام : هی وایستید ببینم من اول گفتم ....سابین : دیدی که حرف منو قبول کرد ... مرینت : نه اینطور نیست ..ٔ...سابین : یعنی حرف منو قبول نکردی ؟... مرینت : آو نه،، تام : دیدی پس حرف منو قبول کرده 😂 مرینت :.......
مرینت : رو میز پر تنقلات بود فکر کنم بابا امروز کلی خرجش شده بود اما خوب مهم نیست ..........................همونجور که داشتم مبخندیدم و اب میوه ام رو مبخوردم یهو گوشیم افتاد زمبن یک لحظه چشمم خورد به ساعت بلند داد زدم - چچچچچچچچیییییییییییی ساعت ۸:۱۶ دقیقا چیزی که رو گوشیم بود اون لحظه اصلا همه چی رو سرم خراب شد در زدن در اشوزخونه داد زدم ککککککککیبییییییه ؟ در اشپزخونه باز شد و خدمتکار ها اومدن داخل با صدایی که انگار از ته چاه میومد گفتم تا الان کجا بودید پدرم گفت ..... تام : من گفتم دیر تر بیان مرینت : وای یهو به خودم اومدم به سرعت جت رفتم سمت ماشین .......از زبان سابین : مرینت گوشبش افتاد رو زمین بعد جیغ زد بعدم که خدمتکار ها اومدن بهشون گفتم چه جوری اومدن تو گفتن هم در رفت و امد ماشین ها باز بود هم در خونه فهمیدم کار مرینت بوده که یهو با صدای کوبیده شدن خیلی محکم در خونه دو متر از جام پریدم .......مرینت : در خونه رو باز کردم انقدر عجله داشتم که بر خلاف همیشه در انقدر محکم کوبیده شد رفتم دیدم در پارکینگ بازه ماشینمم قفل نکردم وای خدا من. باید هفت و نیم دانشگاه بوذم الان هشت وربع بود سریع سوار ماشین شدم انقدر تند میرفتم که مطمئن بودم پنج دقیق ای میرسم دانشگاه ..............
خوب بچه ها اینم از پارت ۱ امیدوارم خوشتون اومده باشه .😊😊💞💞 ( عکس پارت عکس تیپ مرینت )
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
ادامه بده.
عالی بود مخصوصا تیکه های حرف زدن مری و خانوادش
ممنونم خیلی بهم انرژی میذی 😊
پارت دوم رو گزاشتم دوستان در صف بررسی 😊😊