
سلام دوستان پارت دوم🌸💞
شما خانم زیبا باید درخواست ازدواج من رو قبول کنید....من و پنی از تعجب چشمامون گرد شد و بهم دیگه خیره شده بودیم....داشتم از عصبانیت جوش میاوردم چطور جرعت میکنی به عشق من اینطوری حرف بزنه؟من عمرا بزارم همچین اتفاقی بیفته پنی فقط مال منه مال خودمم...مثل دیوونه ها داشتم تو ذهنم با خودم کلنجار میرفتم که یک دفعه پنی گفت بله امپراطور من درخواست ازدواجتون رو میپذیرم...من که از عصبانیت زیاد داشتم از کوره در میرفتم کم مونده بود بزنم لهش کنم...امپراطور با خوشحالی به طرف پنی رفت و به نگهبان ها گفت برید کنار از ملکه ی زیبای من فاصله بگیرید....من که قلبم تیکه تیکه شده بود با عصبانیت تموم داشتم خودخوری میکردم.....
امپراطور گفت شما پسر جوان چه نسبتی با ملکه ی زیبای من دارید....من میخواستم بدون هیچ ترسی بگم من عاشقشم اون مال منه ولی تا اومدم بگم پنی گفت ایشون برادرم هستش....من که از تعجب دهنم باز مونده بود با این حال با قلب شکسته ای گفتم بله امپراطور من برادر پنی هستم.....امپراطور گفت که من رو نگهبان ها آزاد کنن....و به آنجلا دستور داد که پنی رو ببره به عنوان یک ملکه آماده کنه.....و گفت هفته دیگه مراسم ازدواج هستش و امروز روز تاج گذاری ملکه ی زیبای خودم هست.....من که با این حرفاش خیلی عصبی بودم ولی نمیتونستم هیچ چیزی بگم.... چندی نگذشت که امپراطور به نگهبان دستور داد که به مردم شهر الماس اعلام کنه بعد ظهر به کاخ بیان برای
مراسم تاج گذاری ملکه...وای داشتم کفری میشدم....بعدظهر شد و ناگهان آنجلا همراه پنی وارد سالن کاخ شدند همه ی مردم شهر دور هم توی کاخ جمع شده بودند تا تاج گذاری پنی رو ببینن وای پنی خیلی خوشگل شده بود یک پیراهن پرنسسی بلند پوشیده بود و موهاش و باز و حالت دار گذاشته بود و کلی جواهرات گرون قیمت انداخته بود من هیچوقت فکر نمیکردم پنی انقدر موهاش بلند باشه...شبیه یک پرنسس واقعی شده بود....کاش اون ملکه من بود....وایسا تالون تو نباید بزاری پنی با اون امپراطور ازدواج کنه....ولی کار دیگه ای بجز فکر کردن نمیتونستم انجام بدم....همه مردم پچ پچ میکردن باهم دیگه و درمورد زیبایی بیش از اندازه پنی صحبت میکردن...
امپراطور تاج زینتی که در دست داشت رو به سمت پنی آورد و گفت در حضور مردم شمارو ملکه ی خودم اعلام میکنم و تاج رو روی سر پنی گذاشت و همه ی مردم شروع به خوشحالی کردن و امپراطور دست پنی رو گرفت.....واقعا طاقت دیدن این صحنه ها رو نداشتم....حالم خیلی بد بود دلم میخواست همونجا بمیرم......یعنی واقعا پنی هم عاشق این شده؟؟مراسم تاج گذاری مسخره به پایان رسید و مردم کاخ رو تَرک کردند....و امپراطور به آنجلا خدمتکار کاخ گفت به مدت یک هفته برای ملکه ی زیبام و برادرش یک اتاق زیبا آماده کن و اونها یک هفته ای رو اونجا سپری میکنند و هرچیزی که لازم داشتند رو براشون فراهم میکنی.....زیادم مزاحمشون نمیشی...آنجلا گفت چشم سرورم....توی دلم عروسی بود چون با پنی هم اتاقی شدم😐😂ولی از یک طرفم غمگین بودم.....
حدود یک ساعت بعد آنجلا اتاق رو آماده کرد و ما وارد اتاق شدیم چقدر قشنگ بود نمیشد اسمشو بزاری اتاق هم قد یک خونه بزرگ بود....آنجلا از ما خداحافظی کرد و رفت و در اتاق رو بست...هردوی ما توی سکوت بودیم و هیچکس حرف نمیزد بعد از یک ربع من این سکوت رو شکستم و گفتم پنی تو واقعا این امپراطور رو دوست داری؟پنی رو بهم کرد و گفت نه دیوونه شدی اون سن پدرمون و داره من فقط برای نجات جونمون اینکارو کردم....نگاه غم انگیزی بهش انداختم و گفتم آخه پنی چرا باید با کسی که دوسش نداری ازدواج کنی....پنی گفت من نمیخوام اینکارو انجام بدم....وقتی که آنجلا آوردم تو اتاق من رو تنها گذاشت و گفت که خودم آماده بشم منم از فرصت استفاده کردم و راه مخفی برای فرارمون پیدا کردم....این هارو آروم بهم
میگفت که نشنوه کسی....پنی گفت زود باش تالون،،،لباسشو عوض کرد و لباس های عادی خودش رو پوشید و گفت تالون ازین طرف دریچه ی قدیمی رو پیدا کردیم که روی اون دریچه با خط لاتین نوشته بود این کاخ یک طلسمی داره که اگه ازینجا برید بیرون دیگه هیچوقت نمیتونید وارد این کاخ و دنیای شهر الماس بشید....پنی گفت این به این معناست که اونا بعد از رفتن ما به دنیای بیرون هیچوقت نمیتونن مارو پیدا کنن با پنی گفتیم بزن قدش....من و پنی وارد اون دریچه شدیم و درش رو بستیم پنی گفت طبق راهنما باید ازین طرف بریم.....من و پنی بعد پیمودن راهی طولانی به صورت چهار دست و پا(😐😂)به بیرون رسیدیم......آخیشش بلاخره وارد دنیای واقعیمون شدیم بلاخره یک نفس راحت کشیدیم و دیدم که آنتن گوشیم برگشته سریع........
🌹🌹🌸🌸🌸🌹🌸💖💖💖💖💞💞💞💞💞💞💞💞💞💞
تا پارت بعد خدانگهدار 👋💖 💞🌸💞🌸💞🌸💞🌸💞🌸💞
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
سلام کیوتی 🌈💞🌈💞
تو به جشن پنجاه تایی شدن کاربر لیدی باگ (سارا)دعوت شدی.
فردا به پروفایل لیدی باگ سر بزن 💖💖💖🐞🦋🐾🐈💝💝💝
سلام قشنگم مرسی دورت بگردم چشم حتما کیوتم😍😍😍😍😘😘😘💋💋💋💋💋💋💋💋💋💋💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖
۵۰ تایی شدنت مبارک عزیز دلم 😍😍😍😘😘😘😘😘💖💖💖💖💖💖
مرسی عزیزم 💖💖💖💖💖
ممنون 💞🌈
سلام کیوتی 🌈💞🌈💞
تو به جشن پنجاه تایی شدن کاربر لیدی باگ (سارا)دعوت شدی.
فردا به پروفایل لیدی باگ سر بزن 💖💖💖🐞🦋🐾🐈💝💝💝
عالیییی بود آجی 💖💖
میگم این ۳ فصل داره😅🌺
مرسی آجی جونم عزیز دلمی فداتشم😘😘😘😘💞💞💞💞💞💞نه قشنگم این داستانم فقط یک فصل داره💖💖💖💖💖😘😘😘🌸🌸🌸🌸🌸🌸💜💜💜
مثل همیشه عالی
مرسی گلمم قربونت بشم قشنگمم😘😘💖💖💟💟💟💟🌸🌸🌸💞💞💞💞💞🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹