14 اسلاید صحیح/غلط توسط: ⊹⊱yurii⊰⊹ انتشار: 3 سال پیش 74 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
سلام کیوتام 😄❤ برگشتم با پارت چهارم داستانم و همونطور که قول داده بودم امروز گذاشتم ^^ و اینکه الان ساعت ۱۲:۴۰ دقیقه ی شبه که دارم این تست رو درست میکنم .... راستش پیدا کردن عکسا خیلی طول کشید 😂💔 و خلاصه که برا نوشتن این پارت هم که کلا یه اتفاقایی افتاد هرکی جا من بود یه ماه دیگه می نوشت 😂😂😂💔💔 یه جورایی برای این پارت واقعا زحمت کشیدم پس لطفا کامنت بدین و لایک کنید چون خیلی بهم انرژی میده و لطفا تا نتیجه هم برید که تست برام بازدید بخوره ❤ فالو=فالو با دو اکانت ❤ خب خیلی حرف زدم بریم برای داستان 😁
« ..࿇𖣘گذشته شوم𖣘࿇.. » ( قسمت ۴ : شب روشن .... )
*فردا صبح ساعت ۱۰:۰۰ در خونه رینا *رینا : « پاشینننننننننن صبح شدهههههههههه » *ساکورا به زور چشماشو باز میکنه 😂💔* ساکورا : « ها .....؟ 😴😴😴 امروز تعطیله برا چی بیدارمون میکنی بگیر بخواب 😴😴😴😴😴 » *رینا عصبانی می شود 😂💔* رینا : « کوفت و بگیر بخوابببببببببببببببببببببب پاشین ببینمممممممممممممممممم صبح شده تنبلااااااااااااااا میفهمینننننننننننننن ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ همین الان بلند شیننننننننننننننننننننننن » *یوکی و هاروکی با داد رینا یهو از خواب بیدار میشن و دو متر میپرن هوا 😂💔* ( نکته : اینا دیشب از خستگی خوابشون برده و همشون دیشبو خونه رینا موندن 😂💔 ) من : « جیغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغ 😣😣😣😣😣😣😣😣😣😣 »
هاروکی : « چی شدههه ؟؟؟؟ روحا می خوان ما رو بکشنننننن ؟؟؟؟؟؟ » ( بچه هام تو جریان نیستن 😂💔 ) رینا : « ها ؟ نه بابا چی میگین 😐 بیدارتون کردم بریم بیرون حرف بزنیم 😐💔 » هاروکی : « این چه طرز بیدار کردنهههههه 💔💔💔 » من : « من همیشه فکر میکردم آلارم گوشیمه که وحشیانه بیدارم میکنه الان نظرم عوض شد 🥲🥲🥲🥲🥲💔💔 » رینا : « ....... سکوتتتتتتتتتتت پاشین لباساتون رو عوض کنید بریم بیرون 😑😑😑😑😑😑😑😑😑💔💔💔💔 » ساکورا :« اول اینکه کجا بریم دوم اینکه ما با خودمون لباس نیووردیم 😐💔
رینا : خب اول بگم که می ریم بیرون درمورد دیشب و یه سری چیزای دیگه بحث کنیم 😀 البته باید تنها باشیم برا چی بزاریم بقیه حرفامون رو بفهمن ؟ 😐💔 برا اینجور شرایط من داداشم رو مجبور کردم یه خونه درختی برام درست کنه تا بعضی وقتا با دوستام برم اونجا که حرف بزنیم و خوش بگذرونیم 😄 »
من : « داداش بدبختت چه گناهی کرده که بیاد اون خونه درختیه رو درست کنه 🥲🥲 » ( دقیقا حرف دل منو زد 😐💔 داداشا همه چیزا رو دارن درست میکنن 😐💔اون از راه مخفی اینم از خونه درختی چیز دیگه ای هم موند ؟ 😐 ) رینا : « چی نه بابا 😐 اون خو از خداش بود 😐 تابستون بود داشت از بیکاری می پوسید 😐🙂😂💔 تازه منم کمکش کردم الانم خودشو دوستاش بعضی وقتا اونجا میرن 🙂 مثلا همین دیشب 🙂 » من :« اها اوکی 😶 » ساکورا : « اهممممم رینا یه چیز رو فراموش کردی 😐💔 ما لباس نیووردیم که عوض کنیم بریم 😐💔 » رینا : « خو برین خونه عوض کنین بعد بریم دیگه 😐 » هاروکی : « این همه راهههههههه ؟؟؟؟ 🥲🥲🥲 » رینا : « آرهههه 😑😑😑😑 »
ساکورا :« اون خونه درختی ای که میگی کجاست ....؟ » رینا : « جنگل 🙂🙂 » من و ساکورا :« خطرناک نیستتتت ؟؟؟؟!!!! » رینا : « نححح 😑😑😑😑 » ساکورا :« اگه مار نیشمون بزنه چی ؟! » رینا :« د میگم نه عهه 😑😑😑😑 برگردین خونه لباساتون رو عوض کنید بعد توی پارک نزدیک دبیرستان همو می بینیم 🙂 » هاروکی : « بعدش باید تا جنگل راه بریم نححح 🥲🥲🥲💔💔💔💔 » رینا :« نح راه نمیریم منو داداشم میایم دنبالتون با ماشین میریم 😑 » من : « اوکی .... چیزی هم لازمه با خودمون بیاریم ؟ 😶 »
رینا : « اوهوم یه لباس راحت هم برا شب بیارین می خوایم شبو اونجا بمونیم 🙂😐 آمممم اونجا فکر کنم خوراکی هست ولی بیارین بازم ..... »
من :« هاااا؟؟ » هاروکی : « شبو اونجا بمونیمم ؟؟؟ » ساکورا : « تو جنگللللل ؟؟؟؟ » رینا : « کوفتتتتتتتت 🔥🔥🔥🔥🔥🔥 جواب همه سوالاتون هم مشخصههههههه ، آرهههههههههه » قیافه هممون به جز رینا :« 🥲🥲🥲💔💔 » رینا :« بنظر من مشکلی نداره فردا هم تعطیله دیگه » ( ببینین بچه ها منظور رینا اینه که فردا یک شنبس و توی خارج شنبه ها و یک شنبه ها تعطیله درست مثل پنج شنبه و جمعه های ما 🙂) رینا : « د برین دیگه 😐😐😐💔💔💔💔 مخصوصا زود بیدارتون کردم ولی با وقت تلف کردن های شما ساعت ۱۲ شب اونجاییم 😐💔 » هاروکی :« یه طور میگی انگار می خوایم بریم مسافرت 😑💔 »
رینا :《 سکوتتتتت 🔪🔪🔪🔪 》من :《 خب پس ما بریم .... می بینم تون 😄 جانه 😄 》*ساکورا و هاروکی هم سرشون رو به نشونه تایید تکون میدن و خداحافظی میکنن و برمی گردن خونه هاشون* ........................... *ساعت ۱۱:۳۰ دقیقه در پارک* در ذهن رینا :《 کجا موندن آخه ؟ 💢🔥🔥🔥🔥 》رینا :《 ..... 🔥🔥🔥🔥🔥🔥 من نیم ساعته اینجا منتظرشونممممممم 🔥🔥🔥🔥🔥🔥 کجاننننننننننننننننن ؟؟؟؟؟؟؟؟ 💢💢💢💢🔥🔥🔥💥💥💥💥 》داداش رینا :《 آ-آروم باش 😅🥲 》در ذهن داداش رینا :《 میترسم ماشین رو آتیش بزنه 🥲🥲🥲🥲🥲💔💔💔 》رینا :《 تا سه میشمارم اگر اینجا بودن که هیچ اما اگر نبودن .... تک تکشون رو میکشممممممم 🔥🔥🔥🔥🔥🔥🔥 》*داداش رینا سکته را میزنه 😂💔* رینا :《 یک ، دو ...... 》*یهو یوکی درحالی که داره میدوه و نفس نفس میزنه میاد 😂💔* من :《 اومدمممم ...... ب-بخشید دیر شد ..... 》( نقطه ها یعنی داره نفس نفس میزنه 😂💔) رینا :《 مهم نیست خیلی خوش شانسی اگه یه ثانیه دیر تر میرسیدی مرده بودی 😐🙂 》من :《 ها برا چی ؟ 🥲💔 》رینا : « نیم ساعته منتظرم گذاشتین 😑💔 حالا اون دوتا کجان ؟ 😐 »
من : « اوه ببخشید ..... ساکورا و هاروکی ؟ 😶 هاروکی رو که تو راه دیدم تا اینجا مسابقه دادیم 🙂😂💔 یکم دیگه میرسه 😶 ولی ساکورا رو نمی دونم 😶💔 » ( بچه ها این عکس لباس یوکی هست ❤ )
رینا :« اوکی پس مجبوریم منتظر بمونیم 😑💔 » *۵ دقیقه بعد هاروکی میاد و ۱۰ دقیقه بعدش هم ساکورا میرسه و رینا هر سه تاشون رو آنالیز میکنه 😂💔* هاروکی و یوکی و ساکورا :« چ-چی شده ؟ .... 🥲 » رینا : « هوممم هیچی .... آهااااا ساکورا چرا با خودت کیف نیووردی ؟ 😐 لباسایی که می خوای شب بپوشی کجان ؟ 😐 » ساکورا : « خب .... با همین لباسا راحت بودم پس ترجیح دادم نیارم ..... » رینا : « اها و تو چی هاروکی ؟ 🔥 تو چرا با خودت کیف نیووردی ؟ 🔥 » هاروکی : « منم با همین لباسا راحتم .... 😑💔 » رینا : « اوکییی 😄😄😄😄 خب سوار شین بریم 😄😄😄😄 » *و هاروکی و یوکی و ساکورا بدون هیچ حرفی سوار ماشین میشن و میرن به جنگل* داداش رینا : « خب دیگه خوش بگذره خدافظظظظظظظظظظظظظ » *و داداش رینا سریع میره 😂😂😂😂💔💔💔* ساکورا : « چش بود 😶💔 » رینا : « نمی دونم 😑😑😑😑😑💔💔💔🗡️🗡️🗡️🗡️ حتی صبر نکرد بهش بگم فردا بیاد دنبالمون 😑😑😑😑😑😑🔥🔥🔥🔥🔥🔥🔥» ساکورا : « حالا فردا بهش پیام بده 😶💔 » رینا : « اوهوم بریم 🙂 » *و بچه هام به داخل جنگل میروند 😂💔* من : « جنگل صبا قشنگه ^^ » ساکورا : « موافقم ^^ » هاروکی : « اینجا حیوون وحشی ای نیست ؟ 😐💔 » رینا : « نه 🙄 » هاروکی : « چطوری آخه ؟ 😑💔 » رینا : « خب باکا اخه اولای جنگل که نزدیک به شهره حیوون وحشی از کجا می خوای بیاری ها ؟ 🔥🔥🔥 » *هاروکی بچم که جوابشو گرفته ساکت میشه 😂💔💔* من و ساکورا : « چقد دیگه میرسیم 😶💔 » رینا : « خوبه دو قدم هم راه نیومدینا 😑💔 ۱۰ دقیقه دیگه میرسیم 😐💔 » ( بچه ها اینم عکس لباس ساکورا و هاروکی هست ❤)
*۱۰ دقیقه بعد همگیشون میرسن و با ذوق و شوق میرن تو خونه درختی 😂💔* رینا : « خوش اوم- ..... » *ولی با اون چیزی که دیدن ذوقشون از بین رفت 😐💔 خب بزارین بگم کل خونه درختی بهم ریخته بود ، یه عالمه پوست چیپس و پفک رو زمین بود البته چیپس هم رو زمین ریخته بود 😐 ، بالشتا و پتو ها وسط زمین پهن بودن ، قوطی های نوشابه رو زمین افتاده بود ، پرده های پنجره کنده شده بودن ، یکی از صندلی ها همینطوری افتاده بود رو زمین .... 😐💔 بازم بگم ؟ 😐😂💔💔* هاروکی : « .... مطمئنی حیوون وحشی ای نیومده اینجا ....؟ 😐💔 » رینا : « ..... اون داداشم باکام و دوستاش ..... 🔥🔥🔥🔥 چرا دیشب قبل رفتنشون اینجا رو تمیز نکردننننننننننننننن 🔥🔥🔥🔥🔥🔥🔥 برگردم خونه زنده زنده خاکش میکنممممممم 🔥🔥🔥🔥🔥🔥🔥 اصلا نمی تونستن مث آدم بیان و برنننننننننن ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ 🔥🔥🔥🔥 » من : « حالا بیخیال ..... بیاین اینجا رو تمیز کنیم ^^ » هاروکی : « اوکی من رفتم بای 😐💔 » *رینا با هاله ای آتشین به هاروکی نگاه میکند 😂💔* رینا : « هاااا ؟؟؟؟؟ بشین سرجاتتتتتتتتتتتتت 🔥🔥🔥🔥🔥🔥 تو هم کمک می کنیییییییی 🔥🔥🔥🔥🔥» هاروکی : « ب-باشه 🥲💔 » ساکورا : « خب .... 😶 هاروکی تو پتو ها و بالشت ها رو بردار ، رینا تو قوطی نوشابه ها رو بردار ، من پوست چیپسا و پفک ها رو برمی دارم ، یوکی تو پرده رو دوباره وصل کن و صندلی رو بزار سر جاش و چیپسایی که رو زمین ریختن رو جمع کن 😶💔 » هممون : « اوکی 🙂🙂 » *و بچه هام شروع میکنن به تمیز کردن اونجا و رینا در ذهنش نقشه ی مرگ داداشش رو میکشه 😂💔💔* ( نمی دونم به رینا حق بدم یا ندم 😂💔💔 و بچه ها اینم عکس لباس ریناست ^^ )
*ساعت ۱:۰۰* ساکورا : « تموم شد 😄😄😄 » من : « آره 😄😄😄 » هاروکی : « هومممم بهتر شد 🙂🙂🙂 » رینا : « موافق ^^ خب از اونجایی که هیچکدومتون ناهار نخوردین و من اینو میدونستم چند تا ساندویچ با خودم اووردم 🙂 بیاین ناهار بخوریم بعد بشینیم حرف بزنیم 🙂 » هممون : « اوکی تنکس 😄😄😄 »*بعد ناهار*................ *یوکی و ساکورا و رینا و هاروکی دور یه میز نشسته بودن و همه چراغا رو خاموش کرده بودن ، پرده ها رو کشیده بودن و درو بسته بودن و هیچ نوری نبود به جز نور چراغ زرد رنگی که بالا سرشون روشن بود 😂💔 کلا صحنه های بازجویی هست ؟ 😂💔 اون شکلی تصور کنین 😂💔 حتی لباس کارآگاه ها رو هم پوشیدن و یه عالمه برگه و مداد و پاک کن جلوشون بود 😂😂😂💔💔* رینا : « خیلی خب ، اونطور که من فهمیدم روحا دنبال ما هستن 🕵♀️ » هاروکی : « ولی چرا و از کجا معلوم که فقط روحا باشن ؟ 🕵♂️ » من : « سوال اصلی همینه . 🕵♀️ » ساکورا : « و یه چیزی غیر عادیه ، ما رو از کجا میشناسن ؟ به جز رینا کسی تاحالا احضار روح نکرده 🕵♀️ » من : « یعنی ممکنه دنبال رینا باشن ؟ 🕵♀️ » رینا : « مشخص نیست 🕵♀️ اگر اونا دنبال منن چرا برای احضار به من آسیب زدن نه کس دیگه ای ؟ 🕵♀️ » ساکورا : « نکته ی خوبی بود 🕵♀️ » هاروکی : « از یه طرف دیگه اون روز توی دبیرستان چرا رنگ چشمای یوکی عوض شد و اونقدر عجیب رفتار میکرد ؟ 🕵♂️ » رینا : « درسته 🕵♀️ ولی شاید روحا یوکی رو تسخیر کرده بودن 🕵♀️ اونطور که فهمیدیم اونا می خواستن از خودشون نشونه بزارن و اون روحا توی دبیرستان حضور داشتن پس ممکنه سراغ یوکی بیان 🕵♀️ » من : « ولی چرا ؟ 🕵♀️ چرا کس دیگه ای رو تسخیر نکردن ؟ 🕵♀️ » هاروکی : « نمی دونم 🕵♂️ » ساکورا : « خب واقعا ما رو چطور میشناسن ؟ 🕵♀️ ما چیزی داریم که متعلق به اوناست یا بهشون ربط داره ؟ 🕵♀️ » هممون : « نح 🕵♀️🕵♀️🕵♂️ » ساکورا : « ولی اونا بی دلیل که دنبال ما نیستن درسته ؟ 🕵♀️ » هممون : « درسته 🕵♀️🕵♀️🕵♂️ »
رینا : « و مطمئنم اگر دوباره احضار روح کنیم و این سوالو بپرسیم جوابی بهمون نمیدن 🕵♀️ » ساکورا : « درسته 🕵♀️ » من : « بنظرتون چه اتفاقی قراره بیفته ؟ 🕵♀️ » هاروکی : « نمی دونم 🕵♂️ولی وقتی که عجیب غریب رفتار میکردی اخرش بهمون گفتی مواظب باشیم و اون روح هم همینو گفت 🕵 پس ممکنه آینده ی عجیبی در انتظارمون باشه 🕵♂️ » رینا : « درسته 🕵♀️ یک سوال دارم 🕵♀️ خوابگاه هایی که قراره یه ماه دیگه باز بشن ، آیا مدیر مشکلی داره که ما با هاروکی تو یه خوابگاه باشیم چون پسره میپرسم 🕵♀️ » هاروکی : « اونطور که تحقیق کردم خیر مشکلی ندارن ولی باید والدین هم رضایت بدن 🕵♀️ » رینا : « خوبه 🕵♀️ چون اینطوری می تونیم اتفاقاتی که برامون میفته رو بررسی کنیم و بیشتر تحقیق کنیم 🕵♀️ » من و ساکورا : « درسته 🕵♀️🕵♀️ » هاروکی : « خیلی خب برای امروز سوالی باقی موند ؟ 🕵♂️ » هممون : « خیر 🕵♀️🕵♀️🕵♀️ » هاروکی : « خوبه ، من سوال ها و چیزایی که گفتیم رو یادداشت کردم 🕵♂️ » هممون : « تنکس 🕵♀️🕵♀️🕵♀️ »
*یهو ساکورا بلند میشه و چراغا رو روشن میکنه* ساکورا : « میگم ما برا چی اینکارو کردیم ؟ 😐 چرا مث آدم ننشستیم حرف بزنیم ؟ » من و هاروکی : « نمی دانم 😶💔 »رینا : « اینطوری باحال تر بود 🙂 » ساکورا : « خب موافقم 😂💔 »من : « راستی این لباسا رو از کجا اووردی ؟ 😶 » رینا : « از ناکجا آباد 😀😀😀😀 » من : « واوو .... این ناکجا آباد کجاست ؟ 😀😀😀 » رینا : « نمی دانم 😀😀😀 فقط میدانم اونجا خیلی چیزا داره 😀😀😀😀 » من : « اوووو 😀😀😀 » رینا : « بلی بلی 😀😀😀 » من : « یعنی من الان می تونم از ناکجا آباد خوراکی بیارم بخوریم ؟ 😀😀😀 » رینا : « ارهههه 😀😀😀 شکلات و چیپس و نوشابه و پفک بیار 😀😀😀😀 » من : « اوکی 😀😀😀 » *و یوکی از ناکجا آباد خوراکی هایی که رینا گفته بود رو میاره و همشون میشینن با تبلت رینا فیلم می بینن و خوراکی می خورن 😂💔*
پایان این پارت ^^ ممنون که تا اینجا اومدی صوییتی ❤
اگر خوشت اومد کامنت بده و لایک کن چون خیلی بهم انرژی میده 🍓🍒 فالو=فالو با دو اکانت ❤ منتظر پارت بعد باشین ❤ بای بای ❤❤❤ ( برو نتیجه صوییتی ❤ )
14 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
9 لایک
داستانت عالیههه و خیلی باهاش خندیدم
خوشحال شدم 😄❤
من نمیدونم که نظر دادم یا نه ولی عالی بود
ممنون ^^❤
خاهش
من منفجررررررررررر شدم آجی 😂😂😂 پارت جدید داستان من هم اومده 💙 میخوام بازم از اول داستانت رو بخونم 😂😂😂
😂😂💔😁😁
ممنون که گفتی الان میرم می خونم 😁😁😁😁
بخون بخون 😂😂😂💔
😂😂
عاااااااالللللییییییییییییی بببببوووووووودددد 👏😂
عاشق رینا شدم خیلی خوبه 😂
ببخشید دیر دیدم یه چند روز اصلا نیومدم تستچی یهو سیل تست های جدید بر سرم بارید 😐😂💔
هنوز کلی پروفایل مونده که چک نکردم و دلمم میخواد برم انیمه ببینم 😂
میگم اگه تونستی لطفا زودتر پارت 5 رو بنویس 👋🌈
تنکس ❤
😂😁
اشکالی نداره 😁❤
حتما ^^ دیشب نصفش رو نوشتم امروز دیگه تمومش میکنم میزارم ^^❤❤
راستی آجی جونم میشه بپرسم چی جستجو کردی این لباس هارو آورد؟ 💙
حتما ^^
anime dress design رو سرچ کردم ^^❤ البته باید بری پایین تر یکی از عکسا رو پیدا کنی بعد بری توش دیگه از اونجا یه عالمه عکس دیگه مثلش می بینی 😄
چراااا کسی کامنت نمیده 😡
این داستان به این خوبی 😡
عالی بود آجی جونم 💙
سره اسلایده آخر مردم از خنده 🤣🤣🤣
تنکس آجی 😄❤
خوشحالم تونستم بخندونمت 😁❤