به نام خدا سلام ، من تصمیم گرفتم در کنار داستان شاهزاده تاریکی این داستان رو هم بنویسم ، امیدوارم خوشتون بیاد ، از جایی کپی نکردم .
داستان از زبان دیپر : تویه جنگل قدم میزنم و خاطراتم رو مرور میکنم . وقتی اسم تابستون میاد یاد چه چیزی میفتید ؟ ...نرفتن به مدرسه،تفریح کنار خانواده و دوستان،استراحت،آفتاب...،ولی اگه از من بپرسی میگم ... موجودات ماوراء طبیعی!،نفرین ها و طلسم ها !، گم شدن تو نظریه ها!... سلام، من دیپر پاینز هستم، یه پسر نوجوان ۱۳ ساله به اصطلاح عادی ، ولی هیچ چیز راجب من عادی نیست ، من یه خوانواده غیر معمول دارم و در عین حال فوقالعاده ... شاید بگید چون غیر معمولیم فوقالعاده ایم ولی اشتباهه، چیزی که مارو فوقالعاده میکنه اینکه پا به پای همدیگه پیش میریم و از لحظاتی که داریم برای پا بر جا نگه داشتن این خانواده استفاده میکینم . صدای خش خشی رو از پشت سرم میشنوم.
7 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
12 لایک
دارم رمانتو دنبال می کنم
از همین الان کنجکاویم فوران کرد/=
خوب....
ممنون 💗💗پارت ۲ تو بررسیه
عالی بود 😁
عالی نه بود معرکه بود ادامش بده👌🏻👌🏻👌🏻👌🏻
عالی بود 😁