11 اسلاید امتیازی توسط: M.H.S انتشار: 4 سال پیش 239 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
خب سلام به تمامی کسایی که تو خونه قرنطینه ان😷امیدوارم حالتون خوب باشه.امروز میخوام قسمت ۱۲ رو بذارم(این چه حرفیه خب معلومه ۱۲ رو میذارم دیگه😑)ببینم میتونین نظرات رو به ۲۰ و بازدید کننده هارو به ۱۵۰ برسونین؟؟؟اگه نرسونین قسمت بعدی،بی قسمت بعدی(کاملا جدیم😑)خیل ناراحتم کردین این دوتای آخر رو کم بازدید کردین،ولی مطمئنم جبرانش میکنین😉😆این قسمت هم مثل قسمت های قبل خیلی هیجانیه😆ببخشید بابت دیر گذاشتنم میدونین و خودتون هم درکش میکنین،کلاس مجازی و درس و امتحان و اینا...خب بریم سر داستاااانننن😉
آنچه گذشت:کارمن و لوییز حقیقت رو درباره ی دیو و گرگینه ها رو فهمیدن و فعلانی لوییز با پدرش قهره😂بعد کلی ماجراجویی و اینا...کارمن:لوییز...من.....د..دوست..دارم.و....😘که یکدفعه
که یه دفعه مامان وارد اتاق شد و وقتی مارو اونجوری دید دیگه...گفت:اوو...و بعد رفت بیرون(عجب بدبختی ای😑)من از پشتش رفتم و توی راه پله بهش گفتم:کاری باهام داشتی مامانی؟😆😄(آخه خودمو شبیه فرشته ها نشون بدم احساس بهتری دارم😇)مامانم گفت:نه عزیزم فقط خواستم بگم ناهار آمادست... _ باشه الان میایم....بعد برگشتم اتاق و به لوییزم خبر دادم آ دیگه رفتیم سر ناهار،من که کلا 🍅 شده بودم و خودمو به زور نگه داشته بودم تا غش نکنم😆رفتم پیش مامانم نشستم(میتونم بگم خجالت کشیدم...ما:خو از اول میگفتی همینجوری پیچ پیچیش کردی😑😂😂)بعد ناهار لوییز از مامانم تشکر کرد و رفت سمت در...گفتم:کجا؟(فضولیم گل کرد) گفت میخوام برم با پدرم حرف بزنم. _منم میتونم بیام؟اگه میشه...(چه پررو😂😂) _ خب نمیتونم بگم نه بلید خودتو خالی کنی وگرنه شاهد موج دوم جیغ استرسی میشم😉😂😂😂منم پالتومو پوشیدم و از مامان خداحافظی کردیم و رفتیم خونه ی لوییز،،،،(درواقع پدرش😂)در زد *لوییز* منو که دید شوکه شد*کارمنو میگه*(شاید بخاطر اینکه حقیقت رو گفته و اینا)وفتی اون چهره ی عهده بوقیشو دیدم(عهده بوقی=زشت)عصبانی شدم ولی به روی خودم نیاوردم و خودمو کنترل کردم...😐
رفتیم تو معلوم بود پدرش ترسیده بود.لوییز گفت:خب انگاری باید جواب پس بدی پدر... _چ...چی...راجب..چی حرف میزنی...پسرم؟ _ پس میخوای خودتو به اون راه بزنی😐معلومه گرگینه ها حق دارن ازت متنفر باشن!😡تو حتی کاری کردی پسر خودت ازت متنفر باشه!😠(من تو اون مدت داشتم از تو دلم میگفتم:آفرین لوییز!حقمو بگیر!آفرین!حقشه!😠😁😂😂)بعد ادامه داد:راضیم پدر نداشته باشم تا اینکه یه پدری مثل تو داشته باشم😡گفت:ولی...ولی اونا مادرتو کشتن.اونا مادرتو ازمون گرفتن....لوییز با این حرفش ساکت شد و چهرش 😞 شد.من تا خودشو کوچیک نشون نده گفتم:اصلا فکر نکردی که چرا کشتیمش؟!😠ما یک نفر رو کشتیم،تو همه ی خانواده ی منو کشتی!...اونم یه پوزخندی زد و گفت:ولی شما انقد بی ارزش بودین که هزاران نفر از شماها یک نفر رو پوشش میده😏😠گفتم:پس چرا اینهمه پول گیرت میومد؟!هان؟!😡😡😡😡(طرفدارا:آخ بزن لهش کن راحت شیم دیگهههههه 😑😡...کارمن:صبر کنین داستانو بخونین بعد قضاوت کنین...خب داشتم میگفتم) لوییز بدون اینکه اجازه بده حرفی بزنه گفت:دیگه مهم نیست...من دیگه نه خونه ای مثل این دارم نه پدری مثل این و پامو اینجا نمیذارم،،،،بیا بریم کارمن.
بعد پدرش که داشتیم میرفتیم سمت در گفت:دیگه راه برگشتی نیست،،،،هیچوقت نمیبخشمت... _خواسته ی منم همینه...آقای دیو😑و رفیتیم بیرون.گفتم:پس خونه ما دعوتی😄😆گفت:چ...چی؟!نه بابا من خودم یه راهی..._ بیا دیگههه....خواهششش😢(خودمو مثل گربه ی چکمه پوش گوگولی کردم😄😂)چهره ی لوییز اون لحظه:😳😶بعد چند دقیقه مکث گفت:باشه باشه حالا لوس نکن خودتو از دختر لوسا بدم میاد😐خودمو زود عدی کردم و گفتم:باشه غلط کردم😐از خنده منفجر شد و خنده کنان رفتیم دم خونمون و خودمونو عادی کردیم(چون اگه ببینه لبخند زدیم فکر میکنه با پدرش چایی خوردیم و خوش و بش کردیم)در باز شد و گفت:خوش اومدین بچه ها😊گفتم:مامان اینقد تشریفاتی نباش انگار علاحضرت اومده هااا.😐😑گفت:ولی تو همه چی و پرنسس منی😍
گفت:بیاین تو!...رفتیم رو کاناپه نشستیم و لوییز گفت:خانم...ام..میشه....من زودی گفتم:میشه لوییز خونه ی ما بمونه؟ خندید و گفت:آره حتما!😂😊پس من اتاق خالی رو آماده کنم تا اونجا بمونی...البته یه راه ارتباط بدون گوشی با اتاق بغلی دارم😏(اتاق بغلیه مال منه😳)اوییز گفت:امم...سرویس...کجاست؟؟🍅مامانمم بهش جاشو گفت(اتاق بغلی مامان و بابام)بعد گفتم:(بعد اینکه لوییز رفت)مامان چرا اینجوری گفتی؟؟؟؟؟😐😠_چی رو چجوری گفتم ؟😏 _مامان از این بیخیال بازی هات بدم میاد همونی که گفتی...گفتی راه ارتباط بدون گوشی(همون پروژه ی لیوان و نخ،تلفن دست ساز،فهمیدین دیگه،از پشت پنجره یعنی بیرون نصب شده حالا نمیدونم چرا و به چه مناسبتی)ادامه دادم:اگه سعی کنی منو خجالت بدی جوری غش میکنم که دیگه اصلا بیدار نشماااا😑مامان:باشه غلط خوردم😐😅
۱۰ دقیقه بعد....لوییز هنوز برنگشته بود.ماهم همونجوری نشسته بودم.صبرم تموم شد رفتم بالا ببینم حالش خوبه یا نه...در زدم:لوییز؟هستی؟حالت خوبه؟از اتاق بغلی صداش اومد😳با یه استرسی که دلیلشو نمیدونم رفتم داخل اتاق و دیدم داره به چیز نگاه میکنه.......به چیزه......به عکسی که روش پارچه کشیده بود، نگاه میکرد،😳😨از دیدنش منم همونجا میخکوب شدم چون عکس من و مامانمو بابام و من بودیم و من هنوز بغلشون بودم😢گفتم:کجاش جای تعجب داره اون منم اونا هم مامان بابامن دیگه😐گفت:چقد ناز بودی!😄 گفتم:یعنی الان ناز نیستم؟؟!!!😐 _ نه نه نه قبلا نازتر بودی😉. _ یعنی میگی الان از قبل زشت ترم؟!😐😠
بعد بدون اینکه بذارم حرفی بزنه گفتم:باشه حالا ول کن اتاق مامان بابام فصولی نکن.😐. _ باش باش😐😅😅بعد رفتم طبقه ی پایین دیدم مامانم نیست!😨😱نگران شدمو داد زدم:ماماااااااااااااااااان!کجایی ماماااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا....ن!...از تو آشپز خونه سرشو آورد بیرون و گفت:بله چیه اینقد داد میزنی؟؟؟😐همچین مشتی زدم تو صورتم بعدش گفتم هیچی مامان هیچی هیچی😑(عجب کله پوکی شدمااا😑)بعد رفتم بالا لوییز هم اومد بیرون(از 🚾)بعد گفتم:بیا بهت اتاقتو نشون بدم!😄(داشتم بپر بپر میکردم عین بچه ها😂😅)در اتاقشو با هیجان باز کردم و گفتم:بفرماااا😄چهرش یجوری شد😕بعد اتاقو که دیدم انباری بوده😅بعد گفتم:آخ ببخشید😅...در بغلیشو باز کردمو گفتم:بفرمااااا!😄 چهره ی لوییز:😶😍😍😍😍گفتم:این قیافه ی مورد نظرمه.بفرما اتاق خودت😊😄گفتم:یکم تمیز کاری میخواد اونم تا شب حله😉👌مامانم چند دقیقه بعد اومد با کلی وسایل تمیز کاری😅آخه همیشه مامانم مجهزه و هیچ کم و کسری ای نداره😅
گردگیری و تمیز کاری حدود ۱ ساعت شد،خیلی خسته شدم و ولوووو شدم رو تخت و یه نفس عمیقی کشیدم😯مامانم هم رفت و من موندم و لوییز😳من که دیگه چشمام خود به خود بسته شدن و دیگه...😴لوییز:دیدم کارمن رفت و همینجوری رو تختم خوابید😕😅بیچاره خسته شده بود.همینجوری چشماش بسته شدن.منم چون نمیخواستم برم اتاق خودش تا حالا مثلا فضولی نشه(بعد اون حرف چپوندن تو دهنش تو اتاق مامان و باباش)منم رفتم و گوشه ی گوشه ی تخت خوابیدم.😴(طرفدارا:هورااااااااااا😄😄😄😄😆😆😆😆مامان:نههه کارمن خوشگلم دیگه بیدار نمیشه😭😭😭(ازخجالت))صبح روز بعد:کارمن:بیدار شدم و عکس العملم:هییییییع😨😨😨😳😳😳😳لوییز فاصلش باهام یک میلیمتر شده بود😳(از دید خودش خیلی نزدیکه و کنایست ولی خب تو خواب یکم وول وول میخورین دیگه،نه؟الانم همونه ففط از طرز فکر کارمن باید 😶 شد😂😂وول میخورین دیگه؟...)
خب همونطور که میدونید،،،،،غش کردم😐(خدایااااااا😐اصلا بیدار نشه راحت شیم بریم دیگه😑😂😂مامان:غلط کردی😡😂😂😂)لوییز:ساعت ۸ شده بود ولی هنوز بیدار نشده بود.مامانش گفت:کارمن از اول خیلی دوست داشت و حتما اینجوری که دید وحشت کرده .یک ساعت مونده بود به مدرسه و من تا حالشو نفهمم نمیرم.حالا فهمیدم چرا غش میکنه😐وقتی منو میبینه😐خب الان که من همیشه اینجام چقد میخواد غش کنه؟۱۰ بار؟۲۰ بار؟؟(ممنونم از monster از قسمت هفت داستان)بستکی داره چقد منو میبینه،حالا چیکار کنم؟؟؟😐که یه دفعه دیدم کارمن بیدار شده...خیس عرق بود،اینفدفعه گند زدم😑خب حالا فهمیدم باید برم و باهاش حرف بزنم.به مامانش گفتم که مارو تنها بذاره.با اینکه نگرانش بود ولی بازم رفت،گفتم:حالت بهتره؟😐ببخشید...مامانت همه چیز رو بهم گفت...گفت:وافعا؟؟!!😳😳😳واااای! بعدشم کلشو کرد تو بالشت.
بعد گفتم:خب ظاهرا باید اینجا بمونم....حالا....یه لباسی چیزی بپوشم دیگه...(خیل وقته نرفته حموم شلخته😂😂😂)وایسا....من که لباسی ندارم😳همشون تو خونه ی......همپففففف😑حالا چیکار کنم؟؟؟؟😭سرشو از رو بالشت آورد بالا و گفت:من چند تا لباس گشاد دارم،زیادم دخترونه نیست...تا وقتی با همونا میمونی یه فکری به حالش میکنیم.ولی فقط 👖 ندارم😐خب پس بریم خرید!😃 _ چی؟!نه بابا الان یه ۴۵ دقیقه دیگه باید برم دانشگاه!(ساعت ۹ هست، الان ۸:۱۵)گفت:بیا زودی برمیگردیم بابا منم یه هوایی بخورم دیگه.... _ ولی.... _ خواهشششش(بازم گوگولی کرد😑😑😑) گفتم:باشه آقا باشه...................بس کن دیگه!😑😂😂بعد رفت اتاق خودش تا آماده شه....منم موهامو یکم اینور اونور کردم حالت پیدا کنه....کارمن:رفتم اتاق و از تو دلم میگفتم:آفرین کارمن میتونی هرکاری رو با گوگول بازیات راضی کنی😏😎😂😁بعد لباسامو عوض کردم.(عکس پارت یجورایی شبیه لباسای کارمنه که پوشیده)بعد اومدم بیرون دیدم لوییز کنار راه پله ها منتظره.برگشت رو من و دیدم....خیلی خوشتیپ شده بود😍(خدایا به این کارمن یه چیزی بگین😑اونایی که میخونن تو نظرات بگن چی به کارمن میگفتین)خدارو شکر ایندفعه نَغَشیدم(غش نکردم😂😅)گفتم:بریم؟ _بریم.😄. من:مامان!ما میریم بیرون!لوییز رفت بیرون مامانم عین جت اومد و پرسید:کدوم رستوران میرین؟؟ من:داریم میریم مرکز خرید بعدشم دانشگاه مامان😑
بعد گفت:آها باشه...خداخافظ!...بعد رفتیم همون مرکز خرید بغل دانشگاه.دور بود(پَ نَ پَ بیاد دم خونتون😑😐)برا همین با ماشین رفتیم(نه پیاده برین😑کارمن:آقا باش تو خوبی بذار ادامه بدم دیگه دم به دم داری دخالت میکنی😐من:😐😑مثلا دارم من مینویسماا)رسیدیم و لوییز رفت تو خودش هرچی بخواد بخره منم بیرون منتظر موندم،که یهویی چشمم به فروشگاه لباس بچه گونه که دوتای بعدی فروشگاهی بود که لوییز توشه.دیدم توش یه مامان و بابا دارن برای دخترشون که حدودا ۴ ،۵ سالش بود یه لباس قشنگ داشتم براش میخریدن،تو عالم خودم داشتم میگفتم:کاش منو لوییز اونجا بودیم😄چی؟!چی داری میگی ارمن فوکوس باش(تمرکز کن)😐که یه دفعه لوییز رو کنارم دیدم از جا یه متر پریدم هوا و بعد گفتم:وای!چه زود اومدی😄گفت:مث شما دخترا یه روز تو فروشگاه نمیمونم تا یه کلیپس بخرم بیام😏😎😂😂😂_ هی!😂 یَک مشت محکم زدم بازوش گفت:اَوووووو😭شما گرگینه ها چه قدرتی دارناا😐😅. بعد گفنم:من از اون دخترا نیستم😑😏گفت:خداروشکر😄. گفتم:چی خدارو شکر؟؟؟😐
11 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
2 لایک
تا اینجا ک خوب پیش رفته اونجا هم به کارمن چیزی نگفتم (ینی چیزی ب ذهنم نرسید😅)
ممنون☺
دوستان عذر میخوام دوباره سایت تاییدش نمیکنه واقعا خودمم شاکیم لطفا یک دیگه😢😤😡🙏🙏
سلام دوستانا من همه ی نظراتتون رو خوندم خیلی بهم روحیه داد بریم سر اصل مطلب،چند تا شما ها نظر دادین که یکم تنوع بده،خب میتونم بگم این اوایل قسمته و بیشتر یجورایی معرفی شخصیت ها و اینجور چیزا بود ولی میتونم بگم از قسمت چهارده پونزده هیجانش بیشتر میشه و با شخصیت های جدید تر و ماجراهای متنوع تر اتفاق میوفته😉این اواخر تبلتم هنگ داره دلیلشو نمیدونم چرا اگه غلط املایی هم داشتم برا همینه.خب اولا همتونو💋💋💋💋💋💋دوما الان این نظر سه شنبه یعنی هجدهم آذرماه دارم مینویسم پس جمعه این هفته تستم رو یا نصف مینویسم یا کامل مینویسم😊خیلی ممنونم که بهم روخیه دادین ارزش وایسادن تا تایید بشه رو داشت.امیدوارم در صحت و سلامت باشید،خدانگهدار💋😘
خیلی عالی بود
سلام عزیزم.ممنون ک رمانمو خوندی و نظر دادی.پارت دوم رمانم تو بررسی هست منتظرش باش 😉
اول اینکه تو رو خدا عذابم نده زود بعدی رو بزاررررر
اگه باز دید و نظر کم باشه خودم انقدر نظر میدم و تست رو از اول میخونم ک پارت بعدی رو بزاری.
واینکه تو اون لحظه ب کارمند میگفتم:آفرین کارمن برو ب خودشم همینو بگو😆😃😂😂😂😂
ببخشید تو اسم کارمن اشتباه تایپ هست
عااااااالی بوووووووود💜💜💜💜
عالی
به کارمن میگفتم
داداش این لباساش رو عوض نکرده که میگی چه خوشتیپ شده فقط موهاش رو مدل داده تو هم انقدر ضایع بازی دردنیار آبروی هرچی دختر من ساختم رو تو یه تنه بردی با این کارات
😂😂😂ترکیدم از خنده من به کارمن میگم خیلی عجیبی😐😄😂ممنونم داستانت مثل همیشه بامزه و دوست داشتنیه
مثل همیشه عالی عالی💕💞💖😘👌
وایی بلاخره اومد خیلی بدی چرا اینقدر دیر میزاری خوب😐😠اگه بعدی رو نزاری لوکیشن تو پیدا میکنم خودم میکشمت😂🔪خوشگل خانم💕