
برای خوندن قبلیا اسمشون رو سرچ کنین متاسفانه اکانتم پرید دوباره
ببخشید جیهو یه بشکن زدو همه ی محافظاش که تقریبا 10 نفر بودن اصلحه هاشون رو در اوردن ^هی هی جیهو اروم باش جیهو:تو دهنت رو ببند از قصد رفتم سمتش (^اوکی هولم می ده می خورم به یکی از مامورا تفنگش رو کش می رم میزارم رو سرش تهدیدش می کنم و خدا ایشاالله بقیش رو بخیر کنه)جیهو هولم داد خوردم به یکی از مامورا پهلوم واقعا درد می کرد تفنگ رو برداشتمو توی حرکت گذاشتم رو سرش [یه یه 70 سانتی فاصله داشت] جیهو:الان می خوای چیکار کنی مثلا؟^بستگی به خودت داره بعد یه تیر زدم از بغله رگه گردنش جیهو:یااااااااا روانی بعد به ماموراش اشاره کرد که اصلحه هاشون رو تحویل بدن منم تفنگ رو دادم به وی یه چشمک ریز زدم یه لبخند مکعب مسطتیلی زد از کناررش رد شدم فقط من اسپورت پوشیده بودم می تونستم نفرت رو تو چشمه همه از جمله جینی و جیهو ببینم از اونجا رفتم بیرون توی بالکن ماه دایره ی کامل بود خیلی بزرگ به نظر میومد بغض کردم یه قطره ی اشک که یه سال بود حق نداشت از خونه بیرون بیاد اروم لغزید بعد بعدیش بعدی و همینطور گریه می کردم ^اخه چرا من چرا ها؟! چرا انقدر دوسشون دارم کسایی که ماموریتم نابود کردنشون بود؟چیکار کنم وی رو دوست دارم کوک و نامی جین جیمین جی هوپ مین یونگی همه شونو چرا همه رو می شناسم!؟یعنی ممکنه خانوادم باشن ؟چرا خانواده ندارم اگه هستن چرا یادشون نیست
؟می خوام برگردم خونه یهو یه چیزه پشمالو خورد بهم مارشمالو رو از رو زمین برداشتمو بغلش کردم در اروم باز شد سوهو بود با پشت دستم اشکام رو پاک کردم سوهو:خانوم اقای جئون جونک کوک گفتن صداتون کنم برای بریدن کیک ^ا...الان میام سوهو:گریه کردی؟^ها ...چی نه سوهو:چرا گریه کردید ^می گم نکردم برو بیرون😡 سوهو سریع از اتاق خارج شد .[از زبون سوهو] کوک:سوهو سوهو:بله رئس کوک:هی جی رو پیدا کن بهش بگو بیاد می خوایم کیک رو ببریم سوهو:چشم دیده بودم کجا رفت پس رفتم پیشش داشت گریه می کرد^ چیکار کنم وی رو دوست دارم کوک و نامی جین جیمین جی هوپ مین یونگی همه شونو چرا همه رو می شناسم!؟یعنی ممکنه خانوادم باشن ؟چرا خانواده ندارم اگه هستن چرا یادشون نیست ؟می خوام برگردم خونه (سوهو:هی جی عزیزم تو پیشه خانوادتی می خوام مثله بچگیت بغلت کنم بگم گریه نکن من اینجام بگم تو پیشه داداشتی پیش پدرت می خوام داد بزنم ولی نمی تونم حق ندارم 😢 می خوام بگم گروه بعد تو پاشید می خوام بگم که تو خونه ای می خوام بگم که شبیه مادرتی می خوام بگم بعد تو داداشت هر وقت دست می زنه به دسته راستش نگاه می کنه دقیقا همون دستی که اخرین بار گرفتی اون براش اختلال عصبی شده می خوام بگم که جیمین دیگه جیمین سابق نشد می خوام برات از جین بگم از حال و روزش قبل اون
امپول مسخره از اینکه بابات چه کاره وحشتناکی کرد 😢😢😢همتونو نابود کرد)[تو دلش گفت بغض کرده]بغضم رو خفه کردم و در زدم سوهو:خانوم اقای جئون جونک کوک گفتن صداتون کنم برای بریدن کیک ^ا...الان میام سوهو:گریه کردی؟^ها ...چی نه سوهو:چرا گریه کردید ^می گم نکردم برو بیرون😡 *خاطره*[اینجا هی جی 13 سالشه] سوهو :گریه کردی؟^ نه نکردم یه دستمال از جیبش بیرون اورد سوهو: بگیرش ^ممنون هق هق سوهو: بیا بغلم ^مرسی که هستی☺سوهو:بستنی؟^موزی؟سوهو:اره 😊 ^کوکییییییییییی کوک از پشت درختا در اومد کوک: چیه ^می خوایم بریم بستنی موزی بخوریم کوک : یعنی منم بیام ؟!^نخیر گفتم دلت بخواد 😂😛😜 کوک:می کشمتتتتتت هر دو تاشون افتادن دنباله هم *پایان خاطره * سریع از اتاق خارج شدم. [برمیگردیم به حالت عادی]مطمئن شدم که ضایع نیست گریه کردم از بالکن خارج شدم داد زدم ^دارید کیکو بدونه من می برید؟!جین :معلومه که نه منتظره شاهزاده خانوم بودیم دستور بدن رفتم سمتشون کوک مثله بچه کوچولو ها شمع رو فوت کرد [خب خب کیک رو می برن ساعت دو شبه که
مهمونا گورشون رو گم می کنن ببخشید ولی خودم که داستانو تصور کردم خیلی شلوغ بودن😂😂😅]چند تا از مهمونا مونده بودن که دو تاشون جیهو و جینی بودن (^چقدر شبیه هستن 😶یعنی دو قلوان؟!)کوک بهم معرفیشون کرد به ترتیب جیهو جینی چانک هی هنیول و مین هی کوک :جیهو پسر خالم که باباش قاچاقچیه جینیم خواهرشه امممم چانک هی دوستم باباش ادم قاچاق می کنه هینیولم دختر عممه باباش ادم کشه😊^ ااا اها خب از اشنایی باهاتون خوشحال شدم چانک هی:تو خودت رو معرفی نمی کنی ؟! چانک هی خوشتیپ بود چشماش عسلی بود کت و شلوار سرمه ای پوشیده بود ولی خیلی قدش ازم بلند تر بود یکم از کوک بلند تر ^ااممم خب من کیم هی جیم هنیول:بابات چیکارس؟ کوک:بریم بخوابیم ^ا ...اره منم خوابم میاد از تالار خارج شدم از پله ها بالا رفتم درد پهلوم داشت دیونم می کرد داشتم پشت سرمو نگاه می کردم که خوردم به یکی چشمام رو که باز کردم دیدم رو شوگام شوگا:نمی خوای پاشی؟^ها چی ا اره اییی دستم رو گذاشتم رو پهلوم شوگا:خوبی بعد بلندم کرد بردم تو اتاقم ^اییییبیی😖 شوگا:چانک هی یه چیزایی از
دکتری بلده وایستا صداش کنم چچچچچچچاااااانکککککک هی *دو دقیقه بعد* چانک هی:بله شوگا:پهلوش خراش برداشته چانک هی:کاری نمی شه کرد باید استراحت کنه بلاراندا هم بهش بدین شوگا :باشه شنیدی که؟^اوهوم بعدش یه خدمتکار با دارو اومد پیشم -اینو بخورید ^ممنون ولی نمی خورم شوگا :جانم ^نمی خوام گفتم بعد شوگا از اتاق بیرون رفت و با یه اشاره همه از اتاقم خارج شدن (^خب هی جی تنها کاری که باید بکنی فراره وسلام شد تمام )از توی کشویه میز یه کاغذ با خودکار برداشتم و شروع کردم به نوشتن نامه:خداحافظ اینجا که بودم فکر می کردم کناره خانوادمم ولی باید برم متاسفم تاش کردم و گذاشتم رو تخت خم شدم کیلید ها رو برداشتم در اتاق رو باز کردم این ساعت نگهبانا جابه جا می شدن شوکر رو از گردنم باز کردم انداختم تو اتاق (^باید سریع انجامش بدی ) از راه رو ها رد شدم رسیدم به دره اصلی درو داشتم باز می کردم -هی تو !!^اههه یه لگد زدم به سرشو بیهوشش کردم از در رد شدم و رفتم حیاط توی دسته کلیید یه سوئیچم بود دکمرو زدم و یه لامبرگینی بیب بیب کرد ^جاااااان چه خوشگلی شما😍😍 سوارش شدم دره خروج خود به خود باز شد منم با تمام سرعت گاز دادم زیاد دور نشده بودم که دیدم کل کاخ توی هرجو مرجه همه داد می زدن فرار کرد از اینه بغل داشتم پشت رو نگاه می کردم که یه مرد که سوار موتور بود داشت دنبالم می کرد پام رو رو پدال گاز فشار دادم و سرعتم رو بالا بردم مسیر از بین جنگل رد می شد ^هی جیه احمق حتی نمی دونی کدوم گوری داری می ری بنگ یه گلوله خورد به اینه بغل نگاش کردم شیشه ی کلاشو داد بالا کوک بود یه فکری به ذهنم رسید پام رو گذاشتم رو ترمز سرم محکم خورد به فرمون کوکی لیز خوردو خورد زمین دوباره گاز دادم سرم داشت خون میومد وقتی از بغلش رد شدم بی اختیار همه جاش رو چک کردم تقریبا یک ساعتی بود که داشتم با سرعت بالا می روندم
پس اروم سرعتم رو کم کردم با دستمال خود سرم رو پاک کردم *الان میریم کاخ*[از زبون کوک] وقتی داشت رد می شد ردیاب رو بهش وصل کردم کوک:اه سرش خون داشت میومد 😦 سواره موتورم شدمو رفتم سمت کاخ ته اونجا خیلی نگران بود وی:چی شد خوبی؟ کوک:اره خوبم نامجون:همه ی کارای جابه جایی رو انجام دادیم کوک :خوبه برید وسایل خونه ی جدید رو بچینید هوپی:ردیاب رو وصل کردی؟ کوک:اوهوم شوگا:پیداش کردییم چیکار کنیم؟ کوک:باید بکشیمش سوهو تا اینو شنید رنگش پرید سوهو:ا...ااا می تونیم به عنوان گروگان نگهش داریم؟من پروندش رو دیدم ازون مامور اصلی هاست کوک:ااااا ببینیم چی می شه *برگردیم پیش هی جی * تقریبا سه ساعت گذشته بود که یه تابلو دیدم خودش بود دیگه تقریبا رسیده بودم سرعتم رو زیاد کردم تا زود تر برسم بعده یک ساعت رسیدم خونه ی ایسول زنگ درو زدم -کیه این وقته شب روانیییی ^میمون منم در باز شد ایسول رنگش پریده بود و بغض کرده بود-😢😢😢من ...من ف..فکر ک...کردم که مردی بعد محکم بغلم کرد خیلی عوضی هستی ^متاسفم😢😢 -جااااان اون لامبرگینی جایزست؟^اا اون قصه اش درازه -بیا تو مارشمالو کجاست؟^موند پیشه همسرش ☺- ؟!؟!؟!!!!؟!!!؟!؟!؟ همه فکر می کنن مردی ^اه واقعا؟ ایسول خیلی خستم می شه فردا درموردش حرف بزنیم؟-ا اره حتما بیا رو تخت من بخواب خیلی خسته بودم صبح یکی داشت بیدارم می کرد ^اه جین ولم کن تلوخدا -جین؟!^چی اه هیچی از خواب بیدا شدم کیلید خونم رو از ایسول گرفتمو رفتم تا لباس بردارم از اونجایی که ماشینه خودم خونه ی ایسول بود با ماشینه خودم رفتم *بریم پیشه کوکی ها😂*کوک:شوگا و جیمین و وی برید اون هی جی رو بیارید &بله سواره ماشین مشکی ای شدیم و دنباله جایی که جی پی اس اشاره می کرد رفتیم وی:اگه مجبور شدیم می کشیمش؟! جیمین:اممم بامزه است دلم نمیاد وسط سرش یه سوراخ باشه شوگا:چطور مگه؟! دوسش داری؟ وی : اااااا اره اره دوسش دارم شوگا:رسیدیم همینجاست ماشین رو پارک کردیم رفتیم سمته یه خونه ی تک واحدی جیمین دستمالی رو از جیبش در اوردو بهش ماده ی بیهوش کننده زد وی زنگ درو زد ولی به جایه هی جی یه دختره دیگه درو باز کرد حیمین سریع دستمال رو گذاشت رو دهنش و بیهوشش کرد با طناب بستیمشو انداختیمش رو تخت شوگا:هی جی کجاست😡 این دختره ایسوله جیمین:خودمونیم ها خیلی خوشگله😅 شوگا:جیمین! جیمین:ببخشید حالا هر سه شون رفتن سمت یخچال تا یه چیزی بخورن یه
نیم ساعت گذشت که *از زبان ایسول* چشمام رو اروم باز کردم دستو پاهام بسته بود ناخداگاه داد زدم : کممممممکککککککک کسی اینجا نیست ؟!؟!؟!؟!؟ یه پسره از در اومد داخل جیمین همکاره هی جی بود ^وای خداروشکر چند تا دیونه اینکارو کردن می شه دستامو باز کنی 😢 جیمین:من خودم بیهوشت کردم😐😑 ^ا...اما مگه تو همکاره هی جی نیستی😳 جیمین:نه بابا خب بگو کدوم جهنمیه ^کی؟! جیمین: هی جی😐 وی از پله ها اومد بالا به دیوار تکیه داد بعدم شوگا اومدو کنارم نشست ^بکشینم نمی گم جیمین یه اصلحه در اورد و گرفت سمتم جیمین:اوکی ^😨😨
یکارش دارین؟ شوگا:چیزایی می دونه که نباید بدونه وی:رمزه گوشیت چیه؟!^ رمزه گوشی وی:می دونم رمزه گوشیت رمزش چیه؟^ گفتم دیگه رمز گوشیم رمزه گوشیه 😐 وی:جدا ^اوهوم با هی جی ستیم😄 وی: ممنون خب مخاطبین میمون اسکل خوشگل مای لاو رئس بیمارستان مامی ددی و مخاطب بد اخلاق هی جی گوگولیه من(مخاطباش رو اینشکلی سیو کرده😑😂) ^داری چیکار می کنی؟! وی:بهش زنگ می زنم دینگ دینگ دینگ هی جی:سلام وی:سلام هی جی:ببخشید شما ؟؟ وی:اگه دوستتو زنده می خوای بیا اینجا دیگه روال رو می دونی پلیسه ویژه ی اف بی ای😏
^یه مو از سرش کم شه می کشمتون 😠😠😠 شوگا گوشی رو از دست وی گرفت شوگا:بهتره به کسی نگی وگرنه وقتی دوستت رو ببینی وسطه سرش یه سوراخ هست😊 بعد گوشی رو قطع کرد *هی جی* سریع رفتم خونه اصلحه ام رو برداشتم یه سرهم لیکه پایینش شلوارک بود با یه نیم تنه ی سفید پوشیدم صندل هام رو پام کردم موهامو خرگگوشی بستمو سواره ماشینم شدم [10 دقیقه بعد]
پایان امیدوارم خوشتون بیاد واقعا متاسفم واسه تاخیر
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
به قران سه ماه بود میرفتم توی اون اکانت اولت پارتای بعدو گیر بیارم 😐 الان که دیدم اینو از خوشحالی بال در اوردم😂🤦🏻♀️ پارت بعدی کی میدیییییی ؟ 😆
واقعا ببخشید اخه یه بار همرو نوشتم بعد دستم خورد پاک شد کلا امید به زندگی رو از دست دادم😂😂