
های گایز بریم ادامه رو بخونیم
میای یه بازی مثلا جرعت حقیقت // باشه یه بطری ورداشتم و یه کاغذ روش اسماموو نوشتم اول نوبت من بود جرعت یا حقیقت//جرعت// برو تو بالکن داد بزن مرینت عشق منه // با کمال میل. رفت رو بالکن و داد زد . بطری رو چرخوندم کت پرسید جرعت یا حقیقت؟//حقیقت//بزرگترین رازی که بین من و تو هست چیه// ما که رازی نداریم عزیزم چرا اینو پرسیدی؟ بهم اعتماد نداری؟.و اهمش رو اهم کردم(تو پارت قبل اههم و اهم رو گفتم) معلومه که دارم عزیزم خب خانومم بچرخون نوبت من بود جرعت یا حقیقت؟//حقیقت//چقد منو دوست داری چون میدونم از کاگامی بیشتر خوشت میاد// عزیزم... من عاشقتم نمیشه بیشتر از عشق دوست داشت. و نو تو هوا چرخوند سرم داشت گیج میرفت گذاشت منو رو زمین سرم گیج ویج میکرد افتادم تو اههمش خوابم میومد خیلی یهو صدای جیغ و کمک اومد تیکی اسپاتس ان و رفتیم داشتیم میدویدیم کت گفت بانوی من انگار این یکی به بای امشب ربط داره جوووججوووووو اااسسمممتتت تتتررسسوووعععهههه // نههه اسم من جرعت کاره من اینجام تا همو مجبور کنم هرکاری میخوام انجام بدم //بانوی من انگار به لوکا نیاز داریم//نه من نمیخوام اون هویتمو بفهمه معجزه گر به الیا میدم هر وقتم به تو شلیک کرد من خودمو میندازم جلوت تا در امان باشی و هویتت فاش نشه. هاک ماث:جرعت کار مطمئنم برای اینکه از خونش معجزه گر ر بیاره بهحالت عادی تبدیل میشه دبالش برو // یویومو باز کردم و معجزه گر رو در اوردم هاک ماث:کوبیدم تو کلم از کجا نمیدونستم. مرینت. معجزه گر رو به الیا دادم همرام اومد همونطور که داشتم نقشه رو توضیح میدادم شرور شلیک کرد سمتم بهم دستور داد معجزه گرتو در بیار و نفهمیدم چی شد از زبان هاک ماث عالیه دوپن چنگ دوست مدرسه ادرین اسونه فهمیدم کت زیر لب گفت چرا فرصت دوم نمیزنی بیشعور ا زبان کت معجزه گر الیا رو در اوردم و خودم ترکیبش کردم و فرصت دوم زدم گفتم خودم قبلا ازش استفاده کردم خیلی پیش فرصت دوم شرور پنج بار به شکلیک کرد و مرینت پنج بار خودشو پرت کرد جلوم بار اخر بین هوا و زمین خوابش برد و افتاد زمین

دقیقا رو من فرصت دوم زدم که چشمم به لوکا خورد حواسم به اون پرت بود که شرور دوباره شلیک کرد و نفهمیدم چی شد .مرینت معجزه گرشو دست خودم گردم پنج بار دست به دست کرده بودیمش فرصت دوم زدم شرور رو که شکست دادیم بن قدش کردیم یه بچه پنج ساله بود انگشتر و گوشواره هامون بیب زد گفتم من میبرمش خونه ادرین گفت نه عزیزم برو بخوام تو خونه داشتی ا خستگی بیهوش میشدی و یادت رفت میراکلس لیدی باگ بگی//او ببخشید میراکلس لیدی باگ و کاغذ رو انداختمبالا میخواستم برم خونه ولی پاهام جون نداشت نمیتونستم تکون بخورم یویومو پرت کردم ولی نرفت به جاش باز شد و خورد تو کله خودم دیدم کت پسره رو بغل کرده و منتظره پسره رو گذاشت زمین من و اونو اههم کرد اول اونو رسوند خوده بعدم منو یر لب گفتم ممنونم ادرین و خوابم برد ولی حس میکردم ت اهمم کرد و پتو رو کشید روم
صبح پاشدم لباسام چروک شده بود هوا داغ بود یه شلوارک لی پوشیدم و یه بلوز استین پفی ب.ا.ل.ا.ن.ا.ف.ی صورتی موهامو دو گوشی بالا بستم کولمو برداشتم و کیفمو انداختم رفتم مدرسه متوجه شدم ادرین نشومده بهش تو رختکن زنگ زدم و با پچ پچ گفتم کجایی گفت صبح دیر پاشدم العان دم در مدرسم . رفتم تو کلاس ادرین اومد کنارم نشست گفت خوشگل شدی //ها چی با..با ..بامنی؟ // اره دیگه نه په با کلوییم//ببخشید فکرم مشغول بود معلم اومد سر کلاس
استراحتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت
مدره تموم شد رفتیم خونه فقط ولو شدم رو تخت
بابای
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی بود