9 اسلاید صحیح/غلط توسط: Hamato Mia انتشار: 3 سال پیش 60 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
خب اینم از پارت جدید!! بمولا من جونم درومد که این پارت رو نوشتم😪 امیدوارم که خوشتون بیاد:)💚
راوی:
لئو به سرعت از خیابان ها می گذشت و بقیه اعضا پشت سر او، پا به پای او میدویدند. لئوناردو بی سیم کوچکی که داخل جیباش بود را برداشت و همینطور که میدوید، بی سیم را وصل کرد، سپس داد زد:
- از سرگرد هاماتو به مرکز، از سرگرد هاماتو به مرکز! صدامو دارید؟
نفسی تازه کرد و که صدای بی سیم اومد:
- از مرکز به سرگرد هاماتو! صدای شما رو داریم قربان.
لئو تن صداش رو برد بالا و گفت:
- همین الان چند گروه نجات رو بفرستید به خیابون سوکورا! اونجا به یه مهدکودک حمله شده. همین الان زود باشید!
مایکل همینطور که دیگه نفس نموند براش و نفس نفس میزد، گفت:
- چرا با ون نرفتیم؟ تا بریم به اونجا طول میکشه!
میا نفس عمیقی کشید و سرعتش را بیشتر کرد، سپس گفت:
- دیگه راه زیادی...نمونده! یکم دیگه تحمل کن.
طولی نکشید که صدای بی سیم دوباره اومد:
-چشم قربان!
لئو بدون اینکه چیزی بگه بی سیم رو داخل جیبش گذاشت و سرعتاش را بیشتر کرد.
اونقدر دویدند که حتی برای رافائل هم نفسی نموند. داناتلو خواست لب باز کند و اعتراضی کند، اما با متوقف شدن لئو، لب هایش را بست.
لئو با تعجب به صحنه روبرواش خیره شد. ساختمان درحال سوختن بود و از اون طرف هم، جسم به جون کارای و آپریل چند متر اونور تر افتاده بود و بچه های کوچکی از ترس گریه میکردند و داد میزدند.
و اما لئوناردو با چیزی که روبرواش دیده بود، باعث شد بیشتر تو شوک بره و از تعجب چشماش بیشتر گرد بشه.
بزرگترین گروه خلافکار کل ژاپن. لیگ شروران ...
لئوناردو جای تعجباش به عصبانیت تبدیل شد. دیگه وقت برای تلف کردن نبود. لئوناردو کاتانااش را از غلاف بیرون کشید و به سرعت بهشون حمله ور شد.
کل اعضا خانواده با تعجب به صحنه خیره موندند و کاری نمیتونستند انجام بدن.
لئوناردو کاتانااش را بالا برد و خواست پایین بیاره، اما یکی از عضو گروه، به طرفش گوله های اتشینی پرتاب میکرد. لئوناردو توانست از همه آنها جا خالی بدهد. با پا، ضربه به یکی از آنها زد که باعث شد او به طرف دیگری پرت شود. به طرف دیگه ای برگشت و به طرف فرد دیگری حمله ور شد، اما از پشت کس دیگه ای بهش حمله کرد و باعث شد محکم به زمین بیفتتد. دخترک با نیشخنده پاهاش رو روی کتفش فشار میداد که باعث شد داد لئوناردو بیشتر بالا برود.
میا و رافائل زودتر از شوک بیرون اومدند. میا با عصبانیت فریاد زد:
- زود باشید چرا همینجوری خشکتون زده؟؟ دان و مایکی به کارای و آپریل کمک کنید. شینی تو هم بچه ها رو جمع کن تا اتفاقی براشون نیافته. تو هم با من بیا که بریم اون الاغ رو نجات بدیم.
همه سری تکون دادند و هر کدوم به طرفی رفتند. میا و راف به طرف اون دختره دویدند و میا با یه جهش، به شکم اون دختره ضربه زد. دختره تعادلاش رو از دست داد و روی لئوناردو افتاد. راف به لئو کمک کرد تا بلند شه.
لئو لباساش رو تمیز کرد و زیر لب ممنونی گفت.
اما راف بدون اینکه چیزی بگه، برگشت و به اون گروه خیره شد.
از اون طرف داناتلو و مایکلانجلو به اپریل و کارای کمک میکردند تا اونها رو به جای امنی ببرند.
کارای که پهلواش رو گرفت، با جدیت کامل گفت:
- اگه دستم بهشون نرسه... آخ!
مایکی همینطور که اون رو روی زمین گذاشت گفت:
-به خودت فشار نیار آبجی! منو دانی میریم کمکشون شما اینجا باشید.
اپریل و کارای هردو سری تکون دادند؛ دانی بعد از یه لبخند، همراه مایکی ازشون دور شد و به کمک برادرا و خواهرش رفتند.
میا عقب عقب میرفت و از ضربه های وحشیانه چاقو دخترک که هر لحظه صدای خنده اش بلند تر میشد، فرار میکرد.
دختره: واقعا جای تحسینه که از ضربه های توگا هیمیکو ، در میری. ولی باید بگم که واقعا کار اشتباهی کردی.
همین که اینو گفت، با دست دیگراش که چاقو تیزی داشت، به بازو میا فرو برد. میا از درد، فریادی زد و زخم بازواش را فشرد.
مایکل با دیدن ای صحنه، خونش به جوش اومده بود. هیچکس حق نداشت به خواهرش آسیب برساند. نانچیکو اش را چرخاند و به طرف توگا پرت کرد. توگا به طرف میا قدم برمیداشت و میخواست با یه حرکت دیگر، کارش را تمام کند، اما زنجیر نانچیکو مایکی، دور او پیچ خوردند و بهش اجازه حرکت نداد.
توگا با اخم به صاحب زنجیره خیره شد، با دیدن مایکی که او را به طرف خودش میکشید،نیشخنده ای زد. به طرفش دوید و میخواست با جفت پا به شکمش ضربه بزنه، اما مایکی جاخالی داد و این باعث شد تا سفتی زنجیره کمتر شه. توگا از این فرصت استفاده کرد و خودش رو از چنگ مایکی نجات پیدا کرد.
لئوناردو، رافائل و داناتلو با سه نفر باقی مانده میجنگیدند. شیگیراکی تومورا مقابل لئوناردو بود. با لبخند مسخره اش گفت:
-منم خوشحالم که میبینمت جناب سرگرد.
لئو با خشم با کاتانااش به طرفش حمله ور شد وش شیگیراکی بدون اینکه حتیکمی هم بترسه، از ضربه های کاتانا دور میشد.
شیگیراکی: سرگرد و نینجتسو؟ خنده داره واقعا.
لئو داد زد و گفت:
-خفه شو!
شیگیراکی نوچی کرد و گفت:
- فکر نمیکردم که یه سرگرد اینقدر بی ادب باشه. آها یادم اومد چون تو هاماتو لئوناردویی.
شمشیرش را فشرد و دوباره به طرفاش حمله کرد اما صدای دانی، باعث شد که حواسش پرت بشه.
دانی: لئو مراقب باش!
اینو که گفت، به طرف دیگه پرید. با دیدن یه شعله بزرگ از آتش آبی رنگ، درجا ردی زمین دراز کشید. شعله نزدیک بود صورتش را بسوزاند.
همین که شعله ها از بین رفتند، لئوناردو به سرعت بلند شد. شیگیراکی به طرفش دوید تا فقط با یک لمس، کار او را تمام کند. اما چیساکی کای به طرف او پرت شد و باعث شد که روی زمین بیفتند. لئو با دیدن صورت قرمز شده برادرش، شک او را بر آورده کرده بود. تنها کسی که میتونست اینجوری دشمنانش را پرت کند، فقط رافائل بود.
دابی با صورت خنثی و قدم های آرام به طرف آن سه برادر که حالا دور هم جمع شده بودند حرکت کرد و دست چپاش که گلوله های آتش آماده پرتاب بودند را حرکت میداد.
نیشخنده ای زد و همین که خواست گلوله آتش رو پرت کنه، اما چیزی یا بگم فردی مانع این کار شد.
پسری که با عصبانیت صورتش سرخ شده بود با صدای خش دارش گفت:
- شما احمق ها که بازم حمله کردید؟ شما عقل دارید و استفاده نمیکنید یا واقعا بجای مغز کاه توشه؟
ان سه برادر برگشتند با دیدن پسری با موهای کرمی رنگ و لباس ها عجیب و غریب، نزدیک بود از تعجب شاخ در بیارند.
لئوناردو با من من گفت:
- شما...شما دیگه کی هستید؟
پسره تفی کرد و گفت:
- شما ها هم یکم حواس جمع باشید. انگار نه انگار نزدیک بود تبدیل به آدمیزاد سرخ شده باشید.
از اون طرف پسر و دختر های زیادی وارد شدند.
آزیوا سنسه با عصبانیت داد زد:
- مگه نگفتم بدون دستور من کاری نکنی باکوگو؟
باکوگو چشماش رو چرخوند و با بی حوصله به اون سه نگاه کرد. اما فریاد کسی باعث شد همه به طرف صدا برگردند. میدوریا برگشت و با دیدن صحنه روبرواش، احساس کرد که صدای اطراف و نمیشنوه. از طرف دیگر لئوناردو تا توان داشت اسم خواهر و برادر کوچکش را صدا بزند.
توگا روی مایکل نشسته بود و با زنجیره نانچیکو، تلاش میکرد تا او را خفه کند و میا هم چند قدم اون طرف همینطور که دستش رو روی زخماش گذاشته بود، داد میزد تا فردی به برادرش کمک کند. خودش دیگه انرژی کافی نداشت تا بجنگد وسرش به شدت گیج میرفت.
لئوناردو قدمی برداشت تا به طرف آنها بدود، اما میدوریا اجازه ای بهش نداد و خودش به طرف آنها دوید. مشتاش را بالا برد و صورت توگا رو هدف گرفت؛و مشت دقیقا به هدف خورد. توگا روی زمین افتاد و از درد صورتش، اه و ناله کرد. میدوریا بدون اینکه دقیقه ای منتظر بماند، مایکی را بلند کرد و بهش کمک کرد تا نفس هاش منظم تر شود. فرد دیگری به سرعت به طرف میا رفته بود. تکه ای از لباسش کند و دور زخم بازواش را بست تا جلوی خونریزی را بگیرد. میا با بیحالی به فرد روبرواش خیره شد. یه پسری که طرف موهاش قرمز و طرف دیگه اش سفید بود و دور یکی از چشماش قرمز بود. میدوریا با صدای بلند گفت:
- تودوروکی کون! میا-چان رو ببر پیش برادراش!
و خودش هم مایکی را بلند کرد و او را به طرف بقیه برد.
شیگیراکی بلند شد و با غضب به صحنه روبرواش خیره شد. دوباره ابر قهرمان ها اومدند و باعث شد که دوباره به شکست بخوره. اما به یاد آوردن چیزی، پوزخندی روی لبش حک شد. با صدای بلند گفت:
- بوبایگاوارا جین! زود باش و اون گوی لعنتی رو بیار!
بوبایگاوارا از ساختمان درحال سوختن با دستی که گوی کهکشان رنگی بیرون آمد. ازیوا سان با دیدن اون گوی تعجب کرده بود، سپس داد زد:
- اون گوی! نباید به دست شیگیراکی برسه.
همه سری تکون دادند و به طر آنها حمله شدند. حالا بجز شیگراکی، همه آنها بهوش اومدند و حالا یه درگیری بزرگ به وجود آمد. از طرف دیگر کارای، اپریل و شینیگامی به آنها ملحق شده بود و به آنها کمک میکرد.
دوقلو ها کنار هم بودند و فقط به صحنه روبروشون خیره شده بودند.
میا تلاش میکرد که سردرد مسخرهاش را کنار بزند و به آنها کمک کند، اما چندان موفق نشد؛ ولی باز نمیتونست همینجوری یه گوشه بشینه.
با دیدن بوبایگاوارا جین که داشت با گوی به طرف دیگه ای میرفت، باعث شد که بلند شه و به طرف او بدوه.
مایکی چشمانش را آرام باز کرد، اما با دیدن میا که به طرفش میدوید؛ باعث شد که بلند داد بزنه.
مایکی: احمق! کجا میخوای بری؟؟
اما میا بدون اینکه برگرده، به طرف بوبایگاوارا دوید و خود را به طرف اون پرت کرد.
ازیوا برگشت و داد زد:
- دست به اون گوی نزن!
میا بلند شد و به سرعت گوی رو برداشت.
باکوگو سری تکون داد د گفت:
- فکر کنم یکی گفته بود دست نزنی؟
اما میا با ابهت گوی رو تماشا میکرد. دیگه دردی رو احساس نمیکرد.
تستی روی گوی کشید و زیر لب گفت:
- واقعا شگفت انگیزه.
شیگواراکا ضربه محکمی به سینه لئو زد و اونو به طرف چند نفر دیگه پرت که باعث شد همه بیفتند. به سرعت به طرف میا دوید. میدویار و اوروکو باهم فریاد زدند و اسم او را صدا زدند. میا با شنیدن فریاد برگشت،اما دیر شده بود برای دفاع؛ شیگیراواکا به طرف اون پرت کرد و که باعث شد هر دو بیفتند.
ازیوا: گوی!!
میا و شیگواراکا روی گوی افتاده بودند و گوی به خاطر فشار شکست. ناگهان یه قدرت عجیب از گوی بیرون اومد.
همه با تعجب بهش خیره شدند که اون قدرت وارد بدن میا شد.
شیگواراکا: نه! دوباره نه!
لئوناردو رو به ازیوا گفت:
-چه اتفاقی افتاده؟ چه اتفاقی برای خواهرم میفته؟
ازیوا چیزی نگفت،اما بجای اون میا دو زانو روی زمین افتاد و سرش رو محکم گرفت.
میا: دردش... نمیتونم تحمل کنم!
بلند داد میزد و سرش رو محکم میفشرد.
شیگیراکی با عصبانیت چاقوی توگا که اون طرف افتاده بود رو برداشت.
شیگیراکی: اگه من اون قدرت رو نداشته باشم، پس نباید اون دختر هم داشته باشه!
به سرعت به طرف او دوید و چاقو رو روی شکم میا هدف گرفته بود. اما تو دقیقه آخر...
هرسه برادر: مایکی!
خب اینم از پارت جدید و هیجان انگیزی بود که قول دادم🤗😋
امیدوارم لذت ببرید:)
تستی بعدی شخصیت ها رو میگم البته اوتاکو های بزرگوار اونارو میشناسند😂 ولی بازم برای بعضیا میزارم:)
تستی بعد بعد هم فلش بک بید تا اون موقع روی تک پارتی کار میکنم😌😑
برو بعدی چالش:)👈
چالش:
بنظر شما، جه اتفاقی افتاده؟ اون قدرت دیگه چی بوده؟ 🤔
جواب بدین ها😚
9 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
3 لایک
خوشم نیومد 🥲این کلا انیمه شد ...البته من اوتاکو هستم و عاشق تودوروکی ولی با لاک پشت ها خوب نیست 🥲🥲🥲
اینم نظریه:)
ممنوم^-^
میدونم تند گفتم ولی داستانات عالین 😍😍😍 اینو از کسی میشنوی که تا الان حدود ده تا داستان صد صفحه ای نوشته البته داخل دفتر چون زیاد حوصله تایپ ندارم ولی اونارو هم میدم دوستان بخونن 😍😘
عههههه⊂((・▽・))⊃
پارتتت بعدددددد😍
عالییییی بودددد
وایسا ببینم مایکی چش شددد؟؟؟؟؟؟؟؟
ع۶زمهژغ حعبعژبعجژبعژعب،هغهژحغ،جهجغهژژغ
خیلییی عالیییی بوددددددددددددد
ممنوننننننن*-*
عه مایکی؟ اون تو پارت های دیگه معلوم میشه:) بله همین دیه*-*
ممنونممم🍬❤
اوک :) بنظرم مایکی....بره اون دنیا :)
و لئو داغون بشه وقتی مایکی میره اون دنیا
بلی:)...
اما من فکر شیطانی زیادی دارم:>
عالیییی بود عاجم😍💙، اما چرا دیانا می خوای مایکی بیچاره بره اون دنیا بعد لئو بیچاره زجر بکشه😞💔
یا خداااا 😂😂 ولی اگه میشه وقتی مایکی رفت اون دنیا لئو خیلییییییی داغون بشه و بهش فشار بیاد
و اینکه پیلیزززززز لطاااا پارت بعدو بزار نن نمیتوانم صبر کنممممم
واقعا که😐💔
جووووووون من نکن اینکارو😂🙏
😂😂
علاقه خاصی به مرگ مایکی دارید که🤔😂
نه بابا البته شاید هم اینکارو کردم🤔😌
بریم دهنش را محکم میبندد*
اجی جون هرجور دوست داری من فقط ی ایده دادم :))))))
جونم چه ایده ای؟
همون مرگ مایکی
هوهو ایول داره جالب میشه پارت ببببععععععددددد😍😍😍😍😍🤩🤩
ممنونننن:)
دانی فعلا خودم رو معاف کردم😂💔😑