سیلاااام👋🏻این داستان:دعوای بچگونه۱...😬
از زبان ا.ت:امروز ضبط داشتیم و فعلا خبری از کوکیم نبود😕 جین:ا.ت کوک رو ندیدی؟🤨 ا.ت:نه ندیدم، امروز کلا پیداش نبود🙁 نامجون:خب هرکی بره یه طرف رو بگرده تا جونگکوک رو سریعتر پیدا کنیم.🙂 از هم جدا شدیم و هرکس یه جا رو میگشت. من همونطور که چشمی دنبالش بودم دیدم که...😲 پس برای همین تازگیا نسبت به من بیتفاوتتر شده🥺😢 سرشو برگردوند و من رو دید. کوک:امم...خانم لی بعدا باهم حرف میزنیم.😅 اومد طرفم. ا.ت:سلام جونگکوک شی!😒 کوک:ببینم باز چیکار کردم؟😑 ا.ت:هیچی! برو با بقیه ل.ا.س بزن بعد دیگه به منم اهمیت نده!برات تکراری شدم نه؟😒 کوک:هن؟😐 ا.ت:کوک من نمیدونم چیکار کردم که داری اینکارارو با من میکنی، من دیگه طاقتشو ندارم میشه برات تکراری نشم؟ 🥺😭😭 کوک بغلم کرد.🫂 کوک:چیزی شده؟😕 ا.ت:ولم کن دیگه دوستت ندارم برو! درضمن ضبط داریم بیا طبقه بالا.😒(دختره تعادل روانی نداره! سخت نگیر.😐😂)
7 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
12 لایک
عالییییی جان من ادامه بدع🥺💔❤