سعی کردم یک کم فعالیت داشته باشم خلاصه این یه پارت از داستان جدید:>
زمان:۲۰/June/2013مکان: نامشخص .بین درختان کاج میدوید ،سعی میکرد از دست او فرار کند تا بازی را برنده شود،همه چیز به برد و باخت او بستگی داشت ، اینکه آیا میتوانست زنده بماند یا از سرزمینش تبعید میشد؟ کسی نمیداند در آن لحظه هدفش چه بود اما تصمیم گرفت قوانین بازی را به گونه ای عوض کند... پس از آخرین شانس خود استفاده کرد ۴شمع کوچک به رنگ زرد ،بنفش،آبی و درنهایت سبز از کیف کوچکش در آورد زیر سنگ بزرگی پنهان شد و با کبریت هر ۴ شمع را آتش زد... پرتالی کوچک باز شد و او تصمیم گرفت آخرین وظیفه اش را انجام دهد ..... شاید شاید ذره ای میتوانست شانزده برگزیده را از سرنوشت شومشان نجات دهد!
زمان حال ، خانه ی خاندان لوتوس ها_ پسرک در تلاش بود از دست خواهرش مخفی شود به هر حال هیچکس علاقه ای به رنگی شدن لباس مورد علاقه اش ندارد ، پسر بچه مطمئن بود برادر بزرگترش الکس( یا بهتر است بگویمintj)اورا میابد و اگر شانس بیاورد جلوی اینکه مورد خشم خواهرش ویکتوریا ( یا همانentj)قرار بگیرد را بگیرد اما احتمالش کم بود چون الکس منتظر نامه ی هاگوارتزشان میبود و به هر حال کاری که او کرده بود از عمد و از روی کرم ریزی میبود .. لیزا ( intp)نیز در حال نوشتن تکالیفش بود، پس وقت نداشت که حتی ذره ای به کمک به برادش فکر کند رامونا نیز.... بهتر است از او حرفی نزنیم ، او فرزند ارشد خانواده و یک دروغگوی به تمام عیار بود! با این حال همه اورا دوست داشتند و از آنجایی که لوییز( entp)بسیار بر اذیت کردن اعضای خانواده اش علاقه داشت همه ی اعضای خانواده( حتی آنان که متوجه کذب بودن حرف های رامونا میشدند برای اینکه از شر لوییز خلاص شوند حرف های رامونا را تایید میکردند!) پس حتی اگر لوییز کاری نمیکرد هم مقصر او میبود .... البته که سر انجام توسط ویکتوریا یافت و بسیار سرزنش شد....
زمان حال خانه ی خاندان برایان ها شاید یکی از بزرگترین مشکلات ساشا برایان (infp)بیدار شدن برای رفتن به مدرسه میبود... البته امروز روزی تعطیل بود و از دو روز بعد باید به هاگوارتز میرفتند... ساشا احتمالا از یاد برده بود که ساعتش را دیشب خاموش کند به هر حال، نمیتوانیم بگوییم به جز infpصدای ساعت کس دیگری راآزار میداد چون همه ی اعضای خانواده از قبل بیدار شده بودند البته اگر مونیکا برایان(enfp)را فاکتور بگیریم...او حتی با صدای ساعت از جایش تکان هم نخورده بود!شما را نمیدانم ولی به نظر من کمی زیادی خوابش سنگین است... ساشا دوست داشت صبح را با خوردن صبحانه شروع کند که متاسفانه انعکاس خود در آینه مانع این موضوع شد ... موهای بلند و سبز کمرنگ او جوری در هم گره خورده بودند که گویی موهای او کوتاه دیده میشد! پس تصمسم گرفت اول کمی موهایش را شانه بزند ... از آن طرف خانه نورمن برایان(infj)را داریم که کم کم از این موضوع که چرا نامه های هاگوارتزشان تا الان نیامده است در شرف نگرانی بود آلان برایان (enfj) نیز هر از چند گاهی از سر میز صبحانه نون تست به همراه نوتلا کش میرفت.. الته خیلی مراقب بود که لو نرود!دقتش را باید تحسین کرد!
زمان حال خانه ی خاندان سختگیر مانر _ مکس مانر (estp)و خواهرش کارین مانر(esfp) سر کلاس معجون سازی ای _که هر سال تابستان مجبور بودند بروند تا در سال اول به مشکل نخورند _هرکاری میکردند به جز ساخت معجون! کارین در حال قربون صدقه رفتن عکس بلیز زابینی ،پسر خاندان زابینی بود و برادرش بلیز مانر( istp)از دو چیز حسرت میخورد یک اینکه هم اسم زابینی بود دو اینکه مجبور بود به حرف های کارین گوش بدهد ، مکس نیز در حال خوردن ساندویج _ به طور مخفیانه_ سر کلاس میبود کارولین مانر( isfp)نیز نقاشی انواع قوطی های معجون را میکشید و خب به وضوح بگویم [کار او فوق العاده است!] البته به نظر استاد آنها * که اگر مجبور نمیبود آنجا نبود* سوروس اسنیپ نیز هر از گاهی به این کودکان بسیار به قول خودش بی اراده گوشزد میکرد که اگر این نکات را یاد نگیرند در سال اول بسیار به مشکل بر میخورند و البته از حق نگزریم راست میگفت به نظر او این کودکان ۱۱ ساله توانایی یادگیری این موضوعات سنگین را اگر در تابستان نداشته باشند در سال تحصیلی نیز ندارند ...
در آخر من خواستم صحبت کوتاهی با شما خوانندگان محترم و ناظران عزیز داشته باشم_ این داستان در دنیای جادوگری هاگوارتز روایت میشود اما کاراکتر های اصلی تایپ های تست شخصیتیmbtiهستند ،پس ژانر این داستان را mbtiثبت کرده ام اگر داستان مشکلی داشت یا قانونی را نقص کرده بود ناظران عزیز خواهش مندم ویرایش بزنید مطمئن باشید مشکل را حل میکنم در پارت های اول کاراکتر های اصلی با اسم هایی که برای آنها ذکر شده است نام گزاری میشوند اما در چند پارت جلوتر آنها را فقط با تایپشان صدا میزنیم مگر اینکه استادی بخواهد آنان را صدا بزند که من اسم ذکر شده برایشان را بکار ببرم ، برای این پارت کمی کمکاری رخ داده است اما قول میدهم در پارت های بعد موضوع را رفع کنم ... خواهش مندم اگر از این پارت خوشتان آمد قلب سفید پایین صفحه را قرمز و لطفا کامنت نیز بگزارید🌹با سپاس فراوان
اسلاید اضافه..
اسلاید اضافه...
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
فقط یه سوال چرا نگهبانا یا همون آبیا نبودن؟
برگامممم
خیلی حفن بود همینجوری ادامه بده