
ببخشید دیر شد درگیرامتحانات ترم بودم
از زبان ادرینا گوشیمو از زمین برداشتم بلند شدم بن پشت سرم بود گفتم تو این جا چیکار میکنی دیدم داره بهم نزدیک میشه خودمو عقب کشیدم پشتم یه کوچه بن بست بود یواش یواش به ته کوچه رسیدیم به دیوار چسیبیدم صورتش رو بهم نزدیک کرد ترسیده بودم که یهو یه صدایی اومد که گفت اهای حواست باشه دیدم اون کت نوار هست اون بن رو زد کنار دست منو گرفتو منو از کوچه کشید بیرون گفت اون کی بود گفتم خونه بهت میگم
از زبان بن اون از کجا پیداش شد حالا دیگه نمیتونم به اون دختره نزدیک بشم لعنتی
از زبان ادرینا کت نوار به من گفت که خودم برم خونه اون باید بره تو اتاقش وقتی وارد شدم از خوشحالی نمیدونستم چیکار کنم خدایا باور نمی کردم ناتالی اومده بدو بدو رفتم و بغلش کردم و گفتم دلم برات تنگ شده بود ناتالی گفت ادرینا من که گفتم فقط یک هفته بعد باهم رفتیم داخل اتاق گفت ببینم چی یاد گرفتی یهو آدرین در زدو وارد شد گفتم چی شده گفت بهتره ماجرای امروز رو به ناتالی بگی گفتم آره بهتره بگم
از زبان راوی آدرین از اتاق رفت بیرون ادرینا ماجرا امروز رو به ناتالی از ادرینا خواست که به بن نزدیک نشه آدریان هم گفت که حتما بعد باهم در مورد درس ها حرف زدن یهو صدای در بلند شد آدریان گفت بفرمائید امیلی وارد شد و گفت ادرینا بیا کارت دارم
از زبان ادرینا (امیلی^ ادرینا *) مادر گفت که دنبالش برم رفتیم داخل اتاق کار مادر ^بشین *مادر چیزی شده ^کارت درست نبود که وقتی از مدرسه اومدی بدون این که پیش من و پدرت بیای پیش ناتالی بری *اما مادر ^میتونی بری با ناراحتی بیرون اومدن مادرم چرا این کارو میکنه باید به حرف اش فکر کنم
فردای اون روز در مدرسه
از زبان پرینت امروز آدریان گفت که ناتالی برگشته و این که از من خواست که کمکش کنم تا مشکل مادرش با ناتالی رو حل کنه منم گفتم بیهترین راهش اینه که از خود ناتالی کمک بگیره
دوستان ببخشید اگر کم بود
من در دوره امتحانات میان ترم بودم اینم گم بود چون من تازه از امتحانات رهایی یافتم😅
دوستان دارم به عالمه نظر فراموش نشه نظر ات به ده تا برسه پاره بعد می ره برای برسی 😙😙😙
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
میخوام تمومش کنم پاره بده رو به خاطر شما میزارم
عالی بود اما دوست ندارم امیلی و ناتالی اینقدر با هم مشکل داشته باشن بعدی رو زود تر بزار لطفا ادامه بده🌺🌺🌺🌺
باشه
سلام دوستان
راستش این داستان و داستان بانوی بزرگ قدیمی ترین داستان های من هستم چون دارم روی یه داستان جدید کار میکنم اینارو نمیزار البته اگر هم بزارم وقتی کسی نمیخوانه و نظر نمیده چه فایده
نه بزاررررر
عالی