معرفی داستان چجوری میتونم تحمل کنم؟

بیوگرافیتون این بالاست👆🏻شما یک برادر به اسم دراکو دارید اسمتون دلارا مالفوی خلاصه خیلی خوشگلید بریم برای داستان👈🏻

از زبان دراکو:اخ این وقت صب کدوم ا.ح.م.ق.ی به پنجره سنگ پرت میکنه دلاراا«وقتی کلمه هارو کش میدم یعنی دارن بلند صحبت میکنن یا داد میزنن» علامت دراکو☆ و دلارا♡» ♡هوم چیه «اخه این دوتا اتاقاشون یکی بود»☆کی داره به پنجره سنگ پرت میکنه ♡ببینم من نمیدونستم یا تو واقعا کوری؟ ☆دلاراااا ♡باشه باشه بلند شدم و رفتم دیدم یک کاغذ پوستیه سریع برش داشتم نامه هاگوارتززززز «اینا به هم میگن دلا و درا» ♡درا بلند شو نامه هاگوارتزه ☆خب که چی؟ ♡یکبار نشده تو ذوق نباشی ☆متاسفانه نه😁 ♡نه زهر مار رفتم پایین بابا گفتش برو به دراکو بگه کرونلیوس فاج مارو برای جام جهانی کوییدیچ دعوت کرده

تنبل خان امروز جام جهانی کوییدیچه کرونلیوس فاج مارو دعوت کرده ☆باشه باشه از زبان دراکو:دلارا گفت کرونلیوس فاج مارو برای جام جهانی نمیدونم چی چی دعوت کرده😑 بالاخره از تخت دل کندم و رفتم لباس پوشیدم و اومدم پایین خلاصه صبحانه خوردیم و چن ساعت بعد بابا گفت که اماده شین که بریم من لباسمو پوشیدم ولی دلارا چقدر خوشگل شده بود👆🏻لباسی که دلارا پوشید بالاست

☆چقدر خوشگل شدی دلارا ♡تو هم خوشتیپ شدی دراکو ☆بریم؟ ♡بریم نارسیسا:دخترم چقدر خوشگل شدی لوسیوس:خیلی ناز شدی ♡ممنونم خلاصه رسیدیم ☆دیدم اونجا پاتح اون گندزاده اون ویزولم اونجان پاتح به دلارا زل زده بود خب حقم داره خیلی خوشگله😌ولی اگر یکبار دیگه بهش نگا کنه چشماشو در میارم😠از زبان هری:نشسته بودیم که دیدم دلارا اومد چقدر خوشگل شده بود بهش چشم دوختم که دراکو باز تیکه انداخت و چشم غره رفت ولی دلارا بهش گفت:ول کن دراکو الان وقتش نیست

♡چقدر اینجا شلوغه ☆بیا اینجا ♡او قراره اینجا بشینیم؟ ☆اره ♡خب نشستم مسابقه رو نگاه کردم «توجه دراکو سال چهارمیه و دلارا سال سومی»♡میگما این ویکتور کرامم بد نیست ☆چی؟ ♡میگم این ویکتور کرامم بد نیست ☆😠 ♡وایی ببخشید بابا 😂 ☆😌 ♡😐😑مسابقه تموم شد دراکو باز به این هری گیر داد علامت هری# ♡بابت برادرم عذر میخوام #مشکلی نیست "نه خوشم اومد یک ادم با فرهنگ توخانواده مالفوی پیدا شد /رون ویزلی😐 #.......... "چی شدع رفیق نکنه عاشق شدی

#چرا چرت پرت میگی "باشه باشه تو گفتی منم باور کردم /رونالدددد" ببخشید ♡اخ امروز چقدر خوب بود ☆اره مخصوصا وقتی که بخاطر تیکه هایی که انداختم از پاتحو اکیپش معذرت خواهی کردی ♡من مث تو نیستم الانم بحص نکن خوابم میاد ☆ایشش چقدر زود میخوابی ♡چیکار کنم مگه نگفتم وقتی اب پرتقال میخورم خیلی زود خسته میشم ☆اب پرتقال از کجا؟ ♡الزایمر گرفتی؟اونجا برای پذیرایی اب میوه دادن دیگه هر دوتامونم خوردیم ☆اخ یادم رفت ♡شب بخیر ☆شب تو هم بخیر

فردا صبح برای رفتن به هاگوارتز بیدار شدم هوا پر برف بود خلاصه رفتیم تو قطار ولی همه کوپه ها پر بودن رفتم تو کوپه هری ♡ببخشید میتونم اینجا بشینم چون بقیه کوپه ها پرن #البته بیا تو دلارا ☆دلارا اینجایی ♡اره خب ندیدم کجا رفتی اومدم اینجا ☆بیا بریم کوپه #بهش کاری نداشته باش ☆از کی تا حالا باید از شما اجازه بگیرم کی خواهرمو ببینم ♡درا ولش کن🙄 ☆هزار بار بهت گفتم اینجا بهم نگو درا ♡ببخشید بابا بیا بریم🙄 ☆بیا ♡«با صدای خیلی اروم»ببخشید ☆بیا ♡سلام پانسی پانسی:سلام«با بی حوصلگی» ♡😐 سلام کرب سلام گویل کرب و گویل:سلام خلاصه رسیدیم هاگوارتز چند روز گذشت زمین پر برف بود ردا اسلایترین هنوز تنم بود یک ادم برفی ساختم دماغشم با جادو گذاشتم از زبان هری:داشتم تو برفا قدم میزدم زمین پر برف بود دیدم دلاراست داشتم از اونجا نگاش میکردم یک ادم برفی ساخت و یک طرف دیگشم یکی دیگه ساخت از شاخه های درختا کند برای دستاش مثل اینکه دست همو گرفته بودن یکیش خیلی شبیه من بود اون یکی هم شبیه خودش یک قلب برفی ساخت و گذاشت تو دستشون واییییی چقد قشنگ شده بود رفتم سمتش

#چقدر قشنگ شده ♡مرسی #طبق معمول بینیت قرمز شده چرا هودیتو نپوشیدی ♡میخواستم سریع بیام وقت نشد هری منو بغل کرد و نشستیم رو برفا منم تو بغلش گرم شدم به اون ادم برفیا خیره شدیم همونطور که ادم برفیا تو بغل هم بودن ماهم بغل هم بودیم لبخند زدیم بهش نگاه کردم اونم اروم نزدیکم شد و همو ب.و.س.د.ی.م جدا که شدیم دیدیم دراکو داره میاد ♡هری بدو بریم بالا درخت #برا چی؟ ♡دراکوو اومد بدوو ☆دلارااا ♡من برم پایین #چی؟ ♡باید برم اخ چی شده ☆بالا درخت بودی؟ ♡اره چیزی شده؟ ☆میخواستم بگم انقدر دور و بر پاتح نگرد ♡کی با اون کار داشت ☆باشه پس بای ♡بای دراکو دور شد هری بیا پایین #رفت؟ ♡اره رفت هری بغلم کرد و باهم رفتیم سمت قلعه