
حرفی ندارم😐😂فقط لایک یادتون نره هااا
میچا دوباره افتاده دنده دیوونگی.کی گفته اون منو دوست داره؟غیر ممکنه.دیوونگیه.دست به سینه نشسته بودم سرجام.وقتی میچا اومد قبل از اینکه بشینه یه چشمک بهم زد منم چشمام رو توی حدقه چرخوندم.درس شروع شد.هنر بود.از توی جامدادیم یه مداد برداشتم و شروع کردم به طرح زدن.اول نمیدونستم چی بکشم برای همین چندتا خط روی برگم کشیدم.پاک کن میخواستم ولی هرچی گشتم توی جامدادیم نبود برای همین برگشتم تا از جونگ کوک بگیرم ولی اون یه دستشو گذاشته بود روی میز و سرشو گذاشته بود روش و خوابیده بود.اون یکی دستشم رو به روی صورتش بود.خیلی ناز خوابیده بود.فهمیدم چی بکشممممم😄😉۱۸۰ درجه چرخیدم.یعنی به جای صندلی به میز تکیه دادم.یه پام رو انداختم اینور صندلی یه پام هم اونطرف.تخته شاسیم رو برداشتم و با مداد شروع کردم روی کاغذ طرح زدن.به جونگ کوک نگاه میکردم و روی کاغذ میکشیدمش.نیم ساعت از کلاس گذشت و من طرح اولیه رو زدم.اگر قرار باشه خیلی قشنگ بشه باید با وسایل بیشتری و حرفه ای تر کشیدش.وقتی آدم طرح اولیه رو بزنه فقط میمونه جزئیاتش که برای من خیلی راحته.داشتم به صورتش نگاه میکردم که یهو چشماش تکون خورد.منم سریع برگشتم و درست نشستم.دوباره مدادم رو برداشتم و خط هارو پررنگ تر کردم اما حواسم بود که کوک نبینه.یه نگاهی به نقاشی کردم.تعریف از خود نباشه ولی خیلی خوب تونستم عکس خوابیدنشو بکشم.کوک با صدای گرفت آروم گفت:چقدر خواب بودم؟ سریع تخته شاسی رو برگردوندم و گذاشتمش روی میز تا نتونه ببینه.برگشتم سمتشو گفتم:بیشتر از نیم ساعته که خوابیدی.شرمنده دیشب خیلی خستت کردم £نه بابا.چند شب بود درست نخوابیده بودم. یه خمیازه کشید و یهو....حالت صورتش عوض شد😶انگار بهش شوک داده باشن. $چت شد؟ £زنگ تقریبا تمومه و من هیچی نکشیدم😱 $نگران نباش مطمعنم آقای کانگ کاریت نداره.یه روز که به جایی نمیخوره.تازه اون خیلیم مهربونه £راست میگی😄......
نشستیم تا کلاس تموم بشه.خیلی با احتیاط برگه رو از روی تخته شاسی برداشتم و گذاشتم توی پوشم و گذاشتم روی میزم.زنگ خورد و وسایلمو برداشتم و با کوک و میچا خواستیم بیایم بیرون که معلممون آقای کانگ صدام کرد:خانم چوی؟میشه یک لحظه بیاید؟. رو کردم به بچه ها و گفتم:شما دوتا برید و وسایلتون رو بذارید توی کمداتون منم الان میام €باشه زود بیا. رفتم سر میز آقای کانگ و گفتم:بله استاد؟مشکلی پیش اومده؟ @میتونم نقاشیتونو ببینم؟ $بله؟! @شاید درس شما بد باشه اما نقاشیتون حرف نداره و امروز انگار خیلی غرق در نقاشیتون بودین.مشتاقم که اونو ببینم $اما استاد...😖 @مشکلی هست؟ $آه نه. بعد برگمو از توی پوشم برداشتم و جلوی استاد گرفتم. $بفرمایید. برگمو گرفت و نگاهی بهش انداخت. @واقعا که عالی کشیدید.اگر کاملش کنید قطعا شاهکار خواهد بود $ممنون @دوسش دارید؟ $بله؟!کیو؟ @آقای جئون رو.جدیدا رابطتون خیلی به هم نزدیک شده $چی؟نه استاد.اشتباه فکر میکنید😅 @به هر حال به من ربطی نداره ولی لطفا وقتی نقاشیتون رو کامل کردید برای من بفرستید $چشم حتما.با اجازتون. و از کلاس اومدم بیرون.من اونو دوست داشته باشم؟عمرا.فقط.......فقط چون خوشگل خوابیده بود کشیدمش.البته نمیتونم بگم خوشگل.....باید بگم کیوت.سوپر خوشگل.تمام معیار های دنیا در زیبایی.......چی؟آهای چوهی تو دیوونه شدی؟این حرفا چیه میزنی؟تند تند سرمو تکون دادم تا این فکرای مسخره از کلم بیرون برن.رسیدم به کمدم و اونجا میچا و کوک رو دیدم که منتظرم بودن.در کمدم رو باز کردم و وسایلمو گذاشتم داخلش. £وای پسر اینجا چقدر عکس و پوستر هست $آره عکسای من و میچاعه و پوسترایی که به موسیقی مربوط میشن.موسیقی رو خیلی دوست دارم.مخصوصا خوانندگی و پیانو زدن £آره من هم عاشق خوانندگی ام €خب دیگه بریم از بوفه یه چیزی بخریم که خیلی گشنمه $باشه شیکمو بریم......

رفتیم و از بوفه ساندویچ گرفتیم.نشستیم روی همون نیمکت همیشگی و خوردیم.وقتی زنگ خورد رفتیم توی کلاس.معلم ریاضیمون اومد و روی تخته چندتا مسئله از فصل ۲ نوشت.به هرحال ۳ روز دیگه امتحان داریم.خانممون گفت:خانم چوی.لطفا بیاید پای تخته و اینا رو حل کنید. رفتم و همشو حل کردم. @آفرین همش درسته👏پشرفت خوبیه👏 $ممنون. و رفتم نشستم سر جام.بقیه کلاس با توضیحات مسخره معلم راجب به سرگذشت ریاضی گذشت و من کاملا بی حال نشسته بودم و نگاه میکردم.فکرم توی نقاشیم بود.اینکه چطوری جزئیاتشو بکشم.بقیه روز رو هم حواسم سر کلاس نبود و بیشتر فکر های عجیب غریب می کردم.مدرسه تموم شد. £بیا میرسونمت $باشه. از میچا خداحافظی کردم و سوار دوچرخه کوک شدم. ×لحظات عاشقانه خوبی داشته باشین. یه نگاه چپ به کانگ دائه کردم و راه افتادیم.کوک همچنان دیوونه وار میرفت و منم محکم بغلش کرده بودم. £خب رسیدیم $ممنون. پیاده شدم و یهو دیدم که گوشیم زنگ خورد.میچا بود.برداشتم. $الو؟ €سلام هنوز با کوکی؟ $چطور؟ €بهش بگو یکی از دوستاشم بیاره $اون رفت.چرا خودت بهش نمیگی؟ €چون تو.... $بس کنننن من دوس دخترش نیستم.باشه بابا بعد بهش میگم. و بدون خداحافظی قطع کردم.رفتم توی خونه و لباسامو عوض کردم.در کمدمو باز کردم و از اون زیر یه جعبه برداشتم که توش پر از وسایل نقاشیه قدیمی بود.از ۶ ساله پیش که گذاشتمش اینجا تا الان برشنداشتم.یادمه همیشه با مامانم نقاشی میکشیدم.با مامانم نقاشی میکشیدم و با بابام بازی میکردم.از زیر چندتا خرت و پرت جعبه رو کشیدم بیرون.یه کهنه برداشتم و خاک روی جعبه رو پاک کردم.درشو برداشتم و نگاهی به داخلش انداختم.با دیدن برگه اول اشک توی چشمام جمع شد.اون نقاشیه سیاه و سفیدی که روش عکس مادرم بود درحالی که به خواب عمیقی فرو رفته بود و شاخه گلی در دستان ضریفش داشت(چه ادبی شد😂)یادمه بعد از این نقاشی دیگه هیچ وقت نقاشیامو رنگ نکردم.همیشه سیاه و سفید میکشم اما همین باعث شده که توی طراحی خیلی حرفه ای بشم....(عکس تست لباس چوهی)

برگه های نقاشیمو از توی جعبه در آوردم.همونایی که مامانم نگه میداشت.بعد وسایل قدیمی نقاشی رو خالی کردم روی زمین.پوشمو آوردم و برگه رو روی تخته شاسی گذاشتم و شروع کردم به کشیدن جزئیاتش.حدود ۳ ساعت طول کشید تا بالاخره تموم شد.ساعت ۳ و نیم بود.گوشیمو برداشتم و به کوک پیام دادم[سلام.خوبی؟میگما میچا میگه یکی از دوستات رو هم بیار]فکر کنم الان سر کلاسه برای همین جواب نده.وسایلمو جمع کردم و گذاشتم توی جعبه که صدای پیام گوشیم اومد. کوک:[باشه به جانگ سو هم میگم بیاد.میگم ماشینش رو هم بیاره]میخواد مدیر کافه رو برداره بیاره؟البته خب دوست صمیمیشه.ولی اون ماشین داره؟!؟!؟!؟!؟!؟!؟!؟!؟!؟!؟!جه عجیب😑(فکر کنم طبق قوانین کره تا ۲۱ سالگی نمیتونن ماشین سوار بشن)جعبه رو به جای اینکه بذارم توی کمدم گذاشتم توی یکی از قفسه ها که هر وقت خواستم برش دارم.از این به بعد میخوام بیشتر نقاشی بکشم😊نقاشی ای رو که از کوک کشیده بودم رو برداشتم و دوتا چسب به پشتش زدم و چسبوندمش به دیوار کنار تختم.لباسام رو عوض کردم و با دوچرخه رفتم خونه میچا.پام خیلی بهتر شده.درد نداره اما هنوز جای زخمش هست.وقتی رسیدم خونشون دوچرخمو گذاشتم توی پارکینگشون و با میچا پیاده رفتیم سمت باشگاه کوک.خیلی به خونه میچا دور نیست.وقتی رسیدیم ساعت ۳ و ۵۰ دقیقه بود. €بیا بریم تو $چی؟دیوونه شدی؟برو بابا €بیا دیگهههه.جون مننن😢 $باشه جونتو قسم نخور چشاتم اونجوری.بیا بریم. از در رد شدیم و از پله ها رفتیم پایین.فکر کنم کوک رزمی کار میکنه.تا رسیدیم دیدیم که جونگ کوک با یه پسری که جلوش وایساده بود انگار باهم مسابقه داشتن.بیشتر که دقت کردم دیدم که کانگ دائه جلوش وایساده و روی صورت کوک هم یه اخم خیلی غلیظ بود.نکنه که کوک میخواد..........نکنه میخواد دِق و دلی مدرسه رو اینجا و با زدنش خالی کنه؟😱اومدم برم جلو تر که میچا دستمو کشید. €هی چیکار میکنی؟دیوونه شدی؟ $کوک میخواد کانگ دائه رو تا سر حد مرگ بزنه €بذار بزنتش.حقشه.پسره نچسب پر افاده😒. منم همونجا کنار میچا وایسادم و اون صحنه رو تماشا کردم......(عکس تست لباسی که چوهی پوشید و رفت بیرون)

بالاخره شروع شد.اولش هردوتاشو به هم احترام گذاشتن و بعد گارد گرفتن.یهو کوک حرکتشو شروع کرد.یه لگد توی شکمش و یکی توی دیافراگمش و یکی هم توی دماغش.سه تا لگد پشت سر هم و بدون مکث.واقعا که عالی بود. ₩اون خوب بلده انتقام بگیره. برگشتم و آقای چا رو پشت سرم دیدم.تعظیم کردم و گفتم:سلام آقای چا €آقای چا؟ $ایشون جناب چا جانگ سو هستن.دوست کوک ₩خانم چوی لطفا با من راحت باشید.جانگ سو صدام کنید $شما هم همینطور €آهان ایشون همون مدیر کافه هستن؟از دیدنتون خوشحالم ₩به همچنین $کوک خوب بلده انتقام بگیره؟یعنی چی؟ ₩یعنی اگه یکی بره روی مخش قشنگ حسابشو میرسه.اما تاحالا ندیدم انقدر عصبانی باشه و این یعنی... نگاهشو از روی کوک برداشت و به من دوخت و ادامه داد:اون بدجور... سریع پریدم وسط حرفش و گفتم:نه نه نهههه تو دیگه نه.همینجوریش میچا دیوونم کرده تو دیگه شروع نکن ₩😂 €خب حقیقته😂 £میبینم که جمعتون جمعه $وایییییییییی یه خبر بده.قلبم ریخت.چرا مثل روح ظاهر میشی😨😑 £شرمنده.خب من میرم لباسمو عوض کنم تا بریم ₩بجنب پسر £دوباره غر زدنات شروع شد $نمیدونستم شما دوتا هم دعوا میکنین😂 €برو لباساتو عوض کن زود باش £باشه باشه خوردینم😑😐. رفت توی رختکن. ₩من میرم ماشینو روشن کنم $باشه €وایسا منم میام.پام درد گرفت ₩باشه خانم غر غرو €اومدم پیر مرد $هنوز هیچی نشده به هم لقب میدین؟پوفف برین دیگه. اون دوتا رفتن و منم منتظر کوک موندم.دو دقیقه بعد کوک اومد. $ببینم این دوستت میتونه ماشین سوار بشه؟ £از نظر قانونی نه و ماشین هم مال باباشه اما دست فرمونش عالیه👍👌 $امیدوارم. از باشگاه اومدیم بیرون و سوار ماشین شاسی بلند مشکی جانگ سو شدیم.میچا و جانگ سو جلو نشسته بودن برای همین من و کوک عقب نشستیم. ₩خب کجا بریم؟ £از میچا بپرس.اون گفت بریم بیرون ₩خب؟! €طبق این مسیر برو. بعد گوشیشو داد به جانگ سو و اون هم از روی جی پی اس رفت.حدود چهل و پنج دقیقه بعد رسیدیم به یه جنگل.اگه تا ده دقیقه دیگه نمیرسیدیم من خوابم میبرد😴پیاده شدم و یه کش و قوسی به بدنم دادم.بعد دور و برم رو نگاه کردم.چه جای قشنگی.....(عکس تست کوک در لباس رزمی)
$ببینم میچا مارو کجا ورداشتی آوردی؟ €وقتی کوچیکتر بودم با مامان و بابام اومدیم اینجا. بعد آروم تر گفت:اون آخرین باری بود که سه تایی در کنار هم شاد بودیم😔 £بیاین یه امروزو ناراحت نباشیم خب؟ €باشه😊 ₩$موافقم😉 رفتیم و یکم چرخیدیم.از درختا بالا رفتیم.همدیگرو دنبال کردیم و قایم باشک بازی کردیم.حدود سه ساعت بعد حسابی خسته شده بودیم. €بیاین بریم جلو تر.اونجا یه آبشاره که جای خوبی برای استراحته. همگی دوباره سوار ماشین شدیم و میچا راهنماییمون کرد.بالاخره رسیدیم به آبشار و از ماشین پیاده شدیم.صدای آب و پرنده ها.صدای باد که لا به لای شاخه ها میچرخید.مثل یه ارکست خیلی قشنگ.آواز طبیعت❤زیر انداز رو برداشتیم و کنار آب روی زمین پهن کردیم.نشستیم و میچا در سبدی رو که با خودش آورده بود باز کرد و یکم میوه از داخلش در آورد.خوردیم و چهارتایی به آبشار نگاه کردیم. $چه منظره قشنگی ₩قبول دارم £اولین باریه که همچین چیزی میبینم €میدونستم خوشتون میاد ₩با موسیقی چطورین؟ $€چی؟. یهو جانگ سو پا شد و رفت از صندوق عقب ماشینش یه چیزی برداشت.اون کیف گیتار بود.نشست کنار کوک گیتارشو برداشت و شروع کرد به زدن.یکم که گیتار زد،اون و کوک شروع کردن به آهنگ خوندن.صداشون واقعا قشنگ بود.من و میچا هم گوش میدادیم و دست میزدیم.آهنگ بعدی رو بلد بودم.البته بهتره بگم هر چهارتامون بلد بودیم.کمتر کسی هست که اون آهنگ رو بلد نباشه.چهار تایی شروع کردیم به خوندن.بعد از اون یکم دراز کشیدیم و به آسمون بالای سرمون که درختا پوشونده بودنش نگاه کردیم.تا شب گفتیم و خندیدیم.بالاخره ساعت ۱۱ شب راه افتادیم.گوشی میچا خاموش شده بود و مسیر رو نداشتیم برای همین غریزی پیش میرفتیم. $هی مطمئنید داریم درست میریم؟ ₩نمیدونم.این جاده ها همشون شبیه به همن €یعنی ما....گمشدیم؟😱 £به احتمال زیاد.بهتره شب رو همینجا چادر بزنیم ₩آره فکر خوبیه €چوهی گوشیتو میدی تا من یه زنگ بزنم به مامانم؟ $باشه بیا. گوشیمو دادم بهش و به مامانش زنگ زد.اون دوتا هم به خانواده هاشون پیام دادن.از صندوق عقب چادر برداشتیم و پسرا بر پاش کردن.چندتا پتو داخلش پهن کردیم و رفتیم توش.یکم از خوراکی های میچا خوردیم و بقیشو برای صبح نگه داشتیم. €هی جانگ سو توی ماشینت همه چی داریا ₩آره.بابام میگه همیشه باید همه چیز توی ماشین باشه تا توی مواقع اضطراری استفاده بشه $انگار بابات همچین بیراه هم نگفته €£₩$😂......
بعد از اینکه خوردیم،گرفتیم خوابیدیم.پسرا کنار خوابیدن و ما دخترا وسط.من بین کوک و میچا خوابیدم و جانگ سو کنار میچا.یه ربع بعد صدای چندتا گرگ شنیده شد.من و میچا مثل فشفشه از جامون بلند شدیم. ₩£چی شده؟ €$گرگ😱 ₩فقط صداشون میاد £هی چوهی تو از گرگ میترسی؟چه عجیب غریب. یهو جانگ سو از پشت میچا گفت:هووووو. و من میچا جیغ کشیدیم و اون دوتا خندیدن. ₩£😂😂 €$😒😑. بالاخره دراز کشیدیم.من و میچا محکم همدیگه رو بغل کرده بودیم.هرجوری که بود خوابمون برد.....صبح که بیدار شدیم اول صبحانه خوردیم و بعد وسایل رو جمع کردیم گذاشتیم توی ماشین و در آخر راه افتادیم.بالاخره هرطوری بود مسیر رو پیدا کردیم و برگشتیم شهر.اول رفتیم دم خونه میچا. $من هم پیاده میشم £چرا $چون دوچرخم اینجاست ₩خیلی خب باشه.خداحافظ.بعدا میبینمتون €$فعلا. پیاده شدیم و رفتیم داخل. €بیا بالا $نه مزاحم نمیشم.امروز روز تعطیله و مامانت خونست.خوش باشین €خیلی خب باشه $بای. دوچرخم رو برداشتم و رفتم خونم.......
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
((((:تولدت مبارک :))))
چقدر دیگه طول میکشه پارت بعد و بزاری
عالللییب پارت بعد
چشم
داستانات عالیه لطفا پارت بعد رو بزار .راستی اگه دختری آجی میشی
ممنون.البته
ستایشم۱۳ سالمه و اصفهان زندگی میکنم.خبببب دیوونه والیبالم و ۴ ساله والیبال کار میکنم.پیانیستم.بایسم نامجونه.استری کیدز رو هم دوست دارم و بایسم فیلیکسه.توی تایپ اشتباه زیاد دارم چون تند مینویسم.عاشق رمان خوندن و کتاب خوندن و درس خوندن هستم.دیگههه داستانویسی و شعرخوانی هم دوست دارم.شما چی؟
ام منم معصومم ۱۲ سالمه چهار محال زندگی میکنم بایسم کوکیه من بلک پینک هم دوست دارم بایسم رزیه و ورزش مورد علاقم هم والیبال هستش ولی والیبال نمیرم عاشق داست های باحال هستم داستان هایی مثل این داستانت
عالی بود ممنون 😘❣
ممنون عزیزم💜