سلااااام👋🏻 این داستان: امتحان سخت...😉
از زبان ا.ت: بعد از کنسرت دیشب، بر خلاف پدرومادر من و کوک که خوشحال شدن، هیون بیشتر رو من حساس شده بود.😒 همش میگفت نباید به آیدلا زیاد توجه کنم ممکنه که سربهسرم بزارن و نیمه راه ولم کنن🤦🏻♀️من نمیدونم این بشر کی میخواد اینقدر حسود نباشه😑🤦🏻♀️ از زبان کوک:دیشب که عشقم به ا.ت رو تو کنسرت به همه گفتم، خواهرش بهم زنگ زد و ازم خواست که امشب بدون اینکه ا.ت بفهمه بریم خونش. منم موافقت کردم.🙂 خب برای اینکه ا.ت مال من باشه باید دل خانوادش رو بهدست بیارم و رازی کنم...😁
7 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
14 لایک
آفرین به خودم عالی بود😐😂دیگه رد دادم