9 اسلاید صحیح/غلط توسط: :))Lady انتشار: 3 سال پیش 85 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
سلام✋🏻😎....اینم از پارت جدید...ناظر جان لطفا بزارش رو صفحه اصلی...🤝🏻🥲
.{انچه گذشت:مرد ابرویی تکون داد که نشان دهنده تایید کردن حرفش بود ولبزد:از امروز چ خبر؟؟... نگاهش رو به چشمای مرد که اینه نگاهش رو داشت داد و گفت_طعمه فعلا نزدیکه...ولی...راننده_ولی چی...؟؟...}
_ولی در حد انتظار ساده لوح نیست!!...میترسم ملانی نتونه ازپسش بربیاد!!...راننده قهقهه ی ناگهانی زد که سبب نگاه پر از بهت اون شد...._ مگه قرار همه ادما ساده لوح باشن؟؟ تویی که باید خیلی مرموز باشی به طوریکه بتونی مرموزی دیگران رو ببری زیر سوال!!تو نگران ملانی ای؟؟...اتفاقا کار ملانی خوبه که هیچ،طعمه ی عزیز هم خودشو انداخته تو طله!😏..._جدی؟؟...راننده نگاهی به ساعت روی مچش کرد و لبزد_طبق چند ساعت اینده بهت خبرش رو میده،پس نگرانیت بی خوده!!..._باشه!...منو برسون همون جای همیشگی!!....راننده _اوکییی!!..........
***
جونگ کوک نگاهی به اشپزخونه کرد و لبزد: وات د فاااازززز....اینجا چه خبرهههه!!
نگاه سه نفر به سمت کوک چرخید...و بعدش به یکدیگر نگاهی کرد و خندیدن...سارا درحالی که میخندید لبزد+اموزش اشپزی وات دفاز گفتن داره؟😂.....ویلیام با انگشت شصتش برای سارا لایکی فرستاد و لبزد:حقا که حرف حق رو زد🤝🏻🥲...حالا داداش اون پیاز کجاست؟ من سه ساعت دارم دلو روده ی کمدا و کابینتا رو برای یه پیاز درمیارم🥲😂...جونگ کوک نگاه برزخی به ویلیام داد و فریاد زد:من دلو روده ی تو رو اول در میارمممم!!....بقیه درحالی که میخندیدن ، با وردنه ای که از روی اُپِن اشپزخونه برداشته بود ویلیام دونبال میکرد.....+این دوتا چقدر خُ-ل بودن ما گول ظاهرشونو خوردیم:/....میشل دستی رو شونه سارا زد¥حالشون خوب میشه...مطئنم🥲...
***
تیکه ای از پیتزایی رو که در دست داشت و گاز زد و لبزد:ولی خداییش برای گام اول خوب پیش رفتیما!...بقیه با جمله ویلیام خندیدن و سری برای تاکید تکون دادند و سارا لبزد:اهوم...ولی بازم خیلی کار داره....فقط...چرا پنیرش کمه؟🥲...به کسری از ثانیه نرسید که تیکه ای از پیتزا که در دهان ویلیام بود به سرفه اش انداخت و لبزد:اههممم...من سیرم!...
نگاه سه نفرکه بُهت ازشون میبارید رو به خودش جلب کرد...لبخندضایه ای زد ولبزد:تاحالا انسان سیر شده ندیدین؟؟....جانگ کوک لبزد:وای ب حالت اگه به به پنیرا دست برد زده باشی!!🔫🥲... ویلیام نگاهی حق به جانب به خودش گرفت و گفت:به هرحال باید عادت کنید،، توهر اکیپی یه شیکمویی هست!!.....سارا هم ادامه داد:و همچنین کسی نقش مکملش رو داشته باشه و اشاره ای به کوک کرد...
***
درحالیکه وسایل ناهار رو جمع میکرد لبزد:گفتی دوسال پیش اومدی اینجا؟
جانگ کوک در حالی که میز رو با دستمال تمیز میکرد لبزد:اره...ولی در اصل فقط یکسال وارد این دبیرستان شدم...البته بخاطرشغل پدرم مجبور شدیم بیایم... سارا ابرویی بالا داد و لب زد: اوه! ... احتمالا میشل هم از این خبر نداشته که فقط یکسال اینجا بودی! و بعدش خنده ی ریزی کرد که نگاهش به نگاهش چشم غره ی میشل افتاد...میشل گفت:حالا من یه اشتباه لُپی کردمااا توهَم دیگ...
حرفش با صدای مسیج گوشی اش قطع شد که نگاهش رو به گوشی ای که در دست داشت کرد....
***
نکته:توجه داشته باشید،اینجا هنوز چهره ی کلاریسا مشخص نیست.
_بگو ببینم فعلا چیزی دستگیرت شد؟
ملانی_نبودن پدرش فعلا فرست خوبی شد...!!
_مثل اینکه رفته ایتالیا...باید زودتر از شرِّش خلاص شد.
ملانی_مگه رئیس دستور شروع رو داده؟ یه وقت خودسرانه کاری نکنی دختررر!!...
پزخند صدا داری زد و گفت_هنوز چیزی نگفته...ولی از تماس هایی که طی این چند روز داشته،میشه گفت که میخواد صادرش کنه...درضمن! تو نمیخواد نگران من بشی! نگران خودت باش که کوچیکترین اشتباه رو بکنی،زندگیت رو هواست!!...
ملانی خنده ی صداداری کرد که میشه گفت از روی حرص بوده و لبزد:اوکی لیدی!! اوکییی!...من به زندگی رو هوایی عادت کردم...چون از موقعی که پا روی این زمین گذاشتم،اصلا اون زندگی وجود نداشته!!...همش پوچ! توخالی!...ولی هنوز هم نگاهم به نوک اون قله ست!...
_باشه...فقط به پا یه وقت از سراشیبی ها لیز نخوری!...بدجوری درد داره!😏
ملانی_در زمینه ی کنایه زدن هم پیشرفت کردی!...خوبه!...راستی...اون دختره رو چیکارش کنم!....احساس میکنم یجورایی اونو دوست داره!!...
درحالیکه لیوان شیشه ایش رو پر اب میکرد،گفت_اونم دیگه تا چند روز دیگه به شخصیت اصلی مِستِر اگاه میشه!....فقط،،،تا،،،چند،،روز،،،دیگه!!...جمله ی اخر رو شمرده شمرده تکرار میکرد و پزخند روی لبانش پررنگ تر شده بود....کلمه ای که به زبون میاورد یک شادی خاصی رو توی وجودش ذخیره میکرد..یا اینکه...از بازیگری خلاص میشد و نقش شخصیت خودش رو ایفا میکرد!...یا شاید پول تُپُلی هم به جیب میزد!...به هرحال این احتمال ها در هرسه مورد نقش داشت......کلاریسا_یا شاید هم اینکه قراره از دست تو راحت شم خوشحالم!...راوی:چرا وسط حرفام میپری تو؟؟...داشتم به اینا حس میدادما!!..ایحح😒... کلاریسا_فیک خوانان عزیز...خیلی مواظب خودتون باشید! همونطور که این به من رحم نکرد و منو وارد سخت ترین نقش کرد،شما ها به اعصابتون مسلط باشید و نذارید با کار هایی که قرار توی این فیک باهاتون بک....(نویسنده میکروفن وِی را خاموش میکند🥲) راوی: به دلیل توَهُمات فوق اسیدی ایشون ،خاموش کردنش لازم بود😌...امان از این ادمای دهان لق😐✌🏻💔...
***
(کلانتری_۱۰:۵ شب)
~هدفشون از قتل اون راهبه چیبوده؟...چرا باید اون رو بکشن!؟
نگاهی به ورقه هایی که در داشت کرد و لبزد،جین_نمیدونم...احتمال میره برای رد گم کنی دست به چنین کاری زدن!...البته بعید نیست که تا چند روز دیگه اتفاقات بدتری بیوفته..!!
بازرس از حرف کار اگاه ابرویی از تعجب بالا داد~یجورایی میشه گفت..اخطار..یا تهدید...ولی حدود ۲۰ سالی میشه که خبر و اثری ازشون تو امریکا نیست!!....کاراگاه نگاهی به بازرس کرد لبزد:توی این ۲۰سال که گذشته نیروهای خودشونو گرم میکردن،با اینکه هیچ کس نفهمید کجا برای خودشون قایم شدن!!
کاراگاه در قهوه ای پیش رویش بود اشاره ای کرد و گفت:بخور...سردمیشه!
بازرس نگاهی به کاراگه کرد~اوه...ممنون...
سکوتی بین دونفر حاکم شد که با پایین امدن دستگیره درب و وارد شدن دستیار کار آگاه،نگاه هر دو به سمتش جلب شد...جین_چیشده؟...دستیار نگاهش رو به کار اگاه داد:قربان،پسر بچه ای منتظر شما هستن!میگن خیلی کارش واجبه!!....جین ابرویی بالاداد و لبزد:پسر بچه؟؟...
***
(دبیرستان_۹:۴۵ صبح)
☆گوش کنیدبچه ها!...چطوره از این به بعد یکم به تدریس تنوع بدیم؟....نگاه بچه ها به سمت پِنی جلب شد و منتظر ادامه دادن صحبتش شدن...
پنی با لبخند ادامه داد:میتونیم به مناسبت اینکه داریم به پایان سال نزدیک میشیم، به عنوان اردو ،جلسه بعد بدون کتاب در یک موزه ادامه تدریس داشته باشیم:)
بچه ها با نظر پِنی مشغول صحبت شدند و سکوت فضای کلاس رو شکستند...☆اهممم!!....صدای پچ پچ های بچه ها متوقف شد که پنی لبزد: حالا نظرتون؟...ویلیام_تو میای؟....کوک نگاهش رو به ویلیام داد ،سرش رو روی میز قرار داد و لبزد:ایده ی خوبیه...ولی حوصله اش نیست...:/(جناب جئون منم ترجیح میدم نری😊)...ویلیام مشتی روی بازوش زد و لبزد:بابا توهم که همش میگی حوصله نیست حوصله نیس!چته تو همش این چند روزه پژمرده شدی!!...کوک اخی سر داد و نگاه برزخی به ویلیام کرد:تو چته که مثل دیونه ها میپری به ادم؟؟...من خیلی هم خوبم...چرا خوب نباشمم!؟؟....ویلیام ابروهاش رو بالا پایین داد و لبزد:یه ادم نرمال به جایی زل نمیزنه!😈...چیشده،خبریه؟؟..😜....کوک نگاه تیزی دوباره به ویلیام کرد و لبزد:دیوونه من به کجا زل میزنم؟ مگه اونجا تخته نیست😐؟؟....و اشاره ای کرد و ویلیام پزحندی زد و گفت:اونجایی که تو داشتی روش فوکوس میکردی سمت راست کلاس ، کنار پنجره بود😆....خبریههههه؟؟ اررررررههه؟؟....
کوک به لکنت افتاد و عرق سرد از روی پیشونیش ریخت و لبزد:هیییی! یعنی میخوای بگی تمام مدت داشتم به سارا زل می.....حرف کوک با نگاهش که به نگاه سارا قفل شد، قطع شد و عرق سرد بیشتری روی پیشونی اش سُر خورد....ویلیام سری تکون داد و لبزد:رسماً گ-ن-د زدی داداشششش!!....حرف میزنی حداقل ضایع نکن که سوژه خودش متوجه بشه!🥲....کوک در حالی که نگاهش رو نگاه سارا بود خنده ی ضایه ای زد و لبزد:اررررهه،بعدش من بهش گفتم سارییی،نمیتونم با سالی برگردم کره!🥲....ویلیام که منظور کوک رو گرفته بود،نگاه ریزی به سارا کرد و بعدش رو به کوک لبزد:اهان...پس دیگه سالی مثل برج زَ-ه-رِ-م-ا-ر بهت زل نزد نه؟؟.......کوک سری برای موافقت با ویلیام تکون داد و گفت:آ...آرهههه ،خیلییی نگاه ترسناکی داشت....🥲(هر دو تاتون گ-ن-د زدید😐😹)....
***
¥چیشده چرا برگشتی؟....+ها؟....¥میمون! میگم چرا عقبت رو نگاه میکنی😐🔫...+میشل یبار دیگه فقط این کلمه رو تکرار کن زبونت رو میبرمممم!!🔫
میشل نگاهش پوکر شد و لبزد+برو بینیم بااوو تهدیدای تو از اول سال آبکی بوده😹...سارا پزخندی زد و لبزد:حالا که انقدر دل رحمم ازش سوء استفاده نکن بچههه:/...میشل زبون درازی کوچیکی کرد و لبزد:حالا اگه بی رحم باشی چی؟؟؟؟....سارا جامدادیش رو در دست گرفت و لبزد:اگه بی رحم باشم اینو نثارت میکنم! و سپس و اون رو بر سر میشل کوبید😹💔...
در اون لحظه که میشل از درد سرش چهره اش جمع شد ، برای تلافی کتابش رو برداشت و ضربه ای جانانه نثار سارا کرد....و بزن بزن این دو شروع شد...+نشونت میدمممم ،بگیرررررر....💥💥....در همون حین نگاه بقیه که به سمت این دو دیوونه جلب شد ،ویلیام در حالیکه سعی میکرد لبخندش رو بخوره لبزد:دست کمی از دیوونگی خودت نداره هااااا!!😹🔫....پنی درحالیکه چیزی داشت رو تخته مینوشت نگاهش رو به پشتش داد...و لبزد☆اهمممممم!!.....نگاه بچه ها و اون دو به سمتش برگشت...☆جلسه بعدی ، به درباره ی چگونگی کنترل خشم اشاره ی کوچکی خواهیم کرددد!! و باچشمامش اشاره ای به اون دو کرد.....اما اون اشاره ...پشت پرده هایی رو در برمیگرفت، که ظاهر گمراه کننده ای داشت...........😈برید نتیجه کارتون دارم.....🤝🏻😎
9 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
17 لایک
ووواااییییی عالی بود.
بعدی رو بزار تا از تعجب سکته نکردم.
ممنونممممم❤💖
حتماا😎