
سلام💫 این دومین باره که سعی میکنم پارت دومشو براتون بزارم چون تو بررسی تایید نشد لطفا پاکش نکنید🙂🍓💕
هر دو تعادلمونو از دست دادیم و افتادیم روی زمین.. سریع خودمو جم و جور کردم و به سمت جیمین رفتم.. پاشو گرفته بود و صورتش توی هم جمع شده بود.. حالت خوبه جیمینا؟ پات آسیب دیده؟.. سرشو بالا آورد و گفت.. چه اتفاقی افتاد؟.. نگاهی به اطراف انداختم.. بازم اون عوضی؟.. دیگه کنترلم دست خودم نبود.. اونا فک کردن میتونن به من و کسی که همراهمه آسیب بزنن.. پس نگران اون پسر کوچولو شدی جناب مین یونگی؟ ادماشو دورمون جمع کرده بود.. پام خیلی درد میکرد.. هیچ کدوم اونا رو نمیشناختم.. فقط دلم میخواست از اونجا بریم.. به سمتش رفتم.. ظاهرا دلش یه کتک حسابی میخواست. مشتمو توی دهنش فرو کردم.. میخواستن بهم حمله کنن که ناکارشون کردم.. رفتم سمت جیمین.. جیمیناا .. پات درد میکنه.. برگشتم سمت سیهان که میخواست تلافی کنه و جوری زدم تو پا و شکمش که پخش زمین شد. دانش آموزا دورمون جمع شده بودن.. جیمینا سریع توی بغلم گرفتمش و به سمت حیاط رفتم.. روی نیمکت نشوندمش و سر شلوارشو بالا زدم.. پاش به کنار سکو خورده بود و داشت خونریزی میکرد.. دستمالو آروم روش کشیدم و گفتم.. متاسفم جیمینا..
سرمو بهش نزدیکتر کردمو گفتم.. چی.. منظورت چیه.. خندیدمو به دستاش نگاه کردم.. گوشه لبمو گزیدم و گفتم.. دستات.. در هر شرایطی خیلی قشنگه مین یونگی.. وای.. ذوق زده گفتم .. امم یعنی مین یونگی با این دستاش منو تا اینجا آورده.. گازی از پام گرفت که خندیدمو گفتم.. نکنه خون آشامی چیزی هستی.. با حالت نمایشی خودمو عقب کشیدم و گفتم.. البته اگه بودی الان دیگه احتمالا وجود نداشتم.. شایدم الان بیای سراغم.. سرمو جلو دادم و گفتم.. تو که نمیخوای منو بوخوری؟.. صورتشو آورد جلو و گفت.. اتفاقا خوردن گربه کوچولو های موطلایی رو خیلی دوست دارم.. بلندشو جیمینی.. تموم شد.. سیهان دیگه اون دور و برا آفتابی نشد.. اما این پایان ماجرا نبود وسایلمو جمع کردمو دستشو گرفتم.. مین یونگی.. با صدای کیوت و پر هیجانش توجهمو جلب کرد.. فردا میبینمت.. و خندید و دست تکون داد .. براش دست تکون دادمو بهش چشم دوختم..
چشمامو بستم و سعی کردم بخوابم.. با اینکه خیلی خوابم میومد اما انگار نمیشد.. هندزفریو تو گوشام فرو کردم و به پرنده هایی که تو آسمون رقص هماهنگی رو اجرا میکردن نگاه کردم. حس عجیب و قشنگی بود.. با اینکه هنوزم سردرگم بودم اما این فرق میکرد.. نفس عمیقی کشیدم.. دلم برای بوش تنگ شده بود.. هندزفریو در آوردم و بلند شدم تا چرخی تو خونه بزنم. پسری با بوی توت فرنگی.. اومم اون واقعا یه فرشته بود که بوی توت فرنگی میداد.. رفتم سراغ یخچال و ظرف توت فرنگی ها رو بیرون آوردم.. به سمت تخت شیرجه زد و به حالت بچگانه خودش خندید.. قلطی زد و دستشو زیر سرش گذاشت.. پتو رو کاملا روی سرش گذاشت و مشغول چرخیدن شد.. این همه هیجان و دیوونگی.. به تصویر مین یونگی که از ذهنش پاک نمیشد لبخندی زد.. همم.. یه پیشی کوچولو داریم که چشاش خوش رنگه.. دستاش قشنگه.. لباش.. رنگاوارنگه.. ههه.. به شعری که ساخته بود خندید.. بعد بلافاصله دستاشو روی دهنش گذاشت و گفت.. مین یونگی اگه بفهمه بهش گفتم پیشی کوچولو گازگازیم میکنه.. و خندید.. با ورود شیطان به افکار کیوتش.. لبشو گزید و چشماشو بست..
سرشو روی شکم پسر گذاشت و دهنشو باز کرد .. بده هیونگ.. خودشو بالاتر کشید و لباشو جم کرد و گفت.. توت فرنگی موخوام.. یاا.. مکنه.. اینقد توت فرنگی بخوری تبدیل به توت فرنگی میشی هاا.. یاع یاع .. با دهنی باز به طرز خندیدن هیونگش که از اون طرف آشپزخونه صداش میومد نگاه کرد و بعد همشون که داشتن میخندیدن.. توت فرنگیو جلوی صورتش گرفت و گفت.. پسر های دیوونه من.. لبشو به دندون گرفت و گفت.. هیونگا..خیلی وقته ندیدمتون.. گفتی عضو جدیدی که ندیدمش مثل توت فرنگیه..و خیلی شیرین.. یعنی همونیه.. که تمام مدت دارم بهش فکر میکنم.. سرشو از زیر پتو بیرون آورد و یه بار دیگه به خودش خندید.. ظاهرا دیوونه تر شده بود.. روی پاهاش چرخی زد و همچنان به خندیدنش ادامه داد.. هیونگا.. دلم برای خنده های منفجر کنندت تنگ شده.. و با یادآوری خنده های هیونگش بلندتر خندید.. فقط اون نبود.. اون سه تا واقعا هیونگ های فوق العاده ای براش بودن.. و خودشم هیونگ دو تا وروجک بود.. با اینکه اختلاف سنی همشون فقط چند ماه بود..
چشماشو باز کرد و خمیازه ای کشید.. صبح شده بود. اما خیلی خوابش میومد.. صورتشو شست و بعد از خوردن چند لقمه و مسواک زدن لباساشو پوشید و کیفشو برداشت.. نگاهی به قدم هاش انداخت.. داشت اونا رو میشمرد..! میخواست بدونه تا رسیدن به اون فرشته چند قدم باید برداره.. بوی توت فرنگی.. با تمام وجودش میخواست اون بو رو بار ها و بارها حس کنه. روبروی در ایستاد و به برگ ها که سوار بر باد حرکت میکردن نگاه کرد.. هیونگ اونو ببین.. خیلی خوش رنگه. بستنیشو تو دهنش گذاشت. دستشو روی سر پسر کشید و با خنده قشنگی گفت.. سرما میخوریا کوچولو.. با لبخند خرگوشیش به اون نگاه کرد و گفت.. چیزیم نمیشه.. صدای قدم هاشو میشنید.. بوی شیرینش.. سرشو چرخوند تا اون گربه کوچولوی کیوتشو ببینه.. بی طاقت تر از هر لحظه ای شد.. از پشت بغلش کرد و گفت.. پارک جیمین.. برای دزدیده شدن آماده اید؟!.. پسر خنده کوتاهی کرد و گفت.. اوه.. من داوطلبانه ازتون میخوام که من رو بدزدید مین یونگی.. گازی از گوشش گرفت و گفت.. امم.. قطعا پشیمون میشی.. و این پسر بود که خندید و دستشو محکم تر گرفت..
برین برا پارت بعد💫💕 لایک و کامنت یادتون نره
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
واقعا خوشحال میشم که نظر میدین🍓
خیلی ممنون از همتون💕👑
بنویسسسسسسس
میشه بگی کی به کی میگه من بعضی از جاهاشو متوجه نمیشم🙂😐✨💜😂
باشه😂❣
آخه تا جایی که تونستم مستقیم یا غیر مستقیم سعی کردم برسونم🍓
پارت سومو خیلی وقته گذاشتم اما انگار تو راه بررسی دود شده رفته هوا💔
دوباره گذاشتم امبدوارم بهتون برسه
پارت چهارم دارم کاملش میکنم🤩.
منم ی بار ی فیک نوشتم پارت دو رو 32 اسلایدی گذاشتم رفت هوا خیلی بد بود
سلام عالی بود 😊😇
پارت بعدی پلیز😉
ممنون💚
تو بررسیه همون موقع گذاشتمش😉💫