15 اسلاید چند گزینه ای توسط: دختر ماه :) انتشار: 3 سال پیش 34 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
ببخشید این قدر دیر میشه
دامبلدور: نه. باید بهش یاد بدی چطوری با رویدادهای زندگی روبرو
بشه.
هری: چطوری؟ حرف گوش نمیده.
دامبلدور: به نظر میرسه منتظره تا اون رو با دید بهتری نگاه کنی.
هری جهت تالش برای درک حرف او، صورتش را در هم
میکشد.
)با حالت احساسی میگوید( تابلوی نقاشی بودن این حُسن
و زیان رو داره که... باعث میشه خیلی چیزها به گوشم برسه.
توی مدرسه، توی وزارتخونه، میشنوم مردم چه چیزهایی
میگن...
هری: چه حرفهایی پشت سر من و پسرم میزنن؟
دامبلدور: غیبت نمیکنن. نگران هستن. که شما دو تا همش با هم
درگیر هستین. که پسرت سرسخته. که از تو عصبانیه. من
خودم این طور به نظرم رسید که شاید عشقت نسبت به اون،
تو رو کور کرده.
هری: کورم کرده؟
دامبلدور: باید اون رو همون طور که هست ببینی، هری. باید ببینی
چیه که عذابش میده.
تا حاال اون جوری که بوده، نگاهش نمیکردم؟ چی پسر من هری:
رو عذاب میده؟ )فکر میکند( یا چه کسی پسر من رو عذاب
میده؟
آلبوس: )زیر لب در خواب حرف میزند( بابا...
هری: این ابر سیاه، یه شخص باید باشه، درسته؟ نه اتفاق، مگه نه؟
دامبلدور: آه، واقعاً نظر من دیگه چه اهمیتی داره؟ من فقط یه طرح و
خاطره هستم، هری، نقاشی و خاطره. ضمن اینکه هیچ وقت
پسری نداشتم.
هری: ولی من به راهنماییت احتیاج دارم.
آلبوس: بابا؟
هری به آلبوس نگاه میکند و سپس به دامبلدور نگاهی
میاندازد. اما دامبلدور دیگر رفته است.
هری: نه، کجا رفتی این موقع؟
آلبوس: ما توی – درمانگاه قلعه ایم؟
هری توجهاش را به سمت آلبوس جلب میکند.
)بدون تمرکز صحبت میکند( آره. و تو – حالت خوب میشه. هری:
خانم پامفری مطمئن نبود برای درمانت چه چیزی تجویز
کنه و گفت که احتماالً باید تا جایی که میتونی – شکالت
بخوری. راستش، اشکال نداره اگه منم یه کم بخورم؟ باید
چیزی بهت بگم و فکر نکنم که خوشت بیاد.
آلبوس نگاهی به پدرش میاندازد. چه چیزی میخواهد به او
بگوید؟ تصمیم میگیرد خود را درگیر نکند.
آلبوس: باشه. مشکلی نیست.
هری مقداری شکالت برمیدارد و تکهی بزرگی از آن را
میخورد. آلبوس با حالت پریشانی به پدرش نگاه میکند.
بهتر شدی؟
هری: خیلی.
شکالت را به سمت پسرش میگیرد. آلبوس تکهای
برمیدارد. پدر و پسر هر دو حال خیلی بهتری پیدا میکنند.
بازوت چطوره؟
آلبوس بازوی خود را حرکت میدهد.
آلبوس: خیلی خوبه.
هری: )به نرمی( کجا رفته بودی آلبوس؟ نمیدونم با چه زبونی بگم
که چه بالیی سرمون آوردی. مادرت در حد مرگ نگران شده
بود...
آلبوس با خودش فکر میکند، او دروغگوی بزرگی هست.
آلبوس: تصمیم گرفتیم که به مدرسه برنگردیم. با خودمون فکر
کردیم که میتونیم توی دنیای مشنگها – شروعی دوباره
داشته باشیم. ولی بعد فهمیدیم که اشتباه فکر میکردیم.
وقتی که ما رو پیدا کردین، دیگه داشتیم به هاگوارتز
برمیگشتیم.
هری: با رداهای دورمسترانگ؟
آلبوس: رداها... کل جریان اینه که – من و اسکورپیوس – درست
فکر نکردیم.
هری: و چرا، چرا داشتی فرار میکردی؟ از دست من؟ بهخاطر
چیزی که گفتم؟
آلبوس: نمیدونم. وقتی جایی تو هاگوارتز نداشته باشی، همچین
مکان دوست داشتنیای برات نیست.
هری: و اسکورپیوس بود که – تشویقت کرد – که بری؟
آلبوس: اسکورپیوس؟ نه.
هری به آلبوس نگاه میکند، سعی میکند متوجه حداقل
احساسی درون او شود. به طرز عمیقی فکر میکند.
هری: ازت میخوام که از اسکورپیوس مالفوی فاصله بگیری.
آلبوس: چی؟ اسکورپیوس؟
هری: من نمیدونم از اولش شما دو تا چطوری با هم دوست شدین،
اما باالخره شدین دیگه و حاال – ازت میخوام که -
آلبوس: بهترین دوستم؟ تنها دوستم؟
هری: اون خطرناکه.
آلبوس: اسکورپیوس؟ خطرناک؟ اصالً تا حاال دیدیش؟ بابا، اگر واقعاً
فکر میکنی اون پسر ولدمورته...
هری: من نمیدونم اون چیه، فقط اینو میدونم که باید ازش فاصله
بگیری. بِین به من گفت که -
آلبوس: بِین دیگه کیه؟
هری: یه سانتور با مهارت قوی پیشگویی. گفت که یه ابر سیاه
اطراف تو رو گرفته و -
آلبوس: یه ابر سیاه؟
هری: و من به دالیل بسیار موثقی باور دارم که جادوی سیاه در
حال احیای مجدده و الزمه که تو رو از اون دور نگه دارم. در
برابرش ازت محافظت کنم. در برابر اسکورپیوس.
آلبوس لحظهای درنگ میکند و با قدرت بیشتری جواب
میدهد.
آلبوس: و اگر نخوام چی؟ که از اون دورم کنی؟
هری نگاهی به پسرش میاندازد و به سرعت فکر میکند.
هری: یه نقشهای وجود داره که برای مواقعی استفاده میشه که
افرادی بخوان کار بدی انجام بدن. حاال ما میخوایم که ازش
استفاده کنیم تا تو رو بپاییم – نظارت دائمی روی تو داشته
باشیم. پروفسور مکگوناگل تک تک قدمهایی که برمیداری
رو میبینه. هر وقت که شما دو تا با هم دیده بشین – به
سرعت به سمتتون پرواز میکنه – هر وقت که بخواین
هاگوارتز رو ترک کنین – به سمتتون پرواز میکنه. انتظار
دارم که بری سراغ درسهات – که دیگه توی هیچ کدومشون
با اسکورپیوس همکالس نیستی و اوقات فراغتت هم توی
سالن عمومی گریفیدور میمونی!
آلبوس: نمیتونی منو مجبور کنی برم گریفیندور! من یه اسلیترینی
هستم!
هری: برای من بازی در نیار، آلبوس. خودت خوب میدونی توی
چه گروهی هستی. اگر مکگوناگل تو رو با اسکورپیوس
ببینه، یه طلسمی روت اجرا میکنم که باعث میشه همهی
حرکات و حرفهات رو ببینم و بشنوم، هر گفتگویی رو که با
کسی انجام میدی. تا اون وقت، تحقیقات از طرف ادارهی من
در وزارتخونه برای پیدا کردن هویت واقعی اسکورپیوس انجام
میشه.
آلبوس: )شروع به گریه میکند( اما، بابا – تو نمیتونی – این واقعاً...
هری: خیلی وقت بود به این فکر میکردم که پدر خوبی برات
نیستم، چون تو از من خوشت نمیاد. حاال به این نتیجه
رسیدم که اصالً نیازی ندارم که تو از من خوشت بیاد، به این
نیاز دارم که دستورهای من رو گوش بدی، چون من پدر تو
هستم و بهتر از تو میفهمم. متأسفم آلبوس. هیچ راهی به
جز این نداریم.
پرده دوم، صحنه نه
هاگوارتز، راه پله
آلبوس هری را در طول صحنه دنبال میکند.
آلبوس: اگه فرار کنم چی؟ فرار میکنم.
هری: آلبوس، برگرد برو تو تختت.
آلبوس: دوباره فرار میکنم.
هری: نه، این کار رو نمیکنی.
آلبوس: چرا، خوب هم این کار رو میکنم – و این دفعه مطمئن
میشم که رون نتونه پیدامون کنه.
رون: احیاناً کسی اسم منو آورد؟!
رون وارد راهپله میشود، فرق سرش حاال کامالً مشخص
است، ردایش کمی زیادی کوتاه است، و لباسهایش به طرز
چشمگیری موقر هستند.
آلبوس: دایی رون؟ دامبلدور رو شکر. اگه یه زمان باشه که به یکی
از اون شوخیهات احتیاج داشته باشیم، االنه.
رون اخم میکند، گیج شده است.
رون: شوخی؟ من اصالً شوخی کردن بلد نیستم.
آلبوس: اتفاقاً چه جورشم بلدی. ناسالمتی یه مغازهی وسایل شوخی
رو میگردونی.
رون: )حاال دیگر به شدت گیج شده است( یه مغازهی وسایل
شوخی؟ عجیباً غریبا. به هر حال خوشحالم که گیرتون
انداختم. میخواستم یه مقدار شیرینی بیارم – برای، عه، به
1 مناسبت زود خوب شدنت، ولی، خب... راستش پادما
– اون
اون بیشتر اهل فکر کردن هست – خیلی عمیقتر از من –
و فکر کرد بهتره به جای شیرینی برات یه چیزی بگیریم که
بیشتر به درد مدرسهت بخوره. پس به جاش برات – یه
دست قلم پر گرفتیم. آره. آره. آره. نگاشون کن. درجه یکِ
یکن.
آلبوس: پادما کیه؟
هری به آلبوس اخم میکند.
هری: زن داییته.
آلبوس: من یه زن دایی به اسم پادما دارم؟
آلبوس: دایی رون؟ دامبلدور رو شکر. اگه یه زمان باشه که به یکی
از اون شوخیهات احتیاج داشته باشیم، االنه.
رون اخم میکند، گیج شده است.
رون: شوخی؟ من اصالً شوخی کردن بلد نیستم.
آلبوس: اتفاقاً چه جورشم بلدی. ناسالمتی یه مغازهی وسایل شوخی
رو میگردونی.
رون: )حاال دیگر به شدت گیج شده است( یه مغازهی وسایل
شوخی؟ عجیباً غریبا. به هر حال خوشحالم که گیرتون
انداختم. میخواستم یه مقدار شیرینی بیارم – برای، عه، به
1 مناسبت زود خوب شدنت، ولی، خب... راستش پادما
– اون
اون بیشتر اهل فکر کردن هست – خیلی عمیقتر از من –
و فکر کرد بهتره به جای شیرینی برات یه چیزی بگیریم که
بیشتر به درد مدرسهت بخوره. پس به جاش برات – یه
دست قلم پر گرفتیم. آره. آره. آره. نگاشون کن. درجه یکِ
یکن.
آلبوس: پادما کیه؟
هری به آلبوس اخم میکند.
هری: زن داییته.
آلبوس: من یه زن دایی به اسم پادما دارم؟
رون: )رو به هری( نکنه طلسم بطالن
1
به سرش خورده؟ )رو به
آلبوس.( خانمم، پادما. یادت نمیاد؟ همون که یه کم زیادی
نزدیک صورتت باهات حرف میزنه، یه ذره هم بو نعناع
2 میده. )خم میشود.( پادما، مادر پانجو
! )رو به هری( راستی،
بهخاطر اونه که اومدم اینجا. پانجو. دوباره توی دردسر افتاده.
میخواستم یه نامهی عربدهکش بفرستم ولی پادما اصرار
داشت که شخصاً بیام. نمیدونم برای چی. پانجو فقط بهم
میخنده.
آلبوس: ولی... تو با هرماینی ازدواج کردی.
مکث کوتاهی به وجود میآید. رون اصالً متوجه این حرف
نمیشود.
رون: هرماینی. نه. نـــه. به حق ریش مرلین.
هری: آلبوس اینم فراموش کرده بود که توی گروه گریفیندور
افتاده. ما رو ساده گیر آورده.
رون: آره. خب، متأسفم، رفیق قدیمی، ولی گریفیندوری هستی.
آلبوس: ولی چطوری توی گروه گریفیندور افتادم؟
رون: کاله گروهبندی رو متقاعد کردی، یادت نمیاد؟ پانجو شرط
بسته بود اگه پای جونتم وسط باشه امکان نداره تو گروه
گریفیندور بیفتی. تو هم گریفیندور رو انتخاب کردی که
لجشو درآری. تو رو برای این کار سرزنش نمیکنم )با لحنی
سرد( همهمون بعضی وقتها دوست داریم اون لبخند
اسکورپیوس: از دستم عصبانی هستی؟ چی شده؟
آلبوس توقف کرده و رو به اسکورپیوس میکند.
آلبوس: جواب داد؟ کارهامون فایدهای داشت؟!
اسکورپیوس: نه... ولی، آلبوس -
هری: آلبوس، هر چرت و پرتی که دارین در موردش حرف
میزنین، الزمه همین االن تمومش کنین. این آخرین
هشدار بود.
به نظر میرسید بخشی از وجود آلبوس با پدرش است و
بخش دیگر آن با دوستش.
آلبوس: من نمیتونم، خیلی خب؟
اسکورپیوس: نمیتونی چی؟
آلبوس: فقط – برای هردومون بهتره که کنار همدیگه نباشیم، خب؟
اسکورپیوس در حالی که نگاهش او را دنبال میکند با دلی
شکسته تنها گذاشته میشود.
پرده دوم، صحنه ده
هاگوارتز، دفتر مدیر
پروفسور مکگوناگل سرشار از غم و اندوه است، هری سرشار از عزم و اراده، جینی
هم مطمئن نیست که باید چه حسی داشته باشد.
پروفسور مکگوناگل: مطمئن نیستم نقشهی غارتگر برای این کار ساخته شده
باشه.
هری: اگه اونا رو باهمدیگه دیدی، به سرعت میری سراغشون و از
هم دورشون میکنی.
پروفسور مکگوناگل: هری، مطمئنی این تصمیم درستیه؟ شک کردن به دانش و
خرد سانتورها تو حوزهی تخصص من نیست ولی بِین یه
سانتور خیلی عصبانیه و براش کاری نداره که تفسیر صورت
فلکی رو به نفع خودش تغییر بده.
هری: من به بِین اعتماد دارم. آلبوس بهخاطر خودش و دیگران
هم که شده، از اسکورپیوس باید فاصله بگیره.
جینی: فکر کنم منظور هری اینه که...
هری: )با قاطعیت( پروفسور خودش میدونه منظورم چیه.
جینی به هری نگاه میکند، از اینکه هری با این لحن با او
صحبت کرده متعجب شده است.
پروفسور مکگوناگل: بزرگترین ساحرهها و جادوگرهای کشور آلبوس رو چک
کردن و هیچکدومشون سحر و جادو و طلسمی احساس یا
پیدا نکردن.
هری: و دامبلدور – دامبلدور گفت -
پروفسور مکگوناگل: چی؟!
هری: تابلوی نقاشیش. ما باهم صحبت کردیم. چیزایی گفت که
منطقی به نظر میومدن -
پروفسور مکگوناگل: دامبلدور مُرده، هری. و اینو قبالً هم بهت گفتم، تابلوهای
نقاشی حتی نمایانگر نصف شخصیتشون هم نیستن.
هری: گفت که عشق منو کور کرده.
پروفسور مکگوناگل: تابلوی نقاشیِ مدیر یه مدرسه خاطرهای بیش نیست. قراره
یه ساز و کار حمایتی باشه برای تصمیماتی که میگیرم.
ولی وقتی این شغل رو قبول کردم بهم توصیه شد که نقاشی
رو با خود شخص اشتباه نگیرم. و توصیه میشه که تو هم
همین کار رو انجام بدی.
هری: ولی حق با اون بود. االن قشنگ حسش میکنم.
پروفسور مکگوناگل: هری، تو تحت فشار زیادی بودی؛ گم شدن آلبوس، جستجو
برای پیدا کردنش، ترسهای ناشی از اینکه علت سوزش
زخمت چی ممکنه باشه. ولی وقتی بهت میگم داری اشتباه
میکنی، بهم اطمینان کن.
هری: آلبوس ازم خوشش نمیاومد. ممکنه بازم ازم خوشش نیاد.
ولی در امن و امان خواهد بود. با کمال احترام مینروا – تو
بچه نداری -
جینی: هری!
هری: - تو درک نمیکنی.
پروفسور مکگوناگل: )عمیقاً آزرده خاطر شده است( امیدوار بودم که یه عمر
صرف کردن تو حرفهی تدریس این معنی رو بده که...
هری: این نقشه همیشه جای پسرم رو بهت نشون میده – توقع
دارم که ازش استفاده کنی. و اگه بشنوم که این کار رو
نمیکنی – تا جایی که میتونم این مدرسه رو میکوبم –
از تمام قدرت وزارتخونه استفاده میکنم – مفهوم بود؟
پروفسور مکگوناگل: )سر درگم از این برخورد تند( کامالً.
جینی، مردد از چیزی که هری به آن تبدیل شده است به
او نگاه میکند. هری نگاه او را پاسخ نمیدهد.
پرده دوم، صحنه یازده
هاگوارتز، کالس دفاع در برابر جادوی سیاه
آلبوس با حالتی تقریباً نامطمئن وارد کالس میشود.
هرماینی: آه بله. قطارگریز مدرسه. باالخره پیداش شد.
آلبوس: هرماینی؟
آلبوس قیافهی شگفتزدهای به خود میگیرد. هرماینی
جلوی کالس ایستاده است.
هرماینی: به نظرم منو باید پروفسور گرنجر صدا بزنی، پاتر.
آلبوس: تو اینجا چیکار میکنی؟
هرماینی: تدریس میکنم. عذابیه که بر من نازل شده. تو اینجا چیکار
میکنی؟ امیدوارم برای یادگیری اومده باشی.
آلبوس: ولی تو... تو... وزیر سحر و جادو هستی.
برو بعدی مهمه
15 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
2 لایک
نظرات بازدیدکنندگان (2)