
خب.. سلام این اولین تست منه خب امیدوارم خوشتون بیاد! داستانش رو از چنسال پیش نوشتم ولی با یه ویرایش گذاشتمش واس تست
لبخند فیکی زدم میا خیلی با ذوق واسم راجب گوشه جدیدش حرف میزد ولی من واقعا حواسم بهش نبود باد میومد به نرده ها تکیه داده بودم به رودخونه نگاه میکردم +هعییی لیِن!لین با توعم چته؟! -عاو هیچی .. چطور؟ +حواب سوالمو بده! -چ سوالی؟ +این چیه داداشت واسم فرستاده؟ ناخواسته استرس گرفتم ترسیدا نگاهی به گوشیش کردم نباید میا میفهمید میخوام تا لحظه اخرم شده خوشحال باشه! نگاهی به پیامش کردم
پیام داداشم این بود: اخرین بار با لین بودن چ حسی داره؟! زیرلبی فحشی بهش دادم ختده ی گنده ی فیکی کردن و به صورت نگران میا نگاه کردم -میدونی امروز واس شوخی بهش گفتم کرونا گرفتم! الکی ترسوندش و خوشحالش کردن خیلی باحاله! + ولی اونم جیران کرده و به من پیام داده! -اره اره احمقه دیگ ولش کن داداشم هِنری یه پسر احمق بود! همیشه خودشو تو بدترین خطرات مینداخت تقریبا با هیچ کس خیلی حرف نمیزد ولی همیشه منو اذیت میکرد! مثلا میومد تو اتاقم در رو وا میذاشت وسایلو بهن میریخت و میرفت! گوشیم داشت زگ میخورد اهی کشیدم چدا ارزویی ک ارزوی همست بنظر منجالب نمیاد؟
نگاهی به میا کردم این اخرین بار نی ولی کمکم ۷سال نمیبینمش دلم واسش تنگ میشه.... سفت بغلش کردم بغضی کنمیددنم کی توی گلو جا گرفته یود ترکید و شروع کردم بلند بلند هق هق کردن +چیه چیشده؟؟؟؟ لین انروز عجیب رفتار میکنی نگرانتم سف تر بغلش کردم - م...من خوبم تکراری ترین دروغ زندگیم منخوبم گمون کنم اگ یه روز درحال مردن باشم هم ازم بپرسن میگم من خوبم لبخندی زدم -خب دیگ من برم! +کجا؟ بی محلی کردم به حرفش و شروع کردم دوییدن این اخرین کلممه بهش پس شاید باید مفهوم داشته یاشه؟ شاید عادی ترین کلمه بتونه بیشترین معنیرو داشته باشه - میبینمت! +کی فردا چطوره!؟ -نمیدونم ولی مطمعن باش میبینمت! +احمق
میای عزیزم الان ک این نامه رو میخونی حداقل ۱۰ روزی از روزی ک بهت گفتم میبینمت میگذره قصد من از این حرف فقد یه کلمه نبود میخواستم بگم منتظرم بمون
خیلی راحت میتونستم به بابام زنگ بزنم تا بیاد دنبالم ولی ای اخرین باریه ک تو این شهرم! حداقل واس هفت سال!پس کل راهو میدوعم حتی اگه یه ساعت طول بکشه! بعد یه ساعت دوییدن تقریبا به۱۰۰ متریشرسیده بودم نگاهی به غروب افتاب کردم -قشنگه....
داداشم به دونه زد تو سرم -اخ! ×معلومه کحایی احمق؟؟؟؟ - داشتم راه میرفتم ×میمردی میگفتی با ماشین بیارنت؟ یا مثلا زنگی کوفتی چیزی میزدی! سعی کردم قیافمو مظلوم کنم* -بابااااااا ÷چیشده؟ ×هیچی! -ن بیاید بریمممم ÷اع لین! کجا بودی؟!میرونی چقدر برنتمه هامون بهم ریخت بخاطرت؟ عجله کن!
سریع پرتم کردن تو ماشین! یه سمت لی بود یه سمت من به پنجره ی ماشین نگاه کردم ÷خب دیگه حرکتو شروع میکنیم! =وای چه هیجان انگیز!
لبخند بی حوصله ی ای زدم شروع کردن به حرکت خسته بودم دیشب نتونسته بودم بخوابم -من یه خرده میخوابم! سرمو به صندلی تکیه دادم کمربندمو بستم و چشمامو گذاشتم رو هم... یهو با ترمز سدید پرت شدم تو صندلی جلویی -اخخخ ÷= رسیدیم! بی حوصله در رو وا کردم - پس اینجاست...
خب بچه ها یه نکته ای رو بگم + واس میاست ×واس لی =واس مامان لی و لین - واس لین ÷واس بابای لین و لی
و اینکه اولاش اشتباهی نوشتم ک اسم داداش لیِن هنریه ولی اسنش لیه و اینکه لی با لین فرق داره لی یه لیه عادیه لین لیِن هست و خب هرکقت این تسته تایید شد پارت بعدیشو میزارم
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
نظرات بازدیدکنندگان (0)