لایک کن❤❤❤❤
چشم های ساحره به رنگ سیاه در اومد دستاش رو به سمت یونگی گرفت و شروع به گرفتن روحش کرد یونگی روی زانوهاش افتاد چشامو بستم و مهکم حیغ زدم من:نهههه و یهو این ساحره بود که روی زمین افتاده بود با تعجب به دستام نگاه کردم این ینی کاره من بود نگاهی به یونگی بی حال انداختم یونگی:آرا...آ یهو یونگی از حال رفت ساحره از جاش بلند شد
ساحره:نه این ممکن نیست طلسم نباید بشکنه من:حالا که شکسته بهم بگو دوس داری چطوری بمیری عجوزه؟ همینطور داشتم به سمتش میرفتم و اون عقب تر می رفت من:تو می خواستی یونگی منو بکشی؟ ساحره:نزدیک نیا من:چی شده نمی خوای مبارزه کنی؟ با یه حرکت پرتش کردم رو زمین موهاش رو صورتش پخش شد ساحره:نه من نباید اینطوری بمیرم من برای اون طلسم روحم رو گذاشتم من:چی؟ ساحره:من من نباید بمیرم نه نباید اینطوری بمیرم یهو سرش رو آورد بالا که دیدم صورتش داره جمع میشه و یهو بصورت چندشی از هم پاشید و رو زمین پخش شد من:لعنتی یهو یاد یونگی افتادم سریع رفتم سمتش که رو زمین افتاده بود تو بغلم گرفتمش و مهاشو نوازش کردم من:یونگی...یونگی بیدار شو انگار صدامو نمیشنید کاملا بی هوش بود ولی زنده بود من:حالت خوب میشه نمیزارم بلایی سرت بیاد
از زبان یونگی: آروم چشامو باز کردم همه چی برام مبهم بود خواستم از جام بلند شم که حس کردم سرم داره گیج میره حس دستای یکی دورم باعث شد که نگاهی به کنارم بندازم آرا مثل یه گربه کوچولو کنارم خواب بود ولی چه اتفاقی افتاده من چطور اومدم قصر ادن ساحره کجاست دستم رو بردم لایه موهای آرا تنها چیزی که مهمه اینه که اون خوب باشه لبامو به لباش نزدیک کردم که چشماشو باز کرد با چشای سبزش بهم زل زد و باعث شد قلبم بلرزه بهم نزدیکتر شد و بوسه عمقی به لبهاش زدم
چند ماه بعد...................................... کناره پنجره بزرگ قصر وایساده بودم باد موهام رو پیچو تاب میداد نفسه عمیقی کشیدم با دیدنش لبخند بزرگی رو صورتم نقش بست از اون پایین نگاهش رو بهم دوخت و اونم لبخند زد و به راهش ادامه داد همینطور درحال تماشای بیرون بودم که یه نفر پارچه ای رو روشنم انداخت و دستاش رو از پشت دورم حلقه بوسه ای به گردنم زد من:اومدی؟ یونگی:دلم برات تنگ شده بود هوا سرده چرا اینجا وایسادی سرما می خوری من:نه خوبه یونگی درحالی که دستش رو شکمم بود گفت یونگی:فقط که تو نیستی شاید اون سردش بشه لبخندی زدم و برگشتم سمتش
من:بغلمون کن تا گرم بشیم خودمو تو بغل آرامش بخش یونگی جا دادم من:از این به بعد همه چی خوب میشه؟نه؟ یونگی:معلومه که همه چی عالی میشه من:خیلی دوست دارم یونگی:عاشقتم آرا
🍁پایان🍁
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
وایییییییییی.....خیلی خوب بودددددد 😭🐾🤍
اشک، در چشمانم حلقه زد😢
سلام اجی خوبی؟
عالی بود عزیزم خیلی قشنگ بود♡
سلام مرسی خوبم تو چطوری♥️
ممنون❤❤
خسته نباشی💫
مرسی گلم♥️
خیلی تا خیلی خسته نباشی ممنونم که به نظرات توجه کردی واقعا پایان عالی بود خیلی کیف کردم با داستانت .
راستی پارت بعدی اون داستان تو کیه می زاری؟!😍😍😯😯🤗🤗
مرسییی عزیزم♥️♥️
گذاشتم پارت دوم رو تو صفه