
سلام من اولین داستانمه اگه خوشتون اومد و استقبال داشت ادامه میدم🥺

من یه دخترم اسمم جونجه هس من 20 سالمه از بچگی به یه پسر کره ای علاقه مند شدم انقد که تا الان این عشق ادامه داشت.... اسم اون پسر تهیونگ بود من اکثر اوقات شبیه پسرا رفتار میکنم واقعا دست خودم نیس موهامو پسرونه میزنم(اما وقتی عاشق ته شدم موهامو این طوری میزنم{توی عکس}) لباسای نیمه پسرونه نیمه دخترونه میپوشم یادمه بچگی خیلی درمورد پسر مورد علاقم تحقیق کردم اما اون از دخترای مو بلند خوشش میومد برای همین من خودمو باختم اما تصمیم گرفتم امتحان کنم اینو که ببینم عاشق من میشه یانه تصمیم گرفتم ورزشکار بشم رفتم نینجا بهترین قهرمان نینجا شدم و رفتم کره توی یه خونه ی فوق العاده عالی با سرمایه ی زیاد شروع به زندگی کردم هر روزم با نگاه کردن به عشقم میگذشت تا اینکه یه تصمیمی گرفتم یه پول زیادی دادم به یه برنامه ی تلویزیونی تا منو با بی تی اس به اون برنامه دعوت کنن اگه منو دعوت میکردن شاید میتونستم کسی که به خاطرش اینجا اومدمو ببینم نشستم به فکر کردن تصمیم گرفتم برم تو اینترنت درمورد عشق تحقیق کنم(من از بچگی زیاد دوست نداشتم و بیشتر تنها بودم) یه چیزی توجهمو جلب کرد نوشته بود تست چه نوع عاشقی هستید زدم روش تستو دادم نوشته شما عاشقی مرموز هستید راست میگف با این که میمیردم برای پسر مورد علاقم اما اصلا نشون نمیدادم حتی بهترین رفیقمم(یه دختره به اسم الکس اون ایرانیه و آرمی ولی توی لندن زندگی میکنه) درموردش نمیدونست.
من تا صبح بار ها با خودم حرف زدم اون عاشق من نمیشه اون این همه طرفدار داره و عاشق یه دختر که عاشق مو های کوتاهه هر روز نقاب شادی میزنه و زندگیه قبلیشو با نصب میپوشونه موهاشو این شکلی میبنده و موهاش صاف نیس که حتی کره ایم نیس نمیشه تو فقط میری اونجا که نزاری با دختر دیگه ای آشنا بشه واقعا داشتم میمردم تکلیفم با خودم معلوم نبود دیگه صبح شده بود نتونستم بخوابم دلم میخواست فریاد بزنم اما نمیشد ساعت 9 شب برنامه زنده شروع میشد الان ساعت 7 صبح بود از تختم زوری اومدم بیرون رفتم صبحونه خوردم نشستم رو مبل خیلی بی حال بودم تلویزیون رو روشن کردم دیدم داره پخش میکنه ساعت 9 شب ورزشکا نینجا و گروه آیدل بی تی اس با ما همراه هستن تلویزیون رو خاموش کردم تهیونگ خیلی عشقشو نشون نمیده تو این فکر بودم که گوش زنگ خورد مدیر برنامه هام بود گوشیو برداشتم کلی داد سرم کشید که باید خودتو اماده کنی خوب بخوابی من با بی حالی گفتم باش تو راست میگی گوشیمو خاموش کردم اصن تکلیفمو نمیدونستم تصمیم گرفتم تا 6 بعد از ظهر بخوابم من.... کجام؟ توی یه دریا بودم داشتم غرق میشدم یهو یه دست سمت من اومد از خواب پریدم.... یکی داشت در میزد بلند شدم گوشیمو روشن کردم دیدم به به ساعت7 و نیمه شرط میبندم مدیر برنامه هام فلکس پشت دره خیلی راحت رفتم یه لباس قشنگ پوشیدم یکم به لبام رنگ دادم یه کرمم زدم موهامو شونه کردم یه گیر سر زدم یه دستبند قرمز به دستم بستم بعد یادم اومد قرار زندگیمو ببینم مونده بودم دخترونه باشم یا نه رفتم یه نگاه انداختم تو کمدم یه پیرهن مشکی پوشیدم با یه کت قرمز با شلوار قرمز جلوی موهامم قرمز کردم یه کفش خوشگل پوشیدم (تیپ قرمز زدم چون تهیونگ از قرمز خوشش میاد) ساعت 8 شده بود فلکس هنوز داشت در میزد بیچاره از دست من چی میکشه😐
درو باز کردم گفتم میدونم دیرم شده میخوای کلمو بکنی ماشین امادس؟ بریم؟ با دست زد پس کلم گف زود باش بریم من شروع کردم به خندیدن رسیدیم سریع رفتم تو پشت صحنه برای گریم رفتم با مجری دست دادم بعدم سریع نشستم رو صندلی منتظر بودم بیان دل تو دلم نبود داشتم میمردم اومدن....قلبم تو سینم نبود افتاده بود رو زمین خیس عرق شده بودم تهیونگ نشست رو به روی من بقیه هم نشستن کنارش دیگه گفتم به خدا الان میمیرم دیدم تهیونگو کوکی زل زدن به من سرمو از رو زمین بلند کردم یه نگاه کردم بهشون تهیونگ سریع روشو برگردوند اما کوکی داشت به من لبخند میزد (معلوم بود قصدش رفقاته نه چیز دیگه) اما تهیونگ.... ینی چرا سرشو برگردوند ترسید من ببینمش که داره منو میبینه؟ غیر ممکنه بابا بیخیال مجری سوال میپرسید ما حرف میزدیم نوبت رسید به بازی کردن قرار شد دو تا دوتا تیم بشیم برا پانتومیم کوکی اومد سمت تهیونگ من خیلی نارحت شدم مجری گف قرعه کشی میکنیم رو کاغذ اسماتونو مینویسم اسم هرکی براتون دراومد با اون تیم میشد اول از من شروع شد یه تیکه کاغذ برداشتم بازش کردم نزدیک بود بمیرم نوشته بود تهیونگ نشون مجری دادم تیکه کاغذی که اسم من بود رو مجری برداشت و از بقیه اسما جدا کرد. تهیونگ اومد کنار من وایساد قلبم تند تند میزد یهو برگشتم نگاه کردم به تهیونگ باهاش چش تو چش شدم نمیتونستم چشم ازش بردارم اون سریع روشو برگردوند به مجری نگاه کرد اما من بی اختیار زل زده بودم بهش بعد دیدم جلو بقیه زشته رومو اونور کردم خاک بر سرم همه فهمیدن من بهش علاقه دارم فلکس از پشت صحنه داشت به من چشمک میزد حواست به کار خودت باشه بازی کردیم خیلی خوش گذشت آخر برنامه شد من گفتم اگه میشه یه لحظه صبر کنید 8 تا دستبند خریده بودم میخواستم با یه تیر دو تا نشون بزنم 1 دوستی باهاشونو محکم کنم 2دخترا فک کنن من باهاشون رابطه دارم سمت عشقم نیاین خب همین که الان 33 سالشه ازدواج نکرده من به شدت شانس اوردم
دستبند ها رو آوردن تهیونگ دستبند قرمزه رو برداشت ایول دو تا قرمز خریدم الان خودمم قرمز برمیدارم باهم ست کنیم کوکی قرمزه رو برداشت قیافه من😑😐واقعا الان باید اینو برمیداشتی؟ تهیونگ به کوکی گف آبیه بیشتر بهت میاد براش بست به دستش من که داشتم بال در میاوردم برم تو آسمون دستبند قرمزه رو برداشتم داشتم خودمو میکشتم ببندم ولی نمیشه یهو تهیونگ اومد جلو دستمو گرف برام دستبندمو بست ینی این خوابه؟ 🥺بعد یه نگاه بهش کردم گفتم ممنون اما اون چیزی نگف رف وایساد کنار جیمین بعد جیمین در گوشش یه چیزی گف بعد تهیونگ زد بهش گف نه بعد رفتم خونه نشستم مبل گفتم عمرا دستمو بشورم نشسته بودم زل زده بودم به دستم اینقد خوشحال بودم تو پوست خودم نمیگنجیدم بازم میخواسم ببینمش باید چیکار کنم؟ من: فلکس بیا فلکس: اومدم من: باید خودمو به تهیونگم نزدیک کنم پس با کمپانیشون قرار داد میکنم برای یاد دادن آکروبات و بدنسازی و تقویت عضله های پاهاشون بعد کم کم به تهیون... فلکس؟! داداچ؟؟ خواب بود😂😐من: مگه دارم لالایی میگم که میخوابی؟ 😐فردا من: بریم؟ فلکس: مث همیشه خیلی ریلکس بعد از کچل شدن من و بد بخت شدن خودشون چون دیرمون شده پادشاه تشریف اوردن بعد میگن بریم خب برو دیگه😂😐😑😭رفتیم اونجا قرار شد تا 1 ماه بهشون تمرین بدنسازی و کراس فیت قوی بدم که عضله های پاشونو بیشتر تقویت کنه اگه راضی بودن قرار داد 5 ساله میبندیم حقوقم (مقداری میدهند دیگر😐😂پس بیخیال حقوق)بعد رفتیم منو به اعضا معرفی کردن و همه چیزو توضیح دادن قرار شد فرداش کارمو کنم رفتم خونه من: ای خدااا چقد خستم گوشیمو برداشتم دیدم هیتراااااا دارن زیر لایو تهیونگم(و دوبار میم مالکیتش😂)مینویسن...نگم دیگه با عصبانیت(من ستاد مبارزه ی فوق عظیم و هک هیترای بی تی اس تاسیس کردم اینو گفتم که در ادامه با مشکل روبه رو نشین😄)زیرش نوشتم بی تی اس هر چی باشه از آدمی مث تو که هر روز بوووووق نگم دیگه قهوه ایش کردم بعدم هکش کردم و خلاصه بد بخت مرد دیگه. منم یه نفس عمیق کشیدم و رفتم خوابیدم تو تختم چی.. کجام؟؟ دارم غرق میشم نمیتونم نه نمیتونم نفس بکشم حالم بده یکی... کمکم بده یه دست مرد اومد سمتم از خواب بیدار شدم خیلی ترسیده بودم یا ابولفظل دیرمههه تند تند لباس پوشیدم بعد با فلکس رفتم تو کمپانی بهش گفتم 3 بعد از ظهر بیاد دنبالم من: خیلی استرس دارم اگه کارمو بد انجام بدم چی اگه یکی بفهمه من عاشقه تهیونگم ضایعم کیه چی اگه خوردم تو یه بنده خدا افتادم رو زمین سرم گیج میرف سرمو بلند کردم دیدم بنده خدا تهیونگ با قمر بنی هاشم من مردم زندگیم تموم شد داشتم چرتو پرت میگفتم تو ذهنم که تهیونگ اومد بلندم کرد تهیونگ: عذر میخوام من صبحانه نخوردم حواسم نبود من: ببخشید منم صبحانه نخوردم برای همین چشمام سیاهی رف(لاپوشونی حواس پرتی تهیونگ 😐💪🏻) تهیونگ: قلبم درد میکنه این دختره کیه چرا یهو این جوری شدم! من: آقای کیم تهیونگ: راحت باش تهیونگ صدام کن من: قند تو دلم آب شد😁اوو مم.. ن..ون نه نه باید خودم باشم اره یه دختر سرد خودخواه بله ممنون میخواستم بگم من مربیتونم که دیروز معرفی شدم میشه راهو نشونم بدی؟ تهیونگ: حتما گفتی صبحانه نخوردی دیگه پس بیا با منو کوکی بخورد من: بله حتما تو ذهنم جاااان!؟ چی شد گف من برم صبحانه بخورم باهاش و با عشقش کوکی؟ واقعا؟؟ نه یادم رفته اون قرار نیس عاشق من بشهههه درسته
رفتیم پیش کوکی کوکی: عه این خانم خوشگله که خیلی نازه ته چرا پیش توعه؟ چیکار میکردین؟ من: ممنون ولی من اصن خوشگل نیسم تهیونگ داشت راهنماییم میکرد کوکی با حسادت: چقدم صمیمی تهیونگ: عه بسه ایشون با ما صبحانه میخورن باهم صبحانه خوردیم بعد رفتیم شروع کنیم به تمرین به همه اعضا سلام کردم بعد یه هودی نسبتا تنگ پوشیدم با یه شلوارک تا بالای زانوم کفش ورزشی لعنت به سینه هام😐تهیونگ تیشرتش لش بود منه ناراحت ولی شرت پاچه دار پوشیده بود منه خوشحااال شروع کردیم به گرم کردن تتهیونگ زل زده بود به من اما تا من نگاش میکردم به کوک نگاه میکرد که من فک کنم به من نگاه نمیکنه بعد قرار شد شنا بزنن جیمین خیلی خوب میزد نامجون بدنش توی یه خط نبود اما بعد درست شد رسیدم به تهیونگ لعنتی بهتر از من میزد نشستم رو کمرش خب حالا بزن دو تا زد بعد رو کمر افتاد به اینجاش فک نکرده بودم افتاد بعد منم افتادم روش چش تو چش شدیم قلبم داشت از جاش درمیومد اما متوجه شدم قلب اونم داره تند میزنه سریع بلند شدم عذر خواهی کردم یکم تمرین با هالتر بهشون دادم و کلاسو تموم کردم لباسامو عوض کردم
تقریبا 3 بعد از ظهر بود اومدم برم دیدم تهیونگ جلومه من: بله؟ تهیونگ: ناهار.... پسر بگو دیگه... میخوای بریم باهم بخوریم (اعضا از جمله ار امو پیچونده) من: خیلی تعجب کردم خیلی خوشحال بودم دیدم فلکس اومد گف بریم؟ من: من میرم ناهار بخورم فلکس خودمم میام خونه اشاره با چشم فلکس: اوکی دیر نکنیا من: نمیخواد ادا مامانارو در بیاری😐تهیونگ: امم جای خوبیو میشناسی؟ من: نه شرمنده من چون گشادم همش نودل میخورم 😐😂 تهیونگ: عجب زنه هنرمندی میخوام بگیرم من: جان؟ تهیونگ: هیچی 😂بریم من یه جاییو میشناسم راستی خسته نباشی امروز خیلی خوب بودی به عنوان مربی من: ممنون خیلی استرس داشتم ولی انگار خوب بودم برای اولین بارخودمم وقتی با دیگران حرف میزنم سعی میکنم بهشون رو ندم و سرد باشم اما با تهیونگ خود واقعیمم رفتیم غذا بخوریم من: چه رستورانی چقد بزرگه تهیونگ: غذاشم عالیه راستی اسمت؟؟ من: عا جونجه هستم اما شما منو هستی صدا کن تهیونگ: کره ای نیستی نه؟ من: نه راستشو بخوای من ایرانیم 3 ساله اومدم کره تهیونگ: خب چی میخوری: هول شده بودم منو رو برداشتم سرمو کرده بودم توش تهیونگ: برعکس گرفتی 😐
من: عه راس میگی خب.. من کلا نظری ندارم هر چی تو بخوری منم همونو میخورم تهیونگ: گارسون غذا رو بهشون گف منتظر موندیم تا بیارن تو این فاصله تهیونگ بابت ستاد هک هیتراشون تشکر کرد و شماره ی همو گرفتیم غذا رو آوردند من شروع کردم به خوردن توی حال خودم بودم یهو دیدم تهیونگ با لذت داره به من نگاه میکنه یه سرمو بلند کردم تهیونگ یه لبخند زد یهو من تمام غذا ها رو تف کردم رو تو غذا خودم تهیونگ یه دستمال بهم داد من تمیز کردم صورتمو بعد غذامو گارسون برد اومدم یکی دیگه سفارش بدم تهیونگ چاپستیکسشو آورد سمت من داشت بهم غذا میداد؟ واقعا؟ منم دهنمو باز کردم و غذا رو خوردم تهیونگ: میخوای برسونمت آفرین پسر الان خونشو هم یاد میگیرم💪🏻من: لطف میکنی اومدیم از خیابون رد بشیم یهو یه پسر بچه ی دستفروشو دیدم ماشین داشت میزد بهش نمیدونم من چه فکری کردم اما رفتم نجاتش بدم که ماشین اومد سمت من و.... 🙃
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
خیلی خوب بود داستان قشنگی منتظر پارت بعدی هستم ❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤🤩🤩🤩🤩
عالیییی😻💕
پارت بعد پلیز