
امیدوارم خوشتون بیاد💗
جی هوپ: 😒چی شده که دختره انقدر برای شما دو تا مهم و با ارزش شده هاااااااااا؟ جونگ کوک: خب ما باید به هم وطن های خودمون کمک کنیم دیگه مگه نه هیونگ😂😅 جیمین: راست می گه خب😶 ( منحرف نشید😈) جی هوپ: 🤨 بعد از کلی حرف هر چهارتا شون وارد خونه شدند و از شدت خستگی هر چهارتاشون روی مبل خوابیدن(😅😂🤣) چند ساعت بعد جین: هعی شما چهار تا اینجا چرا خوابیدین پاشین زود باشین ..جیمین: هیونگگگگگگگگگگگ تو رو خدا بزار بخوابیم شوگا: هیونگ از تو بعیده 😅 جین: چرا
شوگا: خودت که می دونی اینا اینجوری بیدار نمی شن باید از روش مین شوگا استفاده کنی😅وقتی که شوگا این حرف و زد بلند شد و یک پارچ آب از یخچال برداشت وقتی که برداشت روی سر هر چهار تاشون ریخت😂🤣😅 جیمیمن، جونگ کوک، تهیونگ و جی هوپ: هییییووووووننننننگگگگگگگگگ جی هوپ: چی کار می کنی😩 تهیونگ: خدا تو این گروه یه آدم نرمال وجود نداره ایییشششش😤جونگ کوک : 😤😨🤬 😡 جیمین: آخه هیونگ تو امروز خواب بودی من این طوری بیدارت کردم آخه ( راست می گه خب😶) شوگا: 😅😂😎😇
از زبان نویسنده: بعد از اینکه اعضا کلی مسخره بازی در اوردند شام خوردند و بعد شام یه فیلم ترسناک دیدند که وسط های فیلم بخاطر جیمین، جی هوپ و جین دیگه ندیدند😅بعد هم گرفتن خوابیدن چند روز بعد ادامه ی داستان از زبان جونگ کوک: وایی چقدر گشنمه فکر کنم یه شیر موز کافی باشه تا شکمم پر بشه😅 بعد از روی تختم بلند شدم و از اتاقم اومدم بیرون و بعد با یک صحنه ی وحشتناک مواجه شدم😨😣
دیدم جین هیونگ داره شیر موز من و می خوره 😨🤬😅 و از شدت اعصبانیت گردنمو چر خوندم و از پله ها اومدم پایین تا من و دید هول کرد جین: ا....مممممم ا..مم چیزه می دونی خوشمزه هستا😨🤨😇😅 جونگ کوک: هیوونگگگگگگگگ و بعد شروع به دعوا کردن کردیم😅🤣😂 ولی خب این دفعه خیلی از دست هیونگ ناراحت شدم چون بهم گفتش که خیلی بی ادب شدم😣😥 و صدای شدت دعوا هامون آنقدر بلند بود که حتی شوگا هم با قیافه ی خوابالو و تعجب از اتاقش اومد بیرون و نمی دونم چی شد که از شدت اعصبانیت دستم خورد به گلدون روی میز و افتاد و شکست قیافه ی همه🤨😑😶😐😧 و همه یک لحظه ساکت ساکت شدند از شدت خجالتی نتونستم سر مو بالا بیارم کم مونده بود که از خجالتی و کاری که کردم گریه کنم 😣😥( اوخی😶) و از شدت شرمندگی از خونه اومدم بیرون و رفتم سمت پارکی که تقریبا نزدیک خونه بود

ادامه ی داستان از زبان لیا: بعد از چند روز از بیمارستان مرخص شدم ولی خب دکتر ها گفتند که اگه می خوای بد تر نشه باید عمل کنی😵😥 ولی هم از کنیا و هم از یون خواستم که این مسئله بین خودمون بمونه و به مامانم نگه چون اون خودش بیماری قلبی داره اگه این و بشنوه ممکنه حالش خیلی بد بشه پس برای همین فعلا عمل نمی کنم چند ساعت بعد وقتی که خونه بودم مادر لیا: سرفه سرفه لیا سرفه .....لیا: بله مامان چیزی شده ...مادر لیا: لیا دخترم ببخشید من دارو هامو تموم کردم می دونی که اگه هم نخورم حالم بد میشه می تونی بری برام بخری سرفه... لیا: چشم مامان الان میرم می خرم رفتم از اتاقم لباسم رو پوشیدم و رفتم بیرون تا برای مامانم قرص بگیرم ( لباس بالا لباس لیا هستش) در اطراف خونه ی ما دارو خانه وجود نداره برای همین باید از محله می اومدم بیرون چند ساعت بعد لیا: آقا لطفا همینجا نگه دارید آقا: بله چشم .. لیا: بفرمایید آقا: ممنونم
از ماشین پیاده شدم و وارد دارو خانه شدم یه چند دقیقه ای طول کشید تا دارو های مامانم رو بخرم بعد از اینکه خریدم می خواستم یکم هوا بخورم و قدم بزنم رفتم یکم جلو تر دیدم اون ور خیابون یه پارک تصمیم گرفتم یکم اونجا بشینم بعد یه تاکسی بگیرم و برم خونه داخل پارک شدم خب زیاد شلوغ نبود روی یکی از صندلی ها نشستم که دیدم صدایی مثل صدای گریه میاد اطرافم رو نگاه کردم دیدم یه پسره دست چپش روی پیشونیشه و از دست راستش داره خون میاد داره گریه می کنه ... راستش دلم براش سوخت برای همین رفتم کنارش نشستم
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی بود لطفا اخر به جونگ کوک برسه🙂🤝🏻💕
چشم سعیمو می کنم👍😅
مرسی
باشه حتما سر می زنم🤗
چه خفن🥺😅