
خب گفتم الان بنویسم خواننده ها رو منتظر نزارم!
ساسکه زمزمه میکند:ناروتو احمق بگو آره!ناروتو:اوه اوه آرع آره یادم اومد !ببخشید دیگه😁ساسکه :خب دیگه بریم خونه هامون!😇شیماری :فکر خوبیه!ساسکه:ناروتو بیا ما باهم بریم!ناروتو:باشه خوبه!😉ساسکه و ناروتو در راه خونه:ناروتو :حالا ساسکه ما واقعا میخواهیم فردا بری حموم !ساسکه:پس چی؟ناروتو!ناروتو:چی شده ؟ساسکه:هیچی ولش کن!ناروتو:تو رو خدا بگو !ساسکه :خب من شاید فردا یک مشکلی برام پیش بیاد نتونم😕
ناروتو:زیاد ام مهم نی 😑یک جورایی میدونستم اینو میگی😠ساسکه:خیلی خب تا بعد !ناروتو:خداحافظ 😟 در مغز ساسکه:کوفتش بزنن!خب یکی نی بگه من چرا دارم رو اون دختره نمیدونم چی چی تحقیق میکنم!😬خب شاید نه امکان نداره من دوستش ندارم!اون فقط یک دوسته اه لعنتی😦خب یکی حس میکنم یکی از درونم بهم میگه کوتاه بیا ساسکه مگه تو احساس نداری تو همیشه تو عمرت حس خشم و نفرت رو تجربه کردی وقتشه عشق هم باشه!اون دختر هم خوشگله هم قوی تو تنها امید خاندان اوچیهایی😩
ساسکه:باشه ندای درون بهش فکر میکنم .یک بچه:مامان این پسره چی میگه!مامان بچه:نمیدونم فکر کنم دیوونس!در مغز ساسکه :عمت دیوونس😛.شیماری در حال لباس عوض کردن !ناگهان یکی که شیکامارو هست داخل خونه شیماری میپره !شیماری لباسش رو به موقع پوشیده بود شیکامارو ندیدش !😨شیماری: این چه وضع اومدن هست اونم داخل خونه ی یک خانم !تماری راس میگفت تو واقعا احمقی!😡شیکامارو :تماری گف ببخشید نمیخواستم بترسونمت!شیماری:حالا عذر خواهی نکن بگو چکار ام داری!😉😈
شیکامارو:خب من موقع و زمان دیدار با تماری رو میخوام !شیماری:اه من نمیدونم کیه؟خودت به زودی خواهی فهمید😉خودش این رو گفت!شیکامارو :هی باشه من رفتم😮شیماری:لطفا از در!شیکامارو:بله درسته😁شیکامارو رفت !شیماری یک کتاب برداشت !داستان های ناروتو!که ناروتو پرید تو خونه شیماری!شیماری ترسید 😨شیماری عصبانی شد 😬😬شیماری:مگه اینجا طویله هست که هروقت دلتون خواست ستون رو بندازین بیاین تو 😠
واقعا که پسرای کونوها احمقن!😣ناروتو:چیزه ببخشید مزاحم شدم!شیماری با لحن ناز:بله کارم داشتی؟ناروتو:چیز خب چیزه😦شیماری :چی شده ناروتو،:خب من یک خورده احساس تنهایی کردم آخه میدونی😟شیماری:بعد به سرت زد بیای جای من 😑ناروتو:خب آره راستش من فردا با ساسکه نمیرم حموم ساسکه یک کار مهم داره!😞باید انجام بده میتونم پیش تو بمونم😟شیماری :البته بزار یکم شیر و کلوچه بیارم😏شیماری رفت شیر و کلوچه آورد !شیماری:خب درباره چی صحبت کنیم!🙆ناروتو:خب میدونی هر چی که تو بخوای !
شیماری:خب از خودت برام بگو😳ناروتو:خب من ناروتو اوزوماکی فرزند کوشینا اوزوماکی و میناتو نامیکازه هوکاگه چهارم هستم من کوراما رو درون خودم دارم و دیگه چی بگم!شیماری:پس تو یک جینچوریکی هستی!ناروتو:آره همینطوره!شیماری :من هم قرار بود بجای ارباب گارا جینچوریکی بشم ولی میدونی!چون خودم یک مسئولیت سنگین تر داشتم نشد!😄ناروتو:چه مسئولیتی؟😐شیماری:خب من
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
نظرات بازدیدکنندگان (3)