سلام داریم به پارت های اخر نزدیک میشیم
مایکل و مایک و اسمش دخترمونکاملیا یهو پرستار اومد تو و بچه ها رو اورد مرینت اول پسر را رو بغل کرد منم کاملیا رو بعد الیس کاملیا رو بغل کرد ( خوب میریم به ۶ سال بعد یعنی الیس ۱۸ و ۱۹ سالشه سه قلوهام ۶ سالشونه اوکی ) از زبان الیس = از دانشگاه داشتم میرفتم بیرون یهو اریان گفت سلام الیس نمیخوای به مامان و بابات بگی گفتم ام خوب من 😊 خ.جا..لت میکشم گفت بیا باهم بریم بهشون بگیم دوتایی سوار ماشین شدیم ( توجه کاگامی رو یادتون ماشینش هوشمند بود الیسم با ماشین مرینت میرفته دانشگاه ولی امروز چون مرینت میخواسته بره بیرون مجبور میشه با این ماشینه بیاد گرفتین چی شد ) رفتم به سمت خونه در رو باز کردم به اریان گفتم بشین رو مبل تا من بیام اونم گفت باشه
رفتم تو اتاق مامانم گفتم مامان میشه یه لباس خوب بپوشی بیای گفت چرا گفتم خوب یک ی از دوستام اومده میشه به بابام بگی 🙏🙏 گفت باشه منم رفتم لباس پوشیدم به ادرینم گفتم رفتیم پایین دیدم یه پسره س 💕 مرینت و ادرین سلام میکنن و اسمش رو میپرسن یهو الیس و اریان میگن خوب راستش چجوری بگیم ما ما بهم ع عل...❤ا..ق....ه.❤ داریم ❤ هر دوتاشون وقتی این رو گفتن قرمز شدن
مرینت میگه = شما ها از کی ع..ا..ش..ق همین آریان میگه = من از ۱۴ سالگی الیس پیگه = منم از ۱۵ سالگی آدرین میگه = مرینت مرینت میگه = اگر هم رو میخوان من حرفی ندارم تو مادر پدرت میدونن اریان میگه = راستش من من پدر مادر وقتی ۶ سالم بود فوت شدن 😔😥 مرینت =میگه خدا رحمتشون کنه ، خو اونوقت تو پیش کی زندگی میکنی اریان میگه = راستش من تا ۱۲ سالگی پیش خالم زندگی میکردم که اونم فوت شد بعدش رفتم تو یه کافه کار کردن شبابم تا ۳ ماه تو خیابون میخوابیدم ولی بعدش یه خونه ی ۱۰۰ متری تو نستم اجاره کنم بعد از یکسال یه ۱۵۰ متری رو خردم الانم یه کافه دارم و میخوام یه خونه ی ۴۰۰ متری بخرم مغازه یدون رو هم دارم میخوام بدمش اجاره اگه این چیزا کمه من دیگه هیچ حرفی ندارم اریان تو دلش خداکنه قبول کنه خدا یا خواهش میکنم من این هم چیز میز دارم
ادرین = بنظر من خوبه مرینت = از نظر منم خوبه نظر الیس مهمه الیس نظرت چیه ؟؟؟ الیس = من من مشکلی ندارم من هر جوری باشه با ❤❤ع❤ش❤ق❤م زندگی میکنم ادرین و مرینت = پس مبارکه الیس فردا میریم برای خرید مرینت = پس بگو جرا تو چند ماه انگشتر دستته اونم توی اون انگشت پس نامزدین 👩👦👦💍💍 اریان اگه بخوای میتونی امشب رو اینجا بمونی اریان = ها نه مرسی ( خجالت میکشه بچم ) ادرین = خوب شام رو اینجا بخورین برین شب خونه ی خونتون ✌
الیس = باشه از زبان =💕 رفتن غذا خوردن الیس و اریان رفتن خونشون الیس گفت اریان خی خوشگله بیا بریم بخوابیم رفتن تو اتاق رو تخت همو بغل کردن و خوابیدن خوب میریم روز خرید لباس عروس و دوماد از زبان الیس = اول رفتیم لباس عروس برای من بخریم مامانم یه لباس ابی خرید منم یه لباس صورتی دیدم خریدمش اریانم یه کت و شلوار صورتی خرید بابامم یه کت و شلوار ابی خرید رفتم جلوتر مامانم یه لباس قرمز رو دید گفتم ادرین من اینو میخوام بابتم براش خرید رفتم وسایل بخریم یه تخت خوشگل خریدیم رفتیم بقیه ی خریدا رو کردیم ( عکس اسلاید لباساشون 👆👆👆👆)

میریم روز عروسی 😊 از زبان الیس = صبح سات ۶ و ۳۰ از خواب پاشدم سریع صبونه خوردیم و رفتیم ارایشگاه بعد داشتیم میرفتم که یهو یکی من و بیهوش کرد چون من تنها توی آسانسور بودم ولی چشمام رو که باز کردم سر سفره ی عقد بودم عاقد گفت = خانم الیس اگرست ایا بنده وکیلم شمارو به عسد اقای اریان ویسگون در بیاورم ؟؟ گفتم بله عافد از اریانم سوال کرد ا نم گفت بله بعد همو 💏💏💏💏 بعداز عروسی با لباسام خوابیدم صبح پاشدم لباسام رو در اوردم رفتم حموم اریان رو بیدار کردم رفتیم صبحونه خوردیم و بعدش رفتیم دانشگاه خوب میریم ۷ ماه بعد هنوز از زبان الیس هست سر کلاس بودم که یهو حالم بد شد دویدم تو دستشویی بالا اوردم یهو بیهوش شدم از زبان اریان = یهو دیدم الیس بدو بدو رفت بیرون اجازه گرفتم رفتم دنبالش دیدم تو دستشویی بیهوش افتاده بردمش بیمارستان گفتن باید ازش ازمایش بیگیرن بعد وز ۵ ساعت دکتر اومد و فت اقای ویسگون همسر شما ( عکس اسلاید لباس عروسی )
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
همسرشما چی🤩
داستانتو خیلی خیلییییی دوست دارم میشه سریع سریع پارت بدی؟🙂
عزیزم من دیشب نوشتم و اینکه من سرم خیلی شلوغه و اینکه پس فردا امتحان زبان دارم مامانمم بالا سرم میشینه تا تقلب نکنم 😩 من امتحان قبلیم ۲ تا سوال رو دیدم 😭😭 دعا کن قبول شم
حتمااا دعا میکنم آره منم زبان میخونم خیلی سخته