11 اسلاید صحیح/غلط توسط: BTS_Love انتشار: 3 سال پیش 3,153 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
بسم رب شهدائه و صدقین و بهی نستعین😁ما تشریف آوردیم😂خب دیگه بریم سراغ پارت 12🚶:
جلسه کسل کننده بعد از 1 ساعت و نیم تموم شد... از اون جایی که همه کارامو انجام داده بودم تصمیم گرفتم برم پیش کوک🚶... در زدم... کوکی:بفرمایید🙂. وارد اتاق شدم من:سلام🙂. کوکی:عه تویی هنوزم در میزنی سر اون قضیه😅. لپام از خجالت سرخ شد من:حیح😅. کوکی:بیخیالش حالا بیا اینجا🙂. و با دست به صندلی کنار تخت اشاره کرد... منم نزدیک تر رفتم و کنارش نشستم🚶... کوکی:کسی صورتت رو دید نپرسید چی شده؟. من:نه ماسک زدم اومدم اینجا کلافه شدم درش آوردم. کوکی:دیگه نمیخواد بزنی🙂. من:چ... چی؟😕. یهو کوک برگشت یه کیف آورد و از توش پرایمِر و کرم پودر و یه سری وسایل دیگه در آورد... من:ا... اینا چی هستن؟😕یعنی منظورم اینه برای چیَن؟. کوکی:نبودی گفتم تهیونگ بره اینا رو از توی اتاق میکاپ آرتیستم برداره😁میخوام کاری کنم کبودی زیر چشمت معلوم نباشه😅. من:اما... . کوکی:هیششش دخالت نکن تو کار میکاپ آرتیستت. تک خنده ای کردم و گفتم:تو الان میکاپ آرتیست منی😂؟. کوک همونجور که داشت وسایل مورد نیازش رو از توی کیف در میاورد گفت:تو فکر کن اینجوریه😎. من:اما جونگ کوک واقعا لازم نیست با ماسک کنار میام🙂. که یهو بی توجه به حرفام کارش رو شروع کرد... یکم از اینکه بهم نزدیک شد تا بتونه کارش رو بکنه خجالت کشیدم اما کم کم عشق درونم زد تو گوش خجالتم و بهش گفت:هررررری و محو چشماش و لبخندشدشدم🙂 چنددقیقه ای مشغول بود که یهو گفت:بی بی دی با بی دی بو محو شد😂. بعد یه آینه کوچیک سمتم گرفت واقعا انگار محو شده بود😅
من:چجوری انجامش دادی انگار نه انگار اصلا اینجا کبوده. کوک:یه بار شوگا گوشه لپش خورد به میز اول یکم زخمی شد بعدش حالت کبود پیدا کرد بعدشم شکر خدا اجرا داشتیم میکاپ آرتیست ها هم اومدن و با یه سری کارها پوشوندنش من اون روز انقدر نگران شوگا بودم که موقع میکاپش رو سرش بودم مال همینه یاد گرفتم😅😁. من:ممنونم ازت جونگ کوک🙂. کوکی:ببینم شونه ت بهتره؟. من:اوم خوبم😄امممم... جونگ کوک... . کوکی:ج... بله؟. من:نه هیچی ولش کن😅. کوکی:گل فضولیم غنچه داد بگو چی شده خب😁؟. من:نگاه کن... م... من میدونم تو باز حرفای قبل رو میزنی ا...اما کوک تو هنوزم با این وضعیت پدرم خا...خانواده م این اتفاقات حاضری به دوست داشتن من ادامه بدی من...من واقعا نمیخوام تو آسیب ببینی🙁. کوک یهو لبخندی زد و گفت:خودت اولش جواب خودت رو دادی🙃بعدشم تو که خودت دیدی من بی تو آسیب میبینم پس دیگه این حرفا رو نزن... حالا بزار من یه چیزی بگم که دیگه از این حرفا نزنی. من:چی؟. کوکی:دوسال پیش تو اون فن ساین . من:خب😕؟. کوکی:اون روز نگفتن مشکلم چیه... ولی الان میگم... ما بعد از اون فن ساین یه ظبط داشتیم اما من یه تیکه از دنس رو نمیتونستم برم سرعت عملم پایین بود و دیر به بخشی میرسیدم که باید با جیمین انجامش میدادم و هربارم که تلاش میکردم پام اگر به رگ میشد و حالم خرابتر🙂. من: .... . کوکی:منیجرمون و اعضا عصبی شده بودن و بعضی اوقات غر غر میکردن و همه چی رو مینداختن گردن کم سرعت بودن من........
(ادامه ی حرفای کوکی):منم اشک تو چشمام جمع شده بود از یه بابت از خودم بدم میومد که چرا نمیتونم انجامش بدم از یه بابت هم از دست همه کسایی که سرم غر میزدن عصبی شده بودم☹️... با عصبانیت لباسای شبیه ساز تمرین رو در اوردم و گفتم:اصلا من اجرا نمیکنم خودتون که کامل ترید بدون من انجام بدید... بعد عصبی تر شدم و نزدیک در خروجی سالن رسیدم که یه مکث کردم و برگشتم گفتم:اصلا من لیاقت ندارم از گروه میرم... . من:چ چی؟تو چی گفتی😶. کوکی:عاره گفتم از گروه میرم😄... خیلی حالم بد بود فقط واسه یه دنس مسخره... بعد چند دقیقه منیجر اومد و از تو خیابون پیدام کرد و گفت که باید توی فن ساین حضور پیدا کنم ولی من هی لجبازی میکرد اما سر آخرش گفت:هرکاری میخوای بکنی بکن فقط قبلش بیا این فن ساین🙂منم راضی شدم و تصمیم گرفتم که برم که فکر کنم بهترین تصمیم تو کل عمرم بود😄... اومدم اونجا چند تا آرمی فن گرل و فن بوی اومدن و رفتن که یهو یکی اومد اسمش *ا/ت* بود... اشتباه نکنی ها تشابه اسمی نه اون خود تو بودی🙂اون روز نگفتم چمه اما تو فهمیدی یه مشکلی دارم و کلی باهام حرف زدی و وقتی فهمیدی پام آسیب دیده از روی عادت پرستار بودنت فکر کنم، بهم گفتی چیکار کنم تا بهتر شه و چندتا حرکت بهم یاد دادی برای خوب شدنش🙃حسابی آرومم کردی طوری که بعد از اون همه اتفاق ببین رو لبم نشست😄و بعد اون فن ساین دوباره روحیه گرفتم و برای انجام دادن اون حرکت بیشتر تلاش کردم و تونستم انجامش بدم چون تمام مدت به حرفای تو فکر کردم... .
من:... . کوکی:عاره من اون زمان بچه تر بودم و ممکن بود واقعا از گروه برم اما دلیلی که من هنوز جئون جونگ کوک عضوی از بی تی اسم تویی🙂من توی این دوسال کم کم قیافه ت داشت یادم میرفت و فقط دوتا چشم آبیت تو ذهنم مونده بود و حرفات که نجاتم داد🙂شاید باور نکنی اما تمام این دوسال منتظر بودم یه بار دیگه بیای فن ساین یا کنسرت که پیدات کنم و بهت بگم که ممنونم ممنونم کن کمکم کردی اما بجاش توی بیمارستان پیدات کردم و رفته رفته با مهربونی ای که داشتی و چشمات که آسمونی تر از دفعه قبل بود دلمو بردی😅... و منم عوض ممنونم بهت گفتم دوست دارم🙂پس هیچوقت دیگه بهم نگو که مطمئنم دوستت دارم یا نه چون هیچوقت تو عمرم اینجوری مطمئنم نبودم🙂. با حرفایی که زد اشک تو چشمام جمع شد و گفتم:منم دوستت دارم خب😢. کوکی:پس دیگه به بقیه فکر نکن فقط خودمو خودت بقیه با من🙂. من:ب... باشه :). ادامه داستان از زبان کوکی: نگاهم افتاد به دستای *ا/ت* دستاش بیقرار بود انگار میخواست یه کاری کنه اما نمیتونست یا نمیشد... حس کردم فهمیدم چی میخواد مال همینه دستامو بردم نزدیک دستاش و محکم انگشتای ظریف و کوچولوش رو به انگشتام گره زدم... که انگار آروم شد من(کوکی):اگه دوست داشتنت جرم بود قطعا بزرگترین مجرم دنیا بودم😂. *ا/ت*:😄امممم.... امشب میخوام شیفت وایسم🙂. من(کوکی):مغز میمون خوردی مگه😂امروز رو اتفاقا باید استراحت کنی🙂. *ا/ت*:چیه دوست نداری امشب تا صبح بهت زل بزنم؟. من(کوکی):والا شاعر میگه الهی تب کنم شاید پرستارم تو باشی😁من که از خدامه خودت خسته میشی🙂... .
*ا/ت*:پس می مونم. من(کوکی):لجباز میگم خسته میشی😐😂. *ا/ت*:منم گفتم می مونم چون مطمئنم نمیشم😌. من(کوکی):الان چی بگم دقیقا😂. *ا/ت*:چیه فکر نمیکردی انقدر لجباز باشم😹. من(کوکی):اووو خیر اتفاقا افتخار آشنایی با روی لجباز تون رو دارم مادام😂روزای اول این صگ و گربه بهم میپریدیم🤣😹... . *ا/ت*:یاااااا کوکی😐😂.من(کوکی) :عه عه عه بالاخره بالاخره گفت😁. *ا/ت*:چی گفتم مگه😶؟. من(کوکی):همیشه یا میگفتی آقای جئون البته این برای تون اول هاست😂یا میگفتی کوک یا جونگ کوک الان گفتی کوکی😹. *ا/ت*:اوی بابا ترسیدم گفتم چی شده😐. یکدفعه ای شیطنتم گل کرد گفتم:من کوکی کیَم؟. که با قیافه پوکر *ا/ت* رو به رو شدم... خودمو جمع کردم که یهو *ا/ت* با ذوق گفت:کوکیِ شیرینی فروشی کنار بیمارستان😂. من(کوکی):خیلی نامردیا🤣😹. *ا/ت*:😂😂... حالا ببینم گشنه ت نیست چیزی نمیخوای بخوری؟. من(کوکی):رنگ رخساره خبر نمیدهد از صدر درون؟. *ا/ت*:هِن😕؟. من(کوکی):معلومه که گشنمه خو😂...یکم شیرینی پشمکی بیار🙃. *ا/ت*:مگه داریم؟. من(کوکی):یس داریم تهیونگ اومد این وسایل رو برام آورد شیرینی پشمکی هم آورد🙃.*ا/ت*:خب کجاست تا واست بیارم☺؟.
من(کوکی):همین کنار یخچال رو میز کوچولوعه گذاشتش😄. *ا/ت*:اوکی رفتم بیارمش... . ادامه داستان از زبان *ا/ت*(من):رفتم و شیرینی پشمکی ها رو آرودم و دادم به کوک... درش رو باز کرد که چشمم به شیرینی پشمکی شکلاتی ها افتاد دست خودم نبود چشمام از ذوق قد نعلبکی شد😂... کوکی:ببینم توعم ازینا دوص داری؟. من:یس😁بخصوص شکلاتیش😄. کوکی:اوووو... چه خوب من وانیلی دوست معمولا شکلاتی ها رو میدم خورد بقیه اعضا😂 الانم زحمتشون گردن خودت😂. منم که حسابی دلم ضعف رفته بود برای اون گردالی های شکلاتی پشمکی هیمی کردم و گفتم:زحمت چیه رحمتن😁... . کوکی:😂😂... . و باهم شروع کردیم به خوردنشون... کوکی تقریبا دهنش پر بود و همه وانیلی ها رو خورده بود و فقط یدونه مونده بود توی جعبه😄منم تصمیم گرفتم اذیتش کنم همون یدونه رو برداشتم و گفتم: اینم برا من😗😂... . کوکی:هی هی منو با شیرینی پشمک وانیلی امتحان نکن نمیخورید اون اموال منه... . من:عه پس با اشتیاق بیشتری میخورمش😌😂... . و اروم شکلات رو گذاشتم بین ل. ب. ا. م که یکدفعه کوک خم شد سمتم...و ل. ب. ا. ش. رو نزدیک ل. ب. ه. ا. م و شیرینی پشمکی کرد و یه گاز کوچیک از همون جا به شیرینی زد من حسابی شوک شده بودم و انگار فیوزام پریده بود😶 با قیمونده شیرینی که تو دهنم جا موند با بزاقم مخلوط شد و تو دهنم ماسید... که یهو کوک خنده خرگوشی بلندی سر داد😂😂🤣🤣 و دستشو جلو صورتم تکون داد و گفت:*ا/ت* خوبی؟. به خودم اومدم... من:ه... ها؟. کوکی:من که گفتم اونا اموال وانیلی منن دست نزن بعدشم اولین بارت که نیست😌😎. من:چ... چی؟. کوکی:یادت رفته اونجا *با دستش به گوشه زمین اشاره میکنه*افتادی روم😂🤣. خنده ای از سر خجالت کشیدم و لپام حسابی قرمز شد آروم جلوی دهن کوک رو گرفت و
گفتم:یاااا جونگ کوکااااا بسه... . و همزمان دستمو جلوی صورت خودم تکونی دادم... . کوک مچ دستمو گرفت و کشید پایین و لبخند کیوتی زد:🙃🙃. پشت سرمو خاروندم و همراه با خجالتی که همچنان داشتم گفتم:خب من برم کارامو راست و ریست کنم پرونده جلسه امروز رو هنوز نه تحویل بایگانی دادم نه دکتر چان نه منشی بخش... باید به چندتا از بیمار هامم سر بزنم بعدا باز میام🙂. کوکی:حیمممم کاری کن زودتر اون بیمارات خوب شن دیگه تا کی بخاطر اونا میخوای بری🙁... . من:با همه حسودی با بیمارامم حسودی؟. کوکی:یاااا چی میگی من کی حسودی کردم🙄. من:پس اون من بودم جلو سهون خودم رو زدم به غش😹... . کوکی:اون جزو افرادی که بهش حسادت کنم نیست جز افرادیه که قراره دستم به خونش آلوده شه... تازه باید موقعی که داشت از بیمارستان میرفت از پنجره یه شیرموز میکوبیدم تو فرق کله ش😐 ولی دلم نیومد🙄... . من:دلت براش سوخت😹؟. کوکی:نه شیرموزه حیف بود🙄. من:دیوونه😹😹😹😹😹...خب من دیگه برم مواظب خودت باش🙂. کوکی:باشه برو🙂🙃با بای👋🏻. من:بای👋🏻. و بعد از اتاق خارج شدم... یهو یاد اتفاقی که افتاد افتادم... لپام سرخ شد و لبخندی از سر شیطنت رو لبم نقش بست😅... بعد چند ثانیه به خودم اومدم و رفتم تا کارامو بکنم🚶🚶🚶....
امروز کلی کار ریخته بود سرم😖... تازه فهمیدم پرونده اون پسره که از دنیا رفت و چندتا بیمار دیگه که مرخص شدن رو کامل نکردم🤦و تحویل ندادم کارای جلسه امروز هم همش مونده🤦.... اوففففف خدایا تازه باید برم به دکتر چان هم خبر بدم امشب میخوام شیفت بمونم... مدتی بعد:بعد از اینکه به دکتر چان خبر دادم رفتم کارامو بکنم این وسط وقت ناهار هم شد و هول هولکی رفتم غذای کوک رو بهش دادم و بعد دوباره سریع رفتم سراغ ادامه ی کارام... وقت سر خاروندن نداشتم🤦💔... کم کم پرونده ها که جمع و جور شد و همه کار هارو انجام دادم یه چکاپ از بیمارام کردم...هلاک هلاک بودم... و وقتی سرم رو بالا آورده دیدم شب شده🤦حتی غذای کوک هم بهش ندادم یعنی کسی برده بهش بده😶؟ هول شدم سریع بدو بدو رفتم سمت آشپزخونه بیمارستان هنوز یکم غذا تو گرم خونه بود سریع یدونه شون رو برداشتم و بدو بدو رفتم سمت اتاق کوک🏃🏃🏃وارد اتاق شدم دیدم صفحه گوشیش روشنه و گوشیش تو دستشه اما خودش خوابش برده... غذاهم بهش دادن ولی نصف نیمه خورده و کنار گذاشتش🙁... مثلا امشب قرار بود پیشش باشم... عاخه دست من که نبود یکدفعه کلی کار ریخت سرم🙁... به هرحال مهم نیست میخوام تا صبح همینجوری به صورتش زل بزنم🙂... غذا رو گذاشتم تو یخچال و رفتم کنارش چشمم خورد به صفحه نمایش گوشیش انگار داشته یه چیزی مینوشته😕... فضول شدم😅و شروع به خوندن نوشته هاش کردم
نوشته بود: امروز *ا/ت* با یه حال بد پیشم اومد خیلی اعصابم بهم ریخته بود🤧سعی کردم آرومش کنم اما از قیافه ش معلوم بود هنوز ناراحته... بخاطر کبودی زیر چشمش گفتم تهیونگ واسم از اتاق میکاپ آرتیستم چندتا کرم پودر و اینا بیاره... و واسش کبودی صورتش رو پوشوندم هرچند یه دروغ بهش گفتم که اینکار رو از میکاپ آرتیست شوگا یاد گرفتم😅قضیه اینجوری نبود در واقع تو اینترنت سرچ کردم اموزشش رو دیدم تا بتونم انجامش بدم😅بعدشم که قضیه شکلات پشمکی شد و اتفاقای مختلف امشبم قرار بود شیفت بمونه اما ترجیح میدادم مثل قبل زود زود بیاد بهم سر بزنه تا اینکه شیفت بگیره و کلی کار بریزه سرش🙁... حتی هنوزم نیومده... . نوشته ش دلمو لرزوند... اون همه اتفاق های امروز رو ثبت کرده🙂... لبخند گشادی از سر ذوق بهش زدم زدم و بعد آروم گوشیش رو از توی دستش بیرون کشیدم و کنار گذاشتم و پتوش رو روش کشیدم و دوباره کنارش نشستم دستامو زیر چونه م گذاشتم و بهش خیره شدم🙂🙂... یهو شیطنتم گل کرد تازه سر شب بود قطعا تازه خوابیده و خوابش اونقدر عمیق نیست😁یکم کرم ریزی که به جایی بر نمیخوره😂
پس دستمو بردم سمت موهاش و شروع کردم ور رفتن با موهاش و صورتش😹😹... که یهو چشماشو با یه حالا خمار و خواب آلود باز کرد گفت:نکن بزار بخوابم😴... . من:تازه سر شبه خوابالو من کلی کار ریخت سرم امروز اصلا فرصت نکردم ببینمت🙃... تک خنده ای کرد و چشماشو بست گفت:میخواستی دیر نکنی... . دوباره اومدم اذیتش کنم ببینم واکنشش چیه از جام بلند شدم و گفتم باشه پس من میرم🙄... . که یهو تو جاش نیم خیز شد و دستمو محکم تر گرفت و کشید سمت خودش انقدر محکم کشیدم که تعادلم رو از دست دادم و افتاد تو بغلش و رو پاهاش نشستم😶... خجالت کشیدم که جونگ کوک با چشمای خیره و خمار بهم گفت:هیچ جا نمیری... . و بعد یهو شونه م رو کرد تکیه گاه سرش و اروم دستاشم دور کمرم حلقه کرد و سرش رو کامل گذاشت رو شونه م چشماشو بست... منم نمیدونم چی شد انگار یکی زده بود تو گوش حس خجالتم... دستامو بردم سمت سرش و آروم نوازشش کردم🙂 ................
پایان پارت دوازدهههههههه💜❤💜❤💜❤💜❤💜
چطور بود؟ دوست داشتین؟ کدوم بخشش بیتشر حال داد🙄😹؟ اکثریت:بخش شکلات پشمکی😹😹😹... خب فعلا برم نمک هایی که ریخت کم جمع کنم😹👋🏻
11 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
151 لایک
کیه کیه بخش شکلات پشمکی رو دوست نداشته باشه ولی من خودم اخرشو بیشتر دوست داشتم
ادامه بده
عالی بود مث همیشه
عالییی 🤍🤍
بیشتر +۱۸بزار😑
عالیییییییییییییی بینظیر داستانت عالیههههههههه
عرررر عالی بید😁😍
چ:تیکه آخرش😁💕
ممنون😁
عاره اونجاشم خوب بید🙂💜
عالی بود عاجو. من که با اینکه برام اسپویل کرده بودی مردم ببین بقیع چی میکشن😂😂😂♥🌹
😂😂😂بقیه و من یقرع مع فاتحه مع صلوات شدن😂💔
همین الان بی بی سی تستچی اعلام میکند طرفداران داستان های خانم میتسوها چشم به در منتظر هستند و دارای صبر یعقوب هستند 😐💔
میتسوهاااا هییی خواهرم بذار دیگه راستی خبری از جین هو نداری؟ 😐
👌👌
👌👌👌
باور کن پارت بعد دو روزه تو بررسیه نمیدونم کی منتشر شه😂😂... نه منم از جین هو خبر ندارم خیلی دلتنگشم اگه تو ازش خبری گرفتی به منم بگو🙂💜
عالییی بوددد👌🙂
لطفا زودتر پارت بعد رو بزار💜
ممنون🙂🙃💜
پارت بعدی الان دو روز میشه که تو بررسیه...
پارت بعد رو نمی ذاری ؟
گذاشتم در حال بررسیه دو روزه🙂🙃
دیشب داشتم اینو می خواندم نمیدونم چی شد خوابم برد فردا صبحش مامانم بیدارم کرد و کلی دعوام کرد که چرا دیشب تا دیر وقت گوشی دستم بوده😣
چون گوشی افتاده بود بغلم فهمید😖😂
ما دیگه جغد شدیم نباید بخاطر بیدار موندن از مون ایراد بگیرن😂😂😂