
سلام من دریا هستم و این اولین داستانه لطفاً اگه خوشتون اومد لایک کنید و کامنت بزارید 🖤🖤

🖤✨🖤 عشق یا عادت🖤✨🖤

از زبان ا.ت : امروز عروسی پدرمه منم باید با زور تو این عروسی لعنتی شرکت کنم حتما میپرسید مامانم کجاست؟ مرده؟ نه مامانم زندست حدود یه سال پیش مامانم تصادف کرد و فلج شد و پدرم بخواطر اینکه منو نمیتونه تنهایی بزرگ کنه داره ازدواج میکنه ...... مسخرس من که میدونم همش بهونست .... خب بزارید از خودم بگم من لی ا.ت هستم ۱۸ سالمه سال اخر دبیرستانم امسال کنکور میدم تو خانواده خوبی بزرگ شدم سه نفره همگی همو دوست داشتیم تا اون اتفاق نحس افتاد منظورم تصادف مامانمه پدرم یکی از بزرگترین تاجرای کره س

از زبان ا.ت: بهتره برم حاضر شم اصلا دلم نمیخواد برم ولی به خاطر پدرم مجبورم رفتم یه دوش گرفتم و لباسم رو پوشیدم موهام رو باز گزاشتم یه میکاپ خیلی ساده هم کردم از اتاقم اومدم بیرون رفتم سمت اتاق مامانم رفتم داخل مامانم خواب بود کنارش رو تخت نشستم دستش رو گرفتم و بو.سی.دم پتو رو کشیدم روش داشتم از اتاق میومدم بیرون که پرستارش امد ا.ت: حالش خوبه؟ پرستار: متاسفم خانم تا چند روز پیش میتونستن کمی حرف بزنن اما الان کاملا قدرت تکلمشون رو از دست دادن . میدونستم که دیگه خوب نمیشه اما از این ناراحت بودم که داره بد تر میشه از اتاق اومدم بیرون رفتم پایین یکی از ماشینای بابام جلو در بود راننده درو باز کرد نشستم داخل ماشین

از زبان ا.ت: دو ساعت تو ماشینم پس کی میرسیم..... بلاخره رسیدیم به سالن همه مهمونا امده بودن رفتم سر یکی از میزا وایساده بودم که دستی رو شونم حس کردم برگشتم دیدم تهوینگه ..... تهیونگ کیه؟ یکی از هم کلاسی هامه پدرش با پدرم دوسته پس تعجبی نداره ببینمش تهیونگ پسر خیلی مهربونیه و با درک و شعور ا.ت: تهیونگ ، خوش اومدی. تهیونگ: ممنون ا.ت مبارک باشه ، خیلی خوشگل شدی. ا.ت:ممنون، چی مبارک باشه؟. تهیونگ: عروسی دیگه. ا.ت: تو که میدونی من حتی به زور اینجام بعد میگی مبارک باشه تهیونگ : واقعا متاسفم میدونم خیلی سخته ا.ت: چرا تو متاسفی اون دوتا(به پدرش و زنش« آیلین» اشاره کرد)باید متاسف باشن ..... که نیستن 😐😮 تهیونگ:😂😂😂 ا.ت: چته چرا میخندی؟ تهیونگ : چون وقتی اعصبانی میشی خیلی کیوت میشی😂😂 چشم غره ای بهش رفتم چند دقیقه همینجوری مشغول حرف زدن با ته بودم که عاقد امد همه ساکت شدن عاقدم همون مزخرفاتی که همه میگن رو گفت و تموم شد عاقد: من رسماً شما رو زن و شوهر اعلام میکنم . نوبت این شد که همو بب.و.سن و همین کارو هم کردن ا.ت : دارم جلو خودم رو میگیرم که بالا نیارم اه اه چندشا سر پیری و معرکه گیری ... عق🤢 تهیونگ:😂😂😂😂

از زبان ا.ت : این عروسی مزخرفم بلاخره تموم شد رفتم خونه تا رسیدم خودمو پرت کردم رو تخت نفهمیدم چیشد چی نشد که خوابم برد (صبح) با نور مزاحم آفتاب از خواب نازم بلند شدم یه لعنت به زمین و زمان فرستادم بلند شدم رفتم جلو اینه خودمم از خودم ترسیدم آرایشم بخش شده بود تو کل صورتم موهامم که ژولیده پولیده ساعتو دیدم ۱۱ صبح بود رفتم دوش گرفتم و لباسم رو عوض کردم

این پارت اول بود اگه خوشتون اومده لایک کنید و اینکه ادامه بدم؟🖤⛓️
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی
خوبع❤️✨
عالی بود کیوتم💜🐰
پارت بعدی رو خیلی زود بزار🥺❄
اجی میشی🌪نیایش_۱۱
ممنون🥺❤️
دریا ۱۳ سال🖤🖤
عالی بود🎼🖤
پارت بعد رو سریع بزار🌪💜
چشم❣️♥️
ادامه بده 💚🖤
❤️❤️❤️❤️❤️❤️
عالی اره بنویس منم میخونمش لایک میکنم و کامنت میزارم عشقممم😍💜💜❤❤🖤🖤
ممنون عزیزم😍❤️❤️❤️❤️
اره اره ادامه بده🤗💚
❤️❤️❤️❤️🌹
اره آجو اگر دوست داری ادامه بده ! 🙃 من می خونمش
ممنون ادامه میدم عاجی❤️