
اینم پارت 3 بریم Let Us Go
خلاصه تیم تام و سوار اسب کردم و رفتیم - ببینم اونا کین+ بادیگارد های ... / نمیتونستم بقیش و بگم چون میفهمید ما فایر هاییم /- بادیگارد ! تو از کجا میدونی+ خببب ازشون معلومه زره دارن- اره ولی ببین 5 نفر آبی 5 نفر قرمز یعنی چی + خب شاید از دو گروه متفاوت باشن- او اره راست میگی فکر کنم قرمز ها فایر ها و ابی ها واتر ها باشند یعنی لشکر ما وای نههههخ یعنی بادیگارد ها اومدن دنبال من + خب فکر کنم اره - وای وای نه خواهش میکنم من و مخفی کن من نمیخوام ب اونجا برگردم پدرمذاز من ناراحته+ باشه باشه حتما - وایسا ببینم اگه اون آبیا مال ما باشه و اون قرمزا فایر ها این جوری نمیشه که فایر ها و واتر ها با هم متحد شن و دنبال من بگردن پس حتما یک نفر از لشکر فایر ها هم این جاست که فایر ها به دنبال اونن+ نمیخواستم اون بفهمه برای همین یجوری جمعش کردم + خب آره آره فکر کنم شاید رفته منطقه کایرن شایدم رفته اونوسایلی شاید ....- وای این که عالیه بیا بریم بهش خبر بدیم که بادیگارداش نگیرنش + اره منم موافقم اما اما تو نمیتونی به اون کمک کنی که - چرا نمیتونم
+ ببین لشکر ها و تیم های مخالف نباید به هم کمک کنن چون اونا با هم دشمنن یعنی این که شما واتر ها هستید و اونا فایر ها و این دو تیم کاملا ضد هم بودند نسل ها و قرن ها تازشم اگه تو بخوای به اون کمک کنی اون با تو نیست به حرف تو گوش نمیدهد چون پیش خودش فکر میکنه چون تیم مخالفشی پس حتما میخوای تو چاه بندازیش- چی + همین که شنیدی حالا باید فرار کنیم از دست این مزاحما - اما اما + اما نداره توجون خودت برات مهمه یا اون که دشمنته - کافیه دیگه /با داد/ تو هم مثل پدرمی همش دستور میده و فکر میکنه همه کاره همست /باگریه/ برات متاسفم+ صبر کن تیم تام آروم باش داری کجا میری - میرم همون جای که اول از همه باید میرفتم + کجا - غار رینگر + کجااااا- همون که شنیدی + برام عجیب بود اون کجا رو داره میگه
- خیلی خب اگه خیلی میخوای بشنوی از خارخاری بیا پایین و گوش کن بعدشم من و ول میکنی و میری پی کارت فهمستی + الکی گفتم باشه باشه - ببین من وقتی 6 سالم بود یه بار از اون قصر فرار کردم و میخواستم دنیای بیرون از اون جا رو ببینم بعدشم وارد یه بیابون عجیب شدیم یه سنگ خاکی روی اون جا به دیوار چسبیده بود دستم و فشار دادم روش و بعدش .... بعدش اون فرو رفت تو دیوار اون جا یه عصای بزرگ بود که برای رد گم کنی بود من اون عصا که مثل دسته بود و به سمت پایین آوردم و یه آسانسور جلوی من اومد رفتم توش و ... فقط یه دکمه توی اون آسانسور بود من فشارش دادم ناگهان وارد یه طبقه عجیب غریب شدم خیلی جالب بود اون طبقه این همه لوکس و لاکچری بود اون وقت پایینش یه خرابه بود یه بیابون . خلاصه که وقتی وارد اون طبقه شدم یه تاقچه دیدم که روش یه کریستال بود اون و رنگش کرده بودن اون زیاد برای من مهم نبود اما بغل اون یه نوشته بود..+ خب - دیگه بقیش و خودت باید بفهمی /سوار اسبش شد و رفت /+ صبر کن تیم تام صبر کنن- قرارمون چی بود+ منم سوار خارخاری شدم و رفتم دنبالش
بادیگارد ها هم ما رو گم کرده بودن خلاصه که تیم تام وارد یه بیابون شد که ... دیگه من ندیدمش / از این جا به بعد من از زبون تیم تام + و شایلر -/+ پسره مزخرف فکر کرده ... اون کریستال خیلی مهمه نمیدونم چرا همشون یه طرز فکر دارن و از زاویه بسته به موضوع نگاه میکنن /با داد و عصبانیت/ دسته رو کشیدم /عصا/ آسانسور آومد دکمشو زدم و وارد اون طبقه شدم الماس برداشتم تصمیم گرفتم برم به منطقه جنگشون و بهشون بفهمونم که همه چی و یه دنیا فقط یه کریستال مسخره نیست
سوار اسبم شدم و رفتم - تیم تام تیم تام صبر کن + از من چی میخوای برو پیش خانوادت - من من + تو چی برو - من ... جزو فایر هام + وایستادم /چی/-گفتم که من پسر پادشاه فایر هام + اما اما این امکان ندارع - حالا دیدی که داشت + چرا تمام مدت به من نگفتی چرا /با داد /- من نمیخواستم یه ذره از اعتمادت به من کم شه میخواستم میخواستم ازت چیزای جدید و مفید یاد بگیرم + حالا چیزیم یاد گرفتی؟/با گریه/- اره آره خیلی چیزا تو به من یاد دادی همه چی انسان ها نیستند ما باید به اطرافیان خودمونم توجه کنیم مثل حیوانات تو خیلی با اسبت مهربون بودی همچنین تو همه چی و از یه دید دیگه میدیدی الانم من باهات کاری ندارم هر کاری که میخوای انجام بده + برات متاسفم/با گریه و رفت / طی راه داشتم به شایلر فکر میکردم اون اون.... احساس میکنم من در موردش اشتباه فکر کردم گاهی اوقات پنهانکاری مثل راز داری میمونه اون راز این که کیه رو پیش خودش نگه داشته فقط و فقط همین
الماس تو دستم بود اشکام و پاک کردم وایستادم از اسبم اومدم پایین + تو فکر میکنی کار درستیه / وای خدای من باورم نمیشه اسب من اون اون حرف زددددد/- اره من به هر کاری که تو میکنی ایمان دارم تیم تام + چی چی چشام و به هم مالیدم تو تو حرف میزنی - خب آره من همیشه حرف میزنم اما تو متوجه نمیشی + وای خدای من من بیدارم - بله تو در آخر بیداری هستی تو الان از اعماق وجودت داری با من حرف میزنی و هر کس این کار و کنه موفق به حرف زدن با حیوانات میشه در ضمن تو خیلی حیوانات و دوست داری و بخاطر همین میتونی حرف بزنی +/چشام پر از اشک شد / دوست دارم اسب قشنگم /و بغلش کردم /+ خیلی خب کافیه خواهش میکنم من و ببر به منطقه جنگ - حتما سوار شو !+ و اما به منطقه رسیدم کریستال و محکم تو دستم نگه داشته بودم و فشارش میدادم از اسب پیاده شدم و ...
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی آجی
آجی به تستام سربزن
چند سالته من12
ممنونمممم
عالی بود 👏🌹