15 اسلاید صحیح/غلط توسط: ⊹⊱yurii⊰⊹ انتشار: 3 سال پیش 113 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
« ..࿇𖣘گذشته شوم𖣘࿇.. » ( قسمت ۲ : خاطرات .... )
️در خواب یوکی : خودمو توی یه هاله ی آتشین میبینم من : « اینجا کجاست ؟ 😦 » یه آینه رو دیدم رفتم سمتش و خودمو داخلش نگاه کردم موهام رنگشون مثل همیشه بود .... ولی چشمام قرمز رنگ بودن که یهو آینه شکست 😦😨 احساس کردم یه چیزی دنبالمه سریع فرار کردم ولی هرچی میدویدم راه طولانی تر میشد خواب صدای داداشم رو شنیدم : « یوکی مواظب باش 😰 هر اتفاقی افتاد یادت نره تو کی هستی ، نباید به اونا بپیوندی » منظور داداشم چیه ؟ 😨 به کیا نباید بپیوندم ؟ چرا چشمام قرمزه ؟ اینجا کجاست ؟ 😣😣 یه صدا : « اون دختر خطرناکه ! باید بمیره ! » مامانم : « نه ما نمی کشیمش 😭😢 ما از همه چی دورش میکنیم و نمیزاریم چیزی بفهمه .... » بابام : « موافقم 😔😢 » چی ؟ چرا من خطرناکم ؟ 😦😧 چرا باید بمیرم ؟ 😧 احساس میکنم سرم به شدت درد میکنه ، دستمو محکم میزارم رو سرم و چشمام رو میبندم 😖 یه صدا : «هه نگاه کن این همون دخترس که هیچکس نمی خواتش 😏 » خواهش میکنم لطفا بسه .... 💔 داداشم : «یوکی فرار کن ! » یه صدای دیگه : « ما دوستتیم » داداشم : « به کسی اعتماد نکن یوکی ! 😠😟 بهم گوش بده ! » من : « بسههههههههههههههههه 😣😣😣😣😣😣😣😣😣😣😣😣😣😣😣 »
یهو از خواب میپرم و نفس نفس میزنم من : « چی شده ؟ 😦😦» 😦 همش یه خواب بود؟ 😦 دستمو میزارم رو سرم چون سرم خیلی درد میکرد 😞😕 چرا من این خوابو دیدم این عادی نیست .... 💔اون صدا ها کی بودن ... منظور داداشم چی بود .... چشمام .....؟ 😦 یهو یاد چشمام میفتم و میرم جلوی آینه .... وای نه .... 😦 چشمام واقعا قرمز رنگه 😦 اخه معنی اینا چیه ....؟ 😟 بعد از چند دقیقه چشمام دوباره رنگشون آبی میشه و سردردم بهتر میشه ولی من هنوز فکرم درگیر اون خوابه به ساعت نگاه میکنم ، ساعت ۵:۳۸ دقیقس .... خب حداقل خوب شد که بیدار شدم ....
بهتره یونیفورمم رو بپوشم و برم دبیرستان شروع میکنم به پوشیدن لباسم و بعد از ۱۵ دقیقه آماده میشم سر ساعت ۶:۰۰ بابام میاد درو باز میکنه و منم کیفم رو برمی دارم و میرم طبقه پایین و صبحونه می خورم 🙂🙃 داداشم : « اوهایو ایمیتو-چان 😊😄 » ( ترجمه : صبح بخیر خواهر کوچولو 😂) من : « اوهایو اونی-سان ^^ » داداشم : « امممم دیشب .... داشتی توی خواب جیغ میزدی ..... صدات تا توی اتاقم اومد ..... اتفاقی افتاده بود؟ » من : « اوه گومن حتما بیدارت کردم 💔💔💔 نه اتفاقی نیفتاده بود فقط یه خواب بد دیدم ^^ » داداشم : « که اینطور ^^ اوه صبحونت رو خوردی؟ ^^ » من :« آره 😄» داداشم :« خب بریم دبیرستان 😄» من :« اوهوم ^^ » سوار ماشین داداشم میشم میرسونتم دبیرستان داداشم : « خب دیگه منم باید برم 😁 موفق باشی جانه 😄 » من : «وایسا وایسا دبیرستان تو اینجا نیست ؟ » داداشم : « آهههه من نتونستم اینجا قبول شم 🥲🥲🥲🥲 واسه همین رفتم یه دبیرستان دیگه 🙂 »
من :« ها ها ها بهت گفتم من باهوش ترم 😌😉😁 » داداشم : « نخیرم بنده وقت نداشتم خودم درس بخونم چون درگیر درس دادن به تو بودم 😐💔» من :« ا-اوه .... سوکا .... 🥲 » داداشم : « بله دیگه حالا زودتر برو چون منم باید برم 😂💔» من : « اوکی ^^ فقط یه سوال .... اسم کلاسم چیه ؟ » داداشم :« کلاس d-3 🙂 اسم استادتون هم ، استاد اِسمیت هست 🙂 »من : « اریگاتو اونی-سان 😄 جانه 😄 » داداشم : « جانه ^^ » و بعدش میره . به دبیرستانم نگاه میکنم و یه نفس عمیق میکشم و میرم داخل یه حس آشنا به اینجا دارم .... میرم داخل سالن و دنبال کلاسم میگردم که یهو یه دختر میاد سمتم . دختره : « وایییی یوکی خوبی ؟؟؟؟ واقعا نگرانت بودیممم این دفعه که از دبیرستان فرار کردی خیلی ترسیدیم 💔💔💔💔💔 » من : « آمممم ممنون خوبم ..... و اینکه من شما رو میشناسم ؟ 😅 » دختره : « اوه ببخشید 😅😊 من ساکورا ایگاراشی هستم 😊 همکلاسی هستیم و کنار هم دیگه میشینیم 😊 » من : « اوهوم ^^ از آشنایی باهات خوشبختم ساکورا-چان ^^ » ساکورا : « یوکی-چان ..... میگن داخل دبیرستان اذیتت کردن راسته ؟ 😰»الان چی بگم اخههه ؟ 🥲🥲🥲🥲🥲🥲🥲 من : « خب آره .... نه یعنی خیلی اذیتم نکردن اون موقع یکم حالم بد بود واسه همین دیگه بهم فشار اومد و فرار کردم 😅😅😅😅😅😅😅 » ساکورا : « اوه ..... 💔💔 من کسایی که بقیه رو اذیت کنن رو دوست ندارم 😑 بیا به مدیر بگیم 😁 » اخه من که نمی دونم کیا اذیتم کردن 🥲🥲🥲 حتی مطمئن نیستم 🥲 من « خب اخه میدونی .... » یهو چند تا دختر با قیافه های عصبانی میان سمتمون .... یکی شون : « هی می بینم که سوسول خانم بازم اومده دبیرستان 😏 بهتر نبود برنمی گشتی ؟ » بقیشون هم حرفشو تایید میکنن 😒 آههه چه رو اعصاب فکر کرده کیه ؟ 😒 ساکورا : « هی حواست باشه .... »حرف ساکورا رو قطع میکنم من : « هی معلوم هست داری با کی حرف میزنی ؟ تو خیلی از من پایین تری 😒 بنظرم شما ها به زور اینجا قبول شدین 😌😏 ولی من هم هوشم بهتر از شماست و هم پولدار تر از شما هام و هم خیلی با استعدادم 😎 بهتره مراقب حرف زدنتون باشین وگرنه اتفاق خوبی نمیفته 😎😏 »
دختره : « هی انگار از دعوا خوشت میاد » من : « آرهههه چه جورمممم وایسا چی دارم میگم شما ها فقط یه مشت بچه این دعوا کردن با شما ها مث بازی کردن با عروسکه 😏😂🤣 » دختره : « نه دعوا کردن با تو اینجوریه چون تو اصلا نمی دونی داری با کیا حرف میزنی 😠 » از زبون اینا : تو راهرو داشتم راه میرفتم تا برم کلاسم که یهو می خورم به چند تا دختر که انگار داشتن دعوا میکردن و منم از دور نگاشون میکنم دختره : « هی انگار از دعوا خوشت میاد » یوکی : « آرهههه چه جورمممم وایسا چی دارم میگم شما ها فقط یه مشت بچه این دعوا کردن با شما ها مث بازی کردن با عروسکه 😏😂🤣 » وایسا اون یوکیه ؟ 😐 همون دختره که از دبیرستان فرار کرده بود ؟ 😑 دختره : « نه دعوا کردن با تو اینجوریه چون تو اصلا نمی دونی داری با کیا حرف میزنی 😠 » یوکی : « خیلی هم خوب می دونم دارم با یه مشت بچه که فکر میکنن خیلی باحالن حرف میزنم 😏 » دختره : « 💢💢💢💢» *دختره با عصبانیت میره نزدیک یوکی*
هوفففف اینا چقد رو مخن 😐 من : « هوی 😐 ولش کن 😒 وگرنه بعدا یه درس درست حسابی بهت میدم شوخی هم ندارم 😒 خودت میدونی چه بلایی سر کسایی که به حرفم گوش نمیدن میارم 😈 » اون دخترا هم مث چی میترسن و در میرن 😏 هه ترسو ها 😌 میرم سمت یوکی . من : « هی خوبی ؟ 😐 » یوکی : « او-اوهوم ^^ اریگاتو ❤ » میزنم تو سرش یوکی : « ایی 💔💔 برای چی میزنی ؟ 💔💔💔 » من : « برا چی وقتی نمی تونی از پسشون بر بیای باهاشون دعوا میکنی ؟ اگر من نبودم الان معلوم نبود چی میشد 😒» ( اقا اقا یه لحظه 😂💔 چرا حس میکنم ساکورا اینجا نقش هویج داره ؟ 😂💔 کلا تو کادر نیست 😂💔) یوکی : « خب ..... نمی تونستم همینطوری وایسم و نگاشون کنم .... اگر اینکارو بکنم بقیه هم همینکارو باهام میکنن ..... 💔 » من : « همتون بچه این 😩 گربه در لباس شیر آره ؟ 😐🙂 ولی خب به هر حال حرفتم درسته .... 🙂 ولی بیشتر مراقب چیزایی که بهشون میگی باش 😐🙂 » یوکی : « اوهوم باشه ممنون ^^ » من : « اها راستی من رینا ناکامورا هستم 🙂 تو هم باید یوکی اناتسو باشی درسته ؟ 🙂 » یوکی : « چرا همه منو میشناسن ؟ 😶» من : « ....... واقعا نمی دونی ؟ 😐😐 دختر تو رتبه ۱ رو تو ازمون اووردی ( نگین چیز عجیبیه 😐 آدمایی هستن که رتبه ۱ رو اووردن و تازه این بخ بخ ۲۴ ساعته داشته درس می خونده و خلاصه که بهتون گفتم خیلی باهوشه 😐😂💔 ) و اومدی به این دبیرستان بایدم همه بشناسنت 🙄 تازه به غیر از اون وقتی فرار کردی ادمای بیشتری درموردت فهمیدن 🙄 » یوکی : « اوههههه واقعا رتبه یک رو اووردم .... ؟ » هنگ میکنم 😐😂💔 من : « ...... خوبی ؟ 😐 می خوای بری دفتر پرستاری ؟ 😐 خوبه رتبه خودته تعجب کردی ؟ 😐😐😐 »
یوکی : « خوبم 😅😅😅 آممممم فقط .... اممم هیچی ولش کن 😅 راستی چرا انقد اون دخترا ازت میترسیدن ؟ » من : « همه ازم میترسن 😎 چون از همون اول که اومدم اینجا اینطوری رفتار میکردم 😎 کسی جرعت نداره نگاه چپ بهم بکنه 😎 » یوکی : « آها باشه حالا انقد مغرور نشو 😐😐😐😂😂 » من : « میدونستی من می تونم خیلی راحت الان از وسط دو نصفت کنم ؟ 😐😐😐😐 » یوکی : « خب چیهههه ؟؟؟ راست میگم خب مغرور شدن خوب نیست 😐😐💔💔💔 » من : « 😑😑😑😑🔪🔪 » ساکورا : « بسه رینا 😐💔 حق با اونه دیگه زیادی مغرور نشو 🙂 درضمن فکر کنم اگه یوکی رو بکشی از دبیرستان اخراج شی 😂😂😂💔💔» ( عه بالاخره این بچمون هم اومد تو کادر 😀😂💔) من : « هوفففف باشه 🙄😒 » یوکی : « خب .... بریم سر کلاس ؟ 😅 » ساکورا : « آره فکر کنم یکم دیگه معلم بیاد 🥲 امروز امتحان ریاضی داریم 🥲💔💔💔💔 » از زبون یوکی : نانییییییییی ؟؟؟؟؟ من که نمی دونستم هیچی هم نخوندمممممم 😨😨😨😨😨😨😨 امیدوارم این هوشم که کمکم کرده رتبه یک رو به دست بیارم کمکم کنه 🥺🥺🥺🥲🥲🥲🥲💔💔💔💔💔 رینا خطاب به یوکی : « هی چته ؟ 😐 » من : « چی ؟ با منی ؟ من چیزیم نیست 😅😄 اماده برای امتحانم بریم سر کلاس 😅😄 » رینا : « باوشهه .... 😐😐😐😐 » میریم سر کلاس رو نیمکت هامون می شینیم . من روی نیمکت دوم ، ردیف اول کنار ساکورا میشینم و رینا ردیف دوم نیمکت سومه و کلاس یه جورایی خیلی بزرگه 😅 .ولی حالا اینو کار ندارمممممم برای امتحان استرس دارممم 💔💔💔💔 ساکورا : « یوکی ؟ استاد هنوز نیومده بیا درس ریاضی رو یه مروری کنیم 🙂 » فرشته نجاتم ...... 🥲✨ من : « اوهوم باشه 🥲✨ » کتابامون رو درمیاریم و باهمدیگه درسا رو مرور می کنیم 😁 از زبون رینا : به ساکورا و یوکی نگاه میکنم ، داشتن درسا رو برا امتحان مرور میکردن .... هوممممم یوکی انگار خوشحاله ..... کیو دارم گول میزنم احساس تنهایی میکنم 😒😕💔اصلا از این دختری که پیشش نشستم خوشم نمیاد 😑 یهو بلند میشم و سریع میرم سمت نیمکت شون و کنارشون میشینم کن البته یوکی بدبخت له میشه 😂😂😂 یوکی : « آی له شدم 💔🔪 رینا چرا اومدی اینجا نشستی ؟ ..... مگه نباید سر نیمکت خودت بشینی ؟ » من : « قانونی نگفته باید حتما سر یه نیمکت بشینم 😒😌تازه اومدم کمک شما باکا ها » یوکی : « اوه کن اینطور ..... » ساکورا : « ولی خواهشا بگو که قرار نیست تا ابد اینجا بشینی 😐💔💔💔💔💔 » من : « ها ها ها 😈 معلوم نیست ...... 😁😌 » یوکی : « ولی مشکلی هم نیست ^^ خب بیاین قبل از اینکه استاد بیاد سه نفری درسا رو مرور کنیم 😄 » من و ساکورا : « های 😄 » ( ترجمه : باشه 😄) یوکی که کلا گیج میزد و ساکورا هم که بیشتر به حرفامون گوش میداد من فقط توضیح میدادم 😐
من : « مینا 😐 یه زحمتی بکشین شما هم یه بخش از درس رو توضیح بدین 😐 » ساکورا : « نه تو خیلی خوب توضیح میدی ادامه بده 😁😅 » خدایا ...... 😐😐😐 یوکی : « چیزه امممم من ..... راستی چرا استاد نمیاد ؟ 🧐😕 » من : « همیشه دیر میکنه 🙄😒 » ساکورا : « موافق 🥲🥲 » یوکی : « اوه ..... 😅 » یهو مبصر یا همون نماینده کلاس میاد سمتمون. نماینده خطاب به من : « لطفا برگرد سر نیمکت خودت بشین » من : « برو بابا هرجا دلم بخواد میشینم 🙄😒 » یوکی تو گوش ساکورا پچ پچ میکنه . یوکی : « این پسره کیه ....؟ » ساکورا : « نماینده کلاسه مگه یادت نیست ؟ » یوکی : « چی چرا یادمه 😅 فقط مطمئن نبودم ..... » چرا یوکی انقد مشکوک میزنه .....؟ 😐 نماینده کلاس : « یعنی چی هرجا دوست داری میشینی ؟ نیمکت ها دو نفره نه سه نفره لطفا برگرد و سر جای خودت بشین » من : « هی ما داریم درمورد درس حرف میزنیم 😒 اگر امتحان ما خراب بشه تقصیر توعه ، چرا ما رو ول نمی کنی تا کتاب رو مرور کنیم ها ؟ 😑 » نماینده : « توی خونه وقت خوندن درس رو داشتین 😑» *یهو یوکی بلند میشه* یوکی : « کافیه ! من جای رینا میشینم پس بحث رو تموم کنین 😑 » و یوکی بلند میشه تا بره و منم یهو ناخود آگاه بلند میشم و دستشو میگیرم . من : « یوکی 😦 من برمی گردم سر جام میشینم تو جاتو عوض نکن .... » چرا اینو گفتم ؟ ..... . یوکی : « ولی ... بنظرم ساکورا یکم تو ریاضی اشکال داره بهتره پیشش بشینی و بهش توضیح بدی 😅 من مشکلی تو امتحان ندارم ..... »
من : « نه ! همونطور که مبصر گفت من برمی گردم و سرجای خودم میشینم ! 😠😒😑 » و سریع کتابام رو برمی دارم و برمی گردم و رو نیمکتم میشینم . از زبون یوکی : نماینده : « واوو اولین باره میبینم رینا-سان اینطوری رفتار میکنه 😐😅 » من : « برای خودمم یکم تعجب آور بود ... 😅 » ساکورا ناامید به افق زل میزند 😂💔ساکورا : « حالا چی کار کنمممم 🥲🥲 میترسم امتحان رو گند بزنم 🥲🥲🥲🥲 » من : « خب ..... سوالایی که بلد نیستی رو بگو شاید بتونم کمکت کنم 😅 » ساکورا : « ممنون 🥲✨✨ » اون فرشته نجات من بود حالا من فرشته نجاتش شدم 😂 . چند تا از سوالا رو براش توضیح میدم و یهو استاد میاد 🥲 از زبون رینا : استاد : « صبحتون بخیر » هممون : « صبح شما هم بخیر 🙂 » استاد : « بابت تاخیر متاسفم 🙂 بالاخره پیش میاد 😅 » حالا اگه ما بودیم .... 😐😐😐💔💔💔استاد : « پرینت برگه ها طول کشید و ترافیک بود و ..... 😅🙂 » بهونه ی همیشگیش 🥲😒 استاد : « مبصر کلاس ؟ » هاروکی : « بله ؟! » ( بلی فرزندانم هاروکی مبصر کلاسه 😐😂💔) استاد : « لطفا لیست حضور و غیاب رو بیار 🙂 » هاروکی : « چشم استاد 🙂 » باور کن استاد حتی اسم هاروکی رو یادش نیستتتتتتت 😑😑😑😑😑. استاد بعد از خوندن لیست یه لبخند میزنه 😂💔 قیافه استاد : 😊☺️😌 استاد : « خیلی خوبه امروز همه در کلاس حضور دارن 😌 » این یعنی همه بدبختننننن 🥲🥲🥲🥲 یعنی از 100% ، 97% درصدش رو مطمئنم مادر پدرا بچه ها رو زور کردن بیان 🥲 حداقل منو ساکورا رو که اینکار کردن 🥲🥲🥲🥲
استاد : « خب این به این معنی هست که همگی مشتاق و آماده برای امتحان هستن ، خیلی خوبه ☺️ » نخیرم اصلا اینطوری نیستتتتتت در ذهن یوکی : « من حتی آماده هم نیستم 🥲🥲🥲 » استاد : « خیلی خب برگه ها رو بهتون میدم و شما به مدت 145 دقیقه فرصت دارین حلشون کنین 🙂 » این یعنی دو ساعت و بیست و پنج دقیقهههه 🥲🥲🥲 حتما سوالا زیادن وگرنه برا چی باید انقد زمان بده ؟ 😀🥲🥲🥲 استاد : « هاروکی-سان لطفا بلند شو و برگه ها رو تحویل بچه ها بده 🙂 » هاروکی : « بله استاد 🙂 » برگامممممممم استاد اسم هاروکی رو یادش بوددد 😵😵😵*هاروکی بلند میشه و برگه ها رو از استاد میگیره و بین بچه ها پخش میکنه* استاد : « برای اینکه مطمئن بشم تقلبی درکار نیست به هرکس سوالات متفاوتی دادم 😌 » واتتتتتتت 🥲🥲🥲🥲🥲💔💔💔 و بنده با ناامیدی به یه نفر که قرار بود بهم تقلب برسونه نگاه میکنم و اونم با نگاهش معذرت خواهی میکنه هعی 🥲🥲🥲🥲💔💔💔 وایسا ببینم 😐 این همه با اون دوتا باکا درس کار کردیم خو الکی نبود 😐 مطمئنم امتحان رو خیلی خوب میدم و بهترین نمره رو میگیرم 😏😁 هاروکی برگه های من رو میاره و بنده با این امید که موفق میشم امتحان رو شروع میکنم *۲:۴۵ دقیقه بعد*
استاد : « خب زمان تموم شد مدادا سر میز 🙂 » *خیلی ها آهی میکشن بخاطر اینکه نتونستن امتحان رو تموم کنن خیلی ها خوشحالن چون سر موقع سوالا رو پاسخ دادن 😂💔* یا خدا 😵💫 چقد سوالا سخت بود ..... 😵💫 یه حسی بهم میگه گند زدم 🥲 در ذهن یوکی : « هوممم حس میکنم سوالا خیلی آسون بودن 😶 » در ذهن ساکورا : « هقققق قطعا گند زدم 🥲🥲 » استاد : « هاروکی-سان لطفا برگه ها رو از بچه ها بگیر 🙂 » هاروکی : « بله استاد 🙂 » *و بلند میشه تا برگه ها رو از بچه ها بگیره* یعنی بدبخت تر از هممون هاروکیه 😐 هی باید بلند شه و بشینه 😑 بخ بخ چیزی هم جز چشم یا بله نمی تونه بگه 😐 تازه باید تکالیف و نصفی از امتحان ها رو چک کنه 😐💔 چطور وقت میکنه درس بخونه 😐یهو هاروکی میاد بالا سرمو به برگه نگاه میکنه 😐 چشه اخه؟ 😐🔪 چون دفعه قبل باهاش بد حرف زدم می خواد منو ضایع کنه ؟ 😑
یهو هاروکی آروم میگه : « اسمت رو ننوشتی 🙂 » تعجب میکنم 😶 فقط همینو می خواست بگه ؟ عجب ..... سریع مدادم رو برمی دارم تا اسمم رو بنویسم و همه بچه ها زل میزنن به من بدبخت 😐😂💔 استاد : « اونجا اتفاقی افتاده ؟ » هاروکی : « خیر استاد بعدا براتون توضیح میدم نگران نباشین تقلبی درمورد سوالا بهش نرسوندم 🙂 » با احترام حرف زدنتو برممممم 😐😐😐😐 باکا شاید نماینده کلاس باشی ولی مجبورت نکردن اینجوری حرف بزنی خو 😒😑 ( فرزندم خود هاروکی خوشش نمیاد اینطوری حرف بزنه شاید بگی مجبور نیست ولی مجبوره 😂💔💔💔) بیخیال اینا 😐 اسمم رو می نویسم و برگه رو تحویل هاروکی میدم
( یعنی هزار دفعه شده یادمون بره اسممون رو روی برگه بنویسیم و برگه رو تحویل معلم بدیم 😂🥲 حداقل خوبه هاروکی یاد آوری میکنه 😂💔❤️ )
هاروکی میره بقیه برگه ها رو بگیره و بعدش تحویل استاد میده 🙂😐*زنگ تفریح* از زبون ساکورا : با یوکی و رینا و خودم میریم کافه تریا . من : « خدایی امتحان خیلی سخت بود 🥲🥲🥲 » رینا : « موافقم 🥲💔 » یوکی : « دِمو بنظر من خیلی آسون بود 😶 » من و ساکورا همینطور به یوکی نگاه میکنیم . رینا : « شاید سوالای آسون بت افتاده 😐 » من : « بنظرت استاد اِسمیت سوال آسون میده بچه ها ؟ 🥲 از کسی که رتبه یک رو به دست اوورده انتظارم میره سوالا براش آسون باشن 🥲 » یوکی : « اهههه این رتبه یک شدن خیلی رو مخه 😩🥲 همه بچه ها میشناسنم 🥲 حس میکنم زیر فشارم 🥲 » من : « خب درک میکنم 🥲 » رینا : « ولی من حس میکنم باحاله 😐 همه میشناسنت و از بقیه بالا تری 😐 » یوکی : « بی خیال 😄 اها راستی رینا نماینده کلاس چی بت گفت ؟ 😶 »
رینا : « هیچی بابا گفت اسممو یادم رفته رو برگه بنویسم 😐 راستی انقد رسمی صداش نکن راحت باش بابا هاروکی صداش کن 😐 » یوکی : « او-اوهوم باشه 😅 » در ذهن یوکی : « فکر میکردم همه بچه ها نماینده کلاس صداش میکنن 😐😅 » من : « بیخیال غذاتون رو بخورین 😁 » رینا : « راستی بچه ها شنیدین ممکنه برای کسایی که میان این دبیرستان خوابگاه درست کنن ؟ و چون سرمایه زیادی داره خوابگاه احتمالا معمولی نیستن و مث یه خونن 😁 » *یهو غذا میپره تو گلوی یوکی و یوکی به سرفه کردن میفته* من : « یوکی خوبی ؟ 😰 » یوکی : « .... خوبم ... ( وقتی نقطه میزارم داره سرفه میکنه) کی قراره ..... خوابگاه ها باز بشن .... » رینا : « حدود یه ماه دیگه 🤔 خیلی سریعه نه ؟ 😁 یه عالمه ادم دارن روشون کار میکنن 😁 خودمم خیلی تعجب کردم 😅😂 » در ذهن یوکی : « خوبه بهتره تو این یه ماه زیاد دردسر درست نکنم وگرنه ممکنه نتونم باهاشون برم 🥲 » من : « تازه تازه میگن می تونیم خودمون گروهمون رو انتخاب کنیم و به یه خوابگاه بریم 😆 » یوکی : « ای وللل 😃😁 » رینا : « خب اولین باره که اینو میگم ولی ترجیح میدم با شما دوتا برم 😌😂 » منو یوکی با خنده : « ما هم همینطور 😂😁 »
از زبون یوکی : *بعد از دبیرستان در خانه یوکی یوکی داشت بیشتر اتفاقاتی که توی دبیرستان افتاده بود رو برای داداشش تعریف میکرد* من : « تازه قراره یه ماه دیگه برای دبیرستان خوابگاه درست کنن 😃 میگن مث یه خونس 😁 خب بالاخره دربرابر خوابگاه های معمولی خیلی بهتره 😆» نائو ( دیگه نمی نویسم داداشم 😂💔) : « خیلی خوبه معلومه بهت خوش گذشته 😄 » من : « اوهوم ولی اون امتحانه خیلی بهم استرس داد 🥲🥲💔💔🔪🔪🔪 » نائو : « ولی من میگم امتحانت خوب شده 😌😂 »من : « ممنون 🥲✨❤️ » نائو : « خب دیگه من برم جانه 😄 » من : « باشه جانه 😊😄 » *خلاصه که یوکی تکالیفش رو انجام میده و یکم با موبایلش ور میره و بعدش میره حموم و می خوابه*
خب تموم شد کیوتام •-•❤ امیدوارم خوشتون اومده باشه و ببخشید یکم طولانی شد 😅 سعی کردم کوتاه ترش کنم خب نشد •-•💔💔 و خب اگر خوشتون اومد حتما کامنت بدین چون واقعا بهم انرژی میده 😄❤❤ لایک یادتون نره ^^❤ فالو=فالو با دو اکانت ^^❤ بای بای صوییتی هام 😄❤
15 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
12 لایک
وای عالی بود
تنکس کیوتی 😄❤
خاهش
عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی 🧁😘🤝🎀🥿💖🐰👛🌸🍨🍬🍭🍫🍡🤍
ممنونم صوییتی ❤❤
عالی♥️
ممنون ^^❤
عالی بود 👏🌹😗
تنکس ^^❤
عالییییییی بودی 💙🌈
ممنون آجیی 😄❤❤