سلام دوستان رسیددیم به پارت 21 از فیک مدل جذابم امیدوارم تا اینجای داستانو دوست داشته باشید بریم برای شروع امیدوارم دیر نکرده باشم.
داستان از زبون جیمین: از وقتی فهمیدیم چه گندی زدیم دوتامونم ساکت نشسته بودیم و یه جایی که معلوم نبود کجا بود زل زده بودیم و داشتیم دنبال راه حل میگشتیم. هر چقد فکر میکردیم هیچی هیچی به فکرمون نمیرسید انگاری مجبور بودیم با این پا پاشیم بریم بوسان. سخت بود واسه هر دومون هم منی که دروغ گفتم هم هانایی که قرار بود نقش دوست دخترم رو بازی کنه. از یه لحاظ برای منم خوب بود چون میتونستم بیشتر به هانا نزدیک بشم و منو خوشحال میکرد. نزدیک نیم ساعت گذشت همینجور نشسته بودیم که من سکوتو شکستم. جیمین* هانا! هانا- هووووم جیمین* بیا با این پای من بریم. اگه نریم اونا میان اینجا و این خوب نیست. هانا- از من نظر نپرس من نمیتونم الان خوب فکر کنم خودت یه تصمیمی بگیر و بگو. (هنوز زل زده به نا کجا آباد ولی جیمین داره ب هانا نگاه میکنه) جیمین* من میگم بریم بوسان و بگیم من به خاطر پام مرخصی گرفتم و اومدم خونه تو موندم تا تو ازم پرستاری کنی. هانا- نمیدونم چی بگم (هنوزم همون طوره) جیمین* پس بیا فردا بریم بوسان تو برو اتاقت و چند دست لباس راحتی و چند تا هم لباس بیرونی جمع کن و هر چیزی که واسه یه هفته میخوای رو جمع کن چون مامانم ول کن نیست. حالا من یه کار میکنم که یه هفته نمونیم اونجا و بعد دو سه روز بر گردیم. هانا- باش.(زل زده به زمین بلند میشه بعدش یهو به خودش میاد) راستی نمیگیم که ما با هم رابطه نداریم؟! جیمین* فک نکنم باور کنن و ما مجبوریم نقش بازی کنیم. هانا- اهووووم
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
37 لایک
دوست داشتم 😉😊
ممنون😘
پارت بعدی رو دادم بررسی🤗
عااااالیه داستانتتتتت🥺🥺🥺♥️♥️♥️
ممنونم😍😘
داستانت عالی بود
لطفا پارت بعدی رو زودتر بازر
ممنونم سعیمو میکنم تا فردا پس فردا بدم بیرون🤗
عالیییییییییی بود😍
منتظر پارت بعدی هستم
ممنونم😁
خب فک کنم پارت بعدی رو فردا یا پس فردا بدم بیرون