
توی این پارت میخوام ۳ تا داستان خنده دار براتون تعریف کنم😂
داستان اول. لیلان. دختری بود که اسمش لیلان بود(لیسا به سبک مولان) و عاشق خرید کردن بود. یه روز اون و دوستاش داشتن یه سنجاق سر زمرد رو قیمت میکردند که مامور مخصوص پادشاه اومد..... دورود دورود دورود دورود مردم کره جنگی داره رخ میده بین چین و کره. پس از هر خانواده یک مرد باید در جنگ شرکت کنه.
چون شهر شلوغ بود لیلان کلمه ی جنگ را با خرید اشتباه گرفت. و وقتی لیلان کلمه ی خرید بشنوه واویلا😐 بعله اون پدر و برادراشو در انباری زندانی کرد و رفت به خرید.(جنگ) اون هانبوک ابریشمی سبز کم رنگشو که مروارید دوزی شده بود پوشید و سنجاق سر سبزشو زد و کفش پاشنه بلندش را پوشید😐
به به عجب لباس مناسبی برای جنگ. 😂😐 اون سوار بر کالسکه ی طلایی اش شد و رفت به میدان جنگ. اون به شمشیر یکی از جنگجو ها اشاره کرد و گفت: این چاقوی کره خوری چنده؟ بعله از قضا اون مرد فرمانده ی سپاه چین بود
در همان لحظه که سرش را برگرداند اون یکی فرمانده او را کشت و شمشیرش افتاد. لیلان گفت: مجانیه؟ مرسی! چینی ها که دیدند فرمانده آنها مرده تسلیم شدند و عقب نشینی کردند😐
کره ای ها که خوشحال بودند فکر کردند لیلان فرشته ی نجات است و به همین دلیل لیلان با پادشاه کره ازدواج کرد. و پایان😐
این داستان هست آیدل قرمزی و هیتر😂یکی بود یکی نبود دختری بود به اسم آیدل قرمزی که با آیدلای دیگه به اسمای آیدل کیکی آیدل گربه ای و آیدل برفی توی یه کلبه ی دوبلکس وسط جنگل زندگی میکردند.
یه روز که آیدل کیکی موچی های خوشمزه ای درست کرده بود به آیدل قرمزی گفت: کویین کیوتم پشمک ناناصم اینالو میبری پیش کیپاپرا؟ آیدل قرمزی گفت: معلومه که میبرم لاولی💖
و این گونه شد که آیدل قرمزی روانه ی روستای کیپاپرا شد. برای رسیدن به اونجا باید از جنگل کیوت عبور میکرد.
اون که همین جور که راه میرفت کمی هم موچی میخورد چشمش افتاد به یه گل قرمز. اونو برداشت که به موهاش بزنه که یه صدا گفت: اونم به سرت بزنی زشت تر میشی😐آیدل قرمزی گفت کی به من گفت زشتتت😡😡😡😡
یه هیتر از پشت درخت اومد بیرون. موهاش سبز بود و رژ سیاه زده بود و یه لباس زشت پوشیده بود😡گفت: هیت هیت هیت هیت. در همون لحظه آیدل قرمزی یه پیام داد و ۱ دقیقه ی بعد ارتش کیپاپر ها وارد جنگل شد. اونا هیتر رو از جنگل بیرون انداختن و همه با هم موچی خوردن😑
این داستان: دنسر بدبخت. یه دنسر بود که اسمش لایلا بود. اون فقط از رقص خودش خوشش میومد و به بقیه هیت میداد.
یه روز اون توی مسابقه ی دنس شرکت کرد و با اینکه خیلی تمرین کرده بود کاگامی اول شد.
اون باز هم توی یه مسابقه ی دیگه شرکت کرد باخت باخت و باخت. ولی نا امید نشد. بعد از یه سال تمرین توی مسابقه شرکت کرد و باز هم باخت. پایان
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
چ ج : نمیدونم 😣
مردم از خنده 😂