6 اسلاید صحیح/غلط توسط: انجیر 🍹 انتشار: 3 سال پیش 29 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
سلام بر و بچ بریم برای پارت دوم شاهدخت فراری
خلاصه ی صدا هوایی ب گوشم رسید ک خیلی مهیب بود صدای بابام و شنیدم - پسرم پسرم شایلر بلند شو واتر ها حمله کردن+ اما اما پدر مگه قرار نبود ما فردا به واتر ها حمله کنیم - نمیدونم پسرم پناه بگیر من باید برم + خلاصه ک جنگ خیلی سختی بود بادیگارد های پدرم من و به یه پناهگاه بردن اما اونجا خیلی دور بود همینطور در حال دویدن با اسب ب سمت اونجا بودیم که من ی دختر تقریباً همسن خودم و سوار ی اسب سفید رنگ دیدم اون ی دختر با موهای مشکی فر و چشمهای سبز بود /شبیه مریدا/ اره اره اون خودش بود دختر پادشاه واتر ها شاهدخت تیم تام بود ...
خیلی کنجکاو بودم که ببینم برای چی اینجا اومده خب شاید اونم مخفیگاه داره اما پس بادیگارداش کجاست ی لحظه احساس کردم که .. اون چرا آزاده و هرجا که میخواد بره پس من چرا مثل اون آزاد نیستم ؟ بغض گرفته بودم و دور چشمام اشکجمع شد ب قدری عصبانی بودم که از دست اون بادیگارد ها فرار کردم - ایست ایست صبر کنید شاهزاده شایلر شما نباید برید + اما من دیگه خسته شدم شما ها هم کی میخواید به دنبال زندگیتون برید! من که زندگی شما نیستم هر کس باید مستقل بار بیاد حالا برید/با داد/- آنا شاهزاده ولی... حالا که بهش فکر میکنم شاهزاده راست میگه ما هم باید بریم دنبال آرزوهامون برادر - اره برادر بزن بچاک ایشون خودشون بلدن از خودشان محافظت کنند+ خداروشکر که رفتن + اهای آهای خانم خانم مو مشکی فر
با چشمهای اشکی برگشت و دستش و به طرف صورتش برد تا اشکهاش و پاک کنه - سلام ! شما+ خب من نمیخواستم مزاحمتون بشم اما احیانا شما اینجا چیکار میکنید - با امیدواری گفت خب شما خودت این جا چیکار میکنی + منم مثل شما البته فکر کنم بادیگارد های پدرم من و به این جا آوردن بخاطر جنگ -خب+ منم به اونا یه چیزی گفتم و دکشون کردم- یه نگاه عمیق به من انداخت / خب چند سالته تو + با اجازه شما 14 سال - خوشبختم منم 15 سالمه - احساس میکردم من و نمیشناسه برای همین ازش چند تا سوال نامفهوم پرسیدم تا نشناسه - خب شاهدخت. تیم یعنی خانم ؟- تیم تام صدام کنید - بلع خانم تیم تام عزیز آیا شما میدونید فایر ها کارشون به کجا کشید - چییی فایر ها فایر ها دیگه کیان+چشمام و مالوندم و گفتم ارض کردم فایر ها میدانید کجان -اقای محترم اصلا من نمیدونم فایر ها کیان+ چی یعنی نمیدونید اونا کیان - نخیر مشکلیه
نخیر نخیر مشکل که نیست اما اونا با واتر ها میجنگن + وایسا ببینم اسم جده ما که واتره یعنی چی یعنی وقتی من میبینم صدای شمشیر میاد یعنی لشکر ما با اونا در حال جنگه با داد+ خب بله یه لحظه پیش خودم فکر کردم که این دیگه از من بدبخت تره نمیدونه فایر ها یعنی لشکر ما کیه - وای نه نه این افتضاح یعنی ما وارد جنگ هستیم+نگران نباشید شما از جنگ دورید - اصلا میفهمی داری چی میگی شاید خودم در امان باشم اما پدرم چی + ببینم شما هم مادر ندارید - با نگاه غمگین گفت بله متاسفانه وقتی بچه بودم مادرم و از دست دادم و به اون طرف نگاه کرد+ خب راستش منم مادر ندارم-جدا+بله پدرم این جوری گفته که وقتی مادرم میخواسته من و به دنیا بیاره اون فوت کرده- وای از صمیم قلب متاسفم + /سعی کردم دیگه ازش سوال در مورد جنگ نپرسم نمیخواستم اون من و بشناسه چون ممکن بود از دستم فرار کنه /-خب دنبال من بیا باید بیشتر با هم آشنا بشیم ببین این اسب منه اسمش مایله + مایل عجب اسمه قشنگیه - ممنون خب بخاطر این که میتونه مایل ها مایل سفر کنه این و روش گذاشتم+ به هر حال جذابه - خب اسم اسب تو چیه + راستش من با این اسب دوست نیستم - چرا اما اسبا که حیوانات وفاداری هستن ما باید با حیوانات دوست باشیم + خب من بلد نیستم با حیوانات چجوری دوست باشم - این که کاری ندارن سعی کن توجهشون و به خودت جلب کنی بزار بهت یاد بدم اسب تو تو چه کاری تخصص داره + خب راستش من نمیدونم شما میدونی
- این طوری که نمیشه اول باید تخصصش و ببینی بعد با توجه به اون براش اسم بزاری متوجهش شدی ؟+ خب آره با این که خیلی سوارش نشدم اما گاهی اوقات در حالت خاروندن خودش دیدمش- واقعا این که عالیه پس تخصصش تو خارندون خودشه با توجه به این اسمش باید خارخاری باشه + خارخاری چه اسم بانمکی - ممنون بیا این جا خارخاری بیا این جا + خیلی قشنگ اون اسب و ناز میکرد و باهاش جور شده بود محو اون شده بودم اون خیلی مهربون بود با این که انگار مشکلاتش از من بیشتر بود- خب نمیخوای اسب خودتو ناز کنی اونا هم به عطوفت نیاز دارن خب+ چرا چرا حتما سلام خارخاری از آشنایی باهات خوشبختم / باورم نمیشد اون اسب صورتش و به صورتم مالید /منم دوست دارم خارخاری ! و من و شاهدخت تیم تام دوتایی مون خندیدیم+ خب من میتونم یه سوال ازت بپرسم - بپرس + چرا داشتی گریه میکردی انگار در حال فرار کردن از دست کسی بودی - راستش .... خب خب آره درسته + میتونم بپرسم از کی فرارمیکردی؟- خب خب آره بشین این جا داستانش طولانیه + باشه / نشستیم رو دوتا سنگ بزرگ تا برام تعریف کنه راستی نزدیکای غروب بود /- خب ببین از وقتی مادرم و از دست دادم خیلی غمگین و افسرده بودم کسی رو نداشتم باهاش سرگرم باشم و فکر و خیالای بد میکردم که نکنه مامان تو اون دنیا غمگین باشه و از اینا کمکم بزرگتر میشدم ولی جای من همش تو اون قصر پدرم اجازه نمیداد من از اونجا برم بیرون همش میگفت این جهان مرموزه و ممکنه تو رم از من بگیره نمیدونم مامان چجوری مرده بود که پدر میترسید منم مثل اون بمیرم ... بزرگ و بزرگتر میشدم و هرروز یا هرشب این جنگهای مسخره جلوی چشام بود و منم جام تو اون مخفیگاه لعنتی بود همیشه با ژایس و ژوزفین اونا ما هم خواهر بودن و ندیمه های من بودن بازم اونا خیلی به من کمک میکردن و مراقبم بودن و مثل خواهر برای من بودن اونا به من میگفتن خوشبحالت تو ثروت زیادی داری منم به اونا میگفتم خوشبحال شما که آزادید و میتونید هر جا که مبخواین برین گاهی اوقات مهم نابودن خودش یه نعمته / که بره بیرون / و اما سال ها و سال ها گذشت نمیدونم پدر دنبال چی بود که آنقدر براش این جنگا مهم بود و به من هیچ اهمیتی نمیداد
خلاصه وقتی پدر دیشب به من گفت باید حمله کنیم من گریه کردم و بهش گفتم که داره در حق من ناحقی میکنه و گریه کردم و با مایل به این جا اومدم + آها - امیدوارم از این داستان خسته نشدی باشی + نه نه اصلا - خب حالا داستان زندگی تو چیه + یجورایی مثل تو فقط مال من یه کم فرق داره - خب فرقشو بگو دوست دارم بدونم + باشه باشه ... فرقش اینه که من میدونم پادشاه واتر ها یعنی پدرتو و پادشاه فایر ها / یعنی پدر من البته بهش نگفت/ دنبال چی هستن - واقعا خب چی + یه الماس خاص - خاص برای چی + ببین اون الماس خیلی مهمه گفته شده میتونه زمان و کنترل کنه و گاهی اوقات زمان نگه داشته شه و تا ابد هر کی اون و به دست بگیره میتونه پایدار بمونه و تیم اون ها هیچوقت از بین نره- واقعا اما اما این که اصلا جالب نیست + اره خب منم همینو میگم - الماس به جواهر نمیگن الماس یعنی خود ما که اگه مثل اون باشیم میتونیم پایدار بمونیم و زمان و برای خودمون نگه داریم یعنی به قدری شاد باشیم که زمان برامون مهم نباشه و هر وقت بخوایم اون و مثل گذشته یا آینده بببینیم خب اسم اون الماس چیه+ اونطور که من شنیدم الماس سبز شب - الماس سبز شب قلب ماست که میتونیم باهاش خودمون و کنترل کنیم و بخوایم که چجوری باشیم + اره اره درسته محو حرفایی اون بودم چه حرفایی میزد خیلی قشنگ بود باورتون نمیشه اما من با حرفاش فهمیدم که اون الماس یه پاپاسی هم نمی ارزه- صدای غرش شکمش بود / وای من خیلی گشنمه این جا ها غذا پیدا میشه + اره فکر کنم من میرم پیدا کنم که یهو صدای پای چند تا اسب شنیدم وای اونا 10 تا اسب بودن که آدم های روش 5 نفر رنگ لباسشون قرمز بود و 5 نفرشون آبی وای نه اون قرمزا لشکر ما بود و ابی ها مال واتر ها فکر کنم اونا دنبال ما بودن+ عجله کن تیمتام ما باید بریم - آخه برای چی + بجمممب سوار اسبش کردم و رفتیم
خب اینم از پارت 2 تا پارت 3 خدانگهدار 🥰✋
6 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
2 لایک
تدت
نه ساغر من آرمی نیستم ممنون
بسی عالی❤
ارمی هسی؟