
سلاااممممم من اومدم بازمممممم شرمنده ی چمد وقت نبودم متسفانه وقت ازادم کم بثد و بسته هم نداشتم بریم سراغ رمان میخوام یکم انیمه های جذاب مخصوص سنین نوجوانان بریزم تو رمان که انیمه های مورد علاقه یخودمم هستن.
وفتی بیدار شدم هنوز تو جنگل بودیم. لوکا هم داشت با گوشیش ور میرفت یهو تا استیکر قلب رو دیدم از کوره در رفتم یهو گفتم: این کی بود؟. بعد یهو گوشیشو خاموش کرد و رو به من گفت: عه بیدار شدی؟_بیدار شدم اره این کی بود؟_کی؟ کی کی بود؟_لوکا بنال اینی که داشتی باهاش چت میکردی کی بود؟_هیشکی حالا تو چرا انقدر حسودی میکنی؟_اره من حسودم من به همین گوشی تو دستتم حسودیم میشه من نمیخوام جز من با کس دیگه ای حرف بزنی. بعد خندیدو گفت: باشه باشه میگم کیه. بعد میخواست گوشیشو در بیاره که گوشی رو نشونش دادم گفتم: دنبال این میگردی؟ گوشیرو میخواست از دست بگیره که من سری دستمو کشیدمو قفلشو باز کردم (لابد برای اینکه بگه میتونی بهم اعتماد کنی قفل نزاشته/دقیقا) حالا از شانس من چتو پاک کرده🤦🏻♀️بعد گوشی رو از دستم گرفت و گفت جولیکا بوده من باز اون قیافه عبوس و شکاک رو بخودم گرفتم و چشامو ریز کردم ب معمای اینکه: مثلا باورم شد.
فردای اون روز: رفتم مدرسه. بازم لونا داشت سر ب سرم میزاشت منم دیگه جوش اوردم یکی خابوندم زیر گوشش و تو کلاس دعوا راه انداختم لوکا سعی. کرد مارو جدا کنه ولی بد تر ازمون کتک خورد. استاد اومد سر کلاس و مارو موقع دعوا دید و بردمون دفتر این وسط لوکا اومد سواب کنه کباب شد انقدر از کفری بودم که تو دفتر هم دعوا راه انداختم بعدم خلاصه مدیر براشون شرت گذاشت که اگه ی بار دیکه دعوا کنم اخلاج میشم من اصلا برام مهم نبود ازین کارا و ازنی دعوا ها زیاد کرده بودم. روز بعد بهش پیشنهاد قمار دادم با شرت ۱۹ میلیون دلار. درست موقعی که داشتیم شروع کردیم استاد اومد تو کلاسذحالا ب خواطر قمار رفیتم دفتم و با کمال خونسردی پرونده هامونو گرفتیمو از مدرسه زدیم بیرون درست تو حیاط حالا ی دل سیر گرفتمش زیر بار کتک. وای دلم خنک شد😂😂😂😎😎😎😝
دوروز بعد: کم پانی بخواطر دعوا و قمار منو ب یه مدرسه دیگه منتقل کرد که اونجا قمار حرف اول رو میزنه. شورای دانش اموزی ریاست اونجارو به عهده داره و سر همه چیز باید قمار کنی. منه بد بختو انداختن توی یه کلاس پور از تازه وارد. هیچی دیگه با هزار بد بختی مجبور شدم توی اون کلاس زاقارتی بمونم. زنگ تفریح قررا شد که یکی از بچه ها مدرسرو بهم نشون بده معلوم بود خیلی تو قمار حرفه ایه اسم یومکو بود. جابامی یومکو.
دختر با مزه ای بود ی دختر با موهای مشکی بلند و چشمای قهوه ای دقیقا مثل خودم (رنگ موهای رزیتا اسپری بود که با شستن از بین میره) رفتیم سمت سالن غذا خوری. کلی دانش اموز از خانثاده های سر شناس فکر میکردم که انگار این وسط فقط منم که توی یه خانواده معمولی ب دنیا اومدم و بزرگ شدم😒🙄منو یمکو رفتیم و ی جا نشستیم یومکو مدام میخواست باهام صمیمی بشه ولی من اصلا خوشم نیاد کسی چایی نخورده پسر خاله بشه. چند دقیقه بعد کلب از بچه ها دورمو گرفتن یکی امضا میخوایت یکی عکس یکی میگفت اسم کاملت چیه و کلی چیز دیگه دیگه دیدم داره حوصلم سر میره هنز فریمو گذاشتم گوشم و ی اهنگ پلی کردم و صداشو زیاد کردم همه داشتن نگام میکردن که ابنا دارن حرف میزنن من هنز فری گوشمه. یهو یه دختر زرد انبو به اسم سامه نمیدونم چیچی(سائوتومه) اومد گفت که بیا قمار کنیم منم از خدا خواسته پاسور رو اوردن با کلی چیپ که هر کدوم هزار ین بود زیاد به کفتن ین ادت نداشتم اخه بگو انتقالی به ژاپن دیگه چه سیقه ایه🤦🏻♀️
خلاصه اول سامه(سائوتومه🤣/همون) گفت: بیا سنگ کاغذ قیچی(فبلم رو ببینین میفهمین کدوم سنگ کاغذ قیچی) بعدم من گفتم باشه تابلو بود داره تقلب میکنه همش سنگ و کاغذ بود بین کارتا قیچی ب سختی گیر میومد. منم خودمو زدم به ندونم کاری اخرش سر ۱ میلیارد یورو(یورووووووو! 🤯بابا تو دیگه کی هستییی من خودم هنگ کردم) شرت بستیم سامه گفت هیچ کس اونقدر احمق نیست کع سر یه سنگ کاغذ قیچی یک میلیارد شرت ببنده اومد یک میلیارد یورو! منم تحریکش کردم و با ی کم پرخاشگری بازی رو ادامه دادیم. اخرش من بردم. سامه گفت که نمیتونه قرضشو پرداخت کنه منم گفتم: احتیاجی نیست به هر حال اولین بازیمونه. میتونی تا وقتی که قرضتو بدی پادوی خودم باشی. 😏 خشکش زد. قیافشم اینجوری بود: 😲🤯
روز بعد داشتم تو راه رو قدم میزدم یهو دیدم ی لیموزین جلو در ورودی اکادمی وایساد فضولیم گل کرد ببینم کیه. در کمال نا باورییییییی!!
دوستای اوسکلمو دیدم که از لیوزون پیاده شدن😝😝🤣🤣🤣منم اونجا ی قیافه ای بخودم گرفتم که واقعا انگار داشتم میگفتم الانه که ابروم برهههه. اونا هم با جیغ تعجب به ساختمون اکادمینگاه میکردن. منم درست موقعی کع میخواستم خودمو به نشناختن بزنم یهو خانم کلویی داد زد: رزیتااااااااااااا. و شروع کرد به دست تکون دادن منم دیدم کار از کار گذشته همشون هجوم اوردن سمتم. درست موقعی که میخواستن بغلم کنن من در رفتم🚶♀️. مگه ولم میکردن اخرش بجای بغل کتک هوالشون کردم. حالا بازم ول نمیکنن انگار دو قرنه همو ندیدیییمم😒😒😒
فردای اون روز: تو سالن غذا خوری اکادمی نشسته بودیم و حرف میزدیم. الیا هم واسه بچه ها فال میگرفت منو کلویی هم داشتیم چهار برگ بازی میکردیم. چند تا از بچه ها اومدن پرسیدن چغدر شرت بستیم ماهم گفتیم: ما وقتی بازی میکنیم شرتمون پولی نیست عملیه. پرسیدن یعنی چی؟_یعنی یا بازنده تا یه هفته هرکاری برنده بگه میکنه، یا بازنده باید یکاری رو با رای اکثریت انجام بده. یهو همه چشاشون گرد شد و به ورودی سالن غذا خوری زل زدن من گفتم لابد باز برای یچیز الکی تعجب کردن. رومو برگردوندم و یهووووو
دیدم لوکا درست جلوی ورودی وایساده تادیدم همه دخترا زل زدن بهش رفتم و پریدم بغلش. تا چششون دراد. بعد ازش پرسیدم: از کجا فهمیدی به اینجا انتقالی گرفتم؟ نکنه این دلقکا بهت گفتن؟(عه توهم به دوستای خنگت میگی دلقک؟ 🤣🤣🤣🤣) بعدم گفت: نه بابا اونارو تازه بعد ی مدت دیدم🤣 راستتششششش........._راستش چیی؟_اممم...._اممممم؟_راستتشششش..._دِجون بکن چجورییییی!_گوشیت😜_😐😑
بعدم شنیدم یکی از دخترا گفت: ههییییی چغدر خوش شانسه والا دوست پسرش برای اینکه بفهمه کجاست گوشیشو ردیابی کرده. خیلی خوش شانسه دوست پسر هم خوشتیپه هم جذابه اصلا چجوریه کل پسرای اکیپ اینا انقدر جذابببنننن😫😫. رفتم طرفش اون گیسای زاقارتیشو گرفتمو گفتم: ی بار دیگه بگو بیینم چی گفتی؟ نشنیدم؟_ه..... هیچی..... هیچی نگفتم. بعد سنشو ازش پرسیدم خانم خم سنه خودم بود (۱۹ سالش بود یومکو مگع ۱۶ سالش نییسستت؟ همهی اکادمی مگه هم سن نیستن؟) بعد گفتم: اممم باشه پس بزار ببینم اگه من ۱۹ بار سرتو بکوبم به این دیوار زنده میمونی یا نه؟ بردمش کنار دیوار و چند بار اون قورت نحظشو کوبوندم ب دیوار اونقدری که به غلط کردن افتاد. 😏اینه قدرت مننننن
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
نظرات بازدیدکنندگان (1)