10 اسلاید صحیح/غلط توسط: Nishimia انتشار: 3 سال پیش 79 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
سلام بچه ها ببخشید که چند روز تست نزاشتم بخواطر امتحانات و خوب کارای دیگه نتونستم شرمنده
رفته بودیم با بچه ها استقبال رزیتا و بقیه. رزیتا تا از فرود گاه اومد بیرون یه نفس عمیق کشید و بغض کلوشو گرفت کاملا تابلو بود. از حرف زدنش معلوم بود رزیتا رو رسوندیم خونه و اونم وسایلشو گذاشت خونه و بعد هم باهم رفتیم پارک پیکنیک بسات پیکنیک رو پهن کردیم و نشستیم دور میز توی پارک روی نیمکت ها. داشتیم باهم میگفتیم و میخندیدیم که اونور زمین بازی چشمم به ادرین و کاگامی خورد که داشتن باهم قدم میزدم رزیتا تا چشمش بهشون خورد کیفشو باز کرد و
گوشیشو در اورد و چند تا عکس از ادرین و کاگامی گرفت و بعد به منو الیا گفت همو بقل کنیم و بعد ارمون عکس گرفت عکس رو ادیت زد. و جای الیا ادرین رو گذاشت و بعد عکسارو کنار هم گذاشت و توی اینستا گرام و یوتیوپ و تمام فضا های مجازی که توشون پبج داتشت پستش کرد از یه طرف رازی نبودم از یه طرفم دلم خنک شد. هشتک زیرشم این بود #زخم_قدیمی_و_چسب _زخم_همیشگی. تیترشم نوشت: ادرین اگراست نامزد سابق مرینت دوپن چنگ و دوست پسر سابق کاگامی یوساراگی. بعد از جدایی از نامزدش بلافاسله چسب زخمی برای زخمش پیدا کرده تا زخم قدیمی را درمان کنه ولی مثله اینکه قصدشون جدیه. ولی کی میدونه اون درحالی که هم چنان برای بخشیدشدن توسط نامزدش برای مرینت گل و کادو میفرسته و از شماره های نا شناس براش پیام میفرسته با اینده خانواده یوساراگی کاگامی یوساراگی ر. ا. ب. ط. ه داره. و بعد پستش کرد. توی پنج دقیقه یهو همهی افراد توی پارک گوشاشونو چک کردن و بهم نگاه کردن و بعد زل زدن به ادرین و کاگامی.
بعد که متوجه نگاه هاب مردم شدن کاگامی گوشیشو دراورد و پست رزیتا رو دید. شکه شد اونقدر که کم مونده بود قش کنه. همون لحظه ادرین خیلی اتفاقی چشمش به من خورد. از یه طرف رازی نبودم اینجوری ابروش بره از طرف دیگه دلم خنک شد. ادرین تا چشمش به من خورد توری بهم نگا میکرد انگار که خیانت کارم ما هم تا رومونو برگردوندیم رزیتا پاشد و گفت: این جبران اون روز بود که در باره لوکا و لایلا بهم خبر دادی. حالا بی حصاب شدیم. و بعدم گذاشت رفت.
(دو روز بعد) رفته بودیم خونه رزیتا از باربارا پرسیدیم کجاست گفت که توی اتاق تمرین با بچه های تیم داره تمرین میکنه ما هم رفتیم اونجا بچه های تیم ته تهش ۲۰ نفر بودن تعدادشون زیاد بود رفتیم پیش رزیتا که با ییک از بچه های تیم داشت مسابقه میداد اسم اون دختر شاسا بود(درست نوشتم ساشا نیست شاسا هست اسمش) شاسا با پرتاب گر پرتاب کرد و رزیتا با دست فرفرش خیلی میلقزید نباید اینجوری میشد معمولا فرفره ها باسد تو جهت عقربه های ساعت بچرخه اما فرفره رزیتا معکوس بود. وقتی فرفره شاسا بهش ضربه مسزد همین جوری قدرت فرفرش بیشتر میشد که یهو با یه حرکت فرفره شاسا به سه قسمت جدا شد. داورشونم پایان افجاری گفتو تمام و استراحت تو وقت استراحت با رزیتا مشغولحرف زدن شدیم معلوم شد رزیتا مربی تیم هم هست خیلی باحال بود بعدش به ماگفت یه مبارزه عالی برامون داره و لچه های تیمو جمع کرد و و خودش رفت یه طرف و بچه ها هم یه طرف یکی هم داور شروع کردن به مبارزه همه بچه ها فرفره هاشون تو چهار تا ردیف پشت هم ردیف شدن و فرفره رزیتا هم با سرعت رفت سمتشون تو یهچشم بههم زدن همه فرفره ها رو هوا بودن فقط فرفره رزیتا بود که روی دیواره زمین مبارزه بود. و یهو پرید دریت توی مرکز زمین وبقیه فرفره هاهم توهمون لحظه رو هوا منفجر شدن
(دو روز بعد) رفته بودیم خونه رزیتا از باربارا پرسیدیم کجاست گفت که توی اتاق تمرین با بچه های تیم داره تمرین میکنه ما هم رفتیم اونجا بچه های تیم ته تهش ۲۰ نفر بودن تعدادشون زیاد بود رفتیم پیش رزیتا که با ییک از بچه های تیم داشت مسابقه میداد اسم اون دختر شاسا بود(درست نوشتم ساشا نیست شاسا هست اسمش) شاسا با پرتاب گر پرتاب کرد و رزیتا با دست فرفرش خیلی میلقزید نباید اینجوری میشد معمولا فرفره ها باسد تو جهت عقربه های ساعت بچرخه اما فرفره رزیتا معکوس بود. وقتی فرفره شاسا بهش ضربه مسزد همین جوری قدرت فرفرش بیشتر میشد که یهو با یه حرکت فرفره شاسا به سه قسمت جدا شد. داورشونم پایان افجاری گفتو تمام و استراحت تو وقت استراحت با رزیتا مشغولحرف زدن شدیم معلوم شد رزیتا مربی تیم هم هست خیلی باحال بود بعدش به ماگفت یه مبارزه عالی برامون داره و لچه های تیمو جمع کرد و و خودش رفت یه طرف و بچه ها هم یه طرف یکی هم داور شروع کردن به مبارزه همه بچه ها فرفره هاشون تو چهار تا ردیف پشت هم ردیف شدن و فرفره رزیتا هم با سرعت رفت سمتشون تو یهچشم بههم زدن همه فرفره ها رو هوا بودن فقط فرفره رزیتا بود که روی دیواره زمین مبارزه بود. و یهو پرید دریت توی مرکز زمین وبقیه فرفره هاهم توهمون لحظه رو هوا منفجر شدن همه چشمامون قورباغه ای شده بود مگه میشهههههععع
اون روز خوش گذشت روز بعدش رزیتا اومد دریت دانشگاهی که مابودیم اخه هممون توی یه دانشگاه بودیم. تازه هممونم توی یه کلاس بودیم. داشتم میرفتم خونه که دیدم ماشین ادرین جلو پام ترمز زد. ادرین در ماشینو باز کرد و گفت سوار شو منم سوار شدم. تو ماشین همه چیزو برام تعریف کرد قزیه اون عکس دو سال پیش قزیه اونو کاگامی همه چیزو. نمیخواستم ببخشمش ولی یاد یکی از جمله هایی افتادم که رزیتا وقتی لایلا رو بخواطر اینکه میخواست از پل پرتش کنه پایین بخشید: یه وقتایی ادم باید انقدر خوب باشه که ببخشه ولی اونقدر احمق نباشه که دوباره اعتماد کنه. بعدم به ادرین گفتم: باشه بخشیدمت اما ازم نخا دولاره مثل سابق بهت اعتماد کنم این شانس اخرته تا الان چند بار سعی کردم بگم چغدر دوست دارم و عاشقتم بعد دو سال دارم به شانس دیگه بهت میدم ولی این اخریشه اینم حروم نکن اگه اینم حروم کنی دیگه میزارم میرم میزارم میرم چین پیش فامیلای دیگمون و اونجا درسمو ادامه میدم. کاری نکن از چظمم بیفتی در حدی کهدیگه تحمل دیدنتو نداشته باشم.
اونم شرتمو قبول کرد. و منو رسوند خونه کاش میشد بگم دوران عاشقیمون دوباره شروع شد ولی نه دیگه نمیتونم به ادرین اعتماد کنم
نمیدونستم خوشحال باشم که دوباره منو ادرین برگشتیم پیش هم یا بخواطر رزیتا ناراحت باشم. از یع طرفم قزیه ارباب شرارت هنوز تموم نشده این هفته مشکوک میزنه کسی رو شرور نکرده
همین که کسی شرور نشده یعنی یه شررو اساسی در راهه. رزیتا حالا پیکسی ما شدهو منو گربه هویتشو میدونیم. گاهی وقتی میبینهحوصلش سر رفته البته دوسال پیش همش میگفت نبودن مشکل خودش به مشکله😂 ولی خدایی یک هفته شده. داشتم با تیکی حرف میزدم. که یهو یه صدایی از روی بالکن اتاقم شنیدم رفتم رو بالکن گربه بود دلم میخواست یه فست بگیرم بزنمش (بد بخت پیشی😂) زهرم ترکید.
یکم باهم حرف زدیم که متوجه یه چیز درخشان روی برج ایفل شدیم درست نک برج........
10 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
3 لایک
عالی بود بعدی را بزار چرا این داستان به این خوبی کامنت نداره?