
برگشتم😐👊 راستی ی ایده ای دارم.. تو نتایج میگم🙂 خلاصه ناظر بدو برو منتشر کـن هم منو راحت کن هم خودتو🙂 چیزی نداره
چندین ماه گذش، تیم 7 بضی وقتا بدون کاکاشی میرفتن ماموریت. هرچی بیشتر ماموریت تموم میکـردن بیشتر مورد تحسین قرار میگرفتـن... ولی این درمورد ناروتو صــدق نمیکرد. هرچی بیشتر تیـم 7 موفق میشد مردم دهکـده فقد بیشتر ازش متنفر میشـدن. حتی بضی مغازه ها نمیذاشتن ازشــون خرید کنه... وقتی همراه دوستاش بود یا کس دیگای هیچی نمیگفتن. (+ ی ادم _ ی ادم دیگ) +:«نمیفهمم.. اونا چــرا میذارن کیوبی از دهکده حتی خارج شه؟» _:«مطمئنـم خودش تو ماموریتها هیچکار نمیکنــه. ضعیف و بدردنخور اشغال» +:«فقد منتظــره ب شکل واقعیش تبدیل شه. همونطـور که تبدیل شد و با هیولای سونوها جنگیــد.» هروق تنها بود بهـش سنگ پرت میکردن. تف مینداختن روش.
شب بود. ناروتو اروم روی تخت دراز کشیــد و اشکهاش رو بالش ریختن. {چرا منو هیولا صدا میکنن... چرا... من واقن کاری نکـردم....} صدایی تو ذهنش پیچید:«تو بدردنخوری. فقد تنها کاراییت اینه ک منــو داخلت نگه داری.» ناروتو با وحشت بلند شد و اطراف رو نگا کرد. هیچکس نبــود. بلند شد و چراغها رو روشن کرد.. هیچی نبود. فقد اتاق بهمریختـهی خودش. زیرلب زمزمه کرد:«دارم دیوونه میشـم...»
حس کرد ی مایعی از پاهاش پایین میاد. وقتی نگاه کرد دیـد خونه.. زخمها داشتن خونریزی میکردن. رفت دستشویی با اینک زخـمها میسوختن با اب شستشون. بانـدها رو درآورد و پاش رو باند کرد. تازگیا فقد ماسک بـود. نمیخاست لبخند بزنه نمیخاست حتی از خونه بره بیــرون. حتی وقتی با دوستاش هـم بود فقد حس میکرد ی چیــزی درس نیس. ولی لبخند میزد. عین همیشه رفتـار میکرد. میخندید. شکمش صدایی داد. ب شدت گشنهش بود.. ولی مغازهها هیچی بهـش نمیفروختن جز ایچیراکو. با ضعف رف و روی تخت دراز کشیـد:«اوکاسان کجایی.. اوتوسان چرا تنهام گذاشتیــن... حتی عکسی هم ازتـون ندارم.. اصلا دوستم داشتین؟» بالش خیس شد و کمــی بعد خوابش برده بود.
فردا صب× وقتی بلند شد هیـچ انرژیای نداش. حس مرگ میکرد. ولی بااین حال ب زورم شـده بلند شد. خونهش توی ی محلهی فقیرنشیـن کونوها بود پــس همیشه با مردم اطرافش مشکل داش. شبا نمیتونس بـدون ی کابوس بخوابه. اکثرا درمـورد سرزمین مه و آینه بود. لباسهاش رو پوشیــد. وقتی رف بیرون مردم دوبـاره بهش خیره شده بودن. بعــد پچپچها شرو شد. ناروتو میدونس وقتی به اون مرحلـه رسیدن فقد باید بدوه وگرنه حملهور میشن روش و هی میگن تو بچهمو کشتی مادرمو کشتی و این چیــزا. فقد دویید تا رسیـد ب زمین تمرین تیم 7
وقتی رسید ب زور ی لبخند چسبوند ب صورتش:«اوهایوووو» (&ساکورا *ساسکه ^ناروتو #کاکاشی) &:«خیلی دیـر کردی حتی از کاکاشی سنسیم بیشتـر😕😐» ناروتو ب سختی لبخندشو نگه داش:«خواب مونـدم.» #:«تو خوابیدن مشکلی ک نداری؟» ناروتو الکی گف:«نه نه چ مشکلی🙂» بعد تموم کردن ماموریت برگشتن کونوها. ناروتو انقد خسته و گرسنه بود ک ب سختی میتونس بایسته. کاکاشی دیــد:«میننـا بریم ایچیراکو چطوره» &:«کاکاشی سنسی تو حسـاب میکنی دیگععع😈😈» #:«باشه ب حساب من🙂😭» ^:«مـن نمیام» همه برگشتن و نگاش کردن. ناروتو الکی خندیــد:«تو خونه خودم ی چیزی درس میکنم.» *:«خوابت میاد» ناروتو چندبار پلک زد:«اره.... راستـش دیشب زیاد نتونستم بخوابــم👉😅👈» &:«چ بخوای چ نخوای اینبار کاکاشی حساب میکنع. ازش نمیگـذری نههه😉😎» همون لحظه شکم ناروتو صـدا داد. با خجالت سرخ شـد. نه صبحانه خورده بود ن چیز دیگای. ساکورا خندید:«خب گشنتم هس دیگه. بیا بریـم.» ساکورا دست ناروتو و ساسکه و کاکاشیو گرف و شرو کــردن ب دوییدن سمت ایچیراکو. وقتی سفارش دادن ناروتو از گشنگی 6 تا کاسـه رو بلعید. 😐😂 کاکاشی هم فقد نگا کرد دانش اموزاش عیــن گاو میخورن تا اون پرداخ کنه. بعد خـوردن غذا و اینا شب شده بود.
ناروتو با نگرانی بلند شد. این زمانی بـود ک اکثرا مردم حملهور میشدن اگ تنهاش میدیدن. __ Sasuke pov: میتونستـم نگرانی رو تو صورتش ببینم. *:«میننا میخاین برسونمتون خونه؟» ساکورا پوزخند زد:«نح خـودم میرم. هرک بیاد لهش میکنــم نگران نبشین😈👊» ساکورا درحالی ک میدویید دستشو تکـون داد👋 برگشتم سمت ناروتو:«ناروتو دیروقتـه میخای برسونمت؟» باد وزید و موهاش توی هوا تکون خوردن. چشماش ر بست:«بخاطر خودت بهتـره نیای..» ی باد دیگه هم وزید. منظـورش چ بود...:«چرا؟» ^:«فقد....بیخیال خـودم میرم.» شرو کرد ب رفتن ولی دستشو گرفتم و نگهش داشتم:«ب هرحال منم بیکارم.» لبخند تلخی زد:«باشه»
وقتی داشتیـم میرفتیم میدیدم مردم چجوری نگاش میکنن. همهشـون انقد با نفرت بهش نگا میکردن ک شوکه شدم. ولی ناروتو ب نظر براش عادی میومــد. یهو یکی بهش ی سنگ پرتاب کرد. سنگ رو قبل اینک بهش بخوره گرفتم و سمت اون بچهای ک پرتش کرده بود پرت کردم:«اینـا چرا اینجوری میکنن!؟» ناروتو وایساد:«ولشون کن.» سعی کردم صورتش ر ببینم ولی موهاش چشماش ر پوشونـده بودن. چند قدم جلوتر رف و دستاش ر کرد تو جیبش:«دیگ تقریبا رسیدیم.. بیشتـر از این نیای بهتره.»
تاریکی شب جلوی دیدمو گرفته بود ولی کور نبـودم ببینم خونه های اطراف تقریبا خرابن. اینجا محله ی خرابی بود... ینی خونهش اینجا بـود!؟ ^:«ساسکه برگرد خونهت.. سایانورا..» اون توی تاریکی شب دویید و یکم بعد از دیدم خارج شده بود..

تیاچان😍 (اینو نمیفرستم بخاطر کرونا👈😘)😅😂✌ ممنون بابت عکسایی ک برام گذاشته بودی🥺❤ اصن عکس ناروتوی دختر خیلی کمیابه لامصب😐😂
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
تست ساختم با ۳۳ صفحه فقط اهنگ معرفی کردم خواستین بخونین منتشر که شد
آغا ضربه ی نهایی رو وقتی بزنـم میبینین شکنجه چیه😂
هنـوز پارت اول سیزن 2 بود یواش یواش خو😂😁
اره بابا اینایی که تو پارت قبل و این پارت بود شکنجه نبود از نظر من این تازه یه اخطار کوچولوی قبل شکنجه بود که امادگی داشته باشه هرچی شخصیت اصلی بیشتر زجر بکشه بهتر میشه😈
منم بزودی وارد بخش سادیسمی داستان میشم😈
شما سادیسمتون خالص شد رفت😂😂😇😈
پس منم داستانم میبرم جلو ببینم کدوم شخصیت بدبخت تر میشه😇😈
از بین داستانامون
چقدر طرز فکرت منه._. :/
از نظر منم شخصیت اصلی یا اونی که روش کراشم به بد ترین شکل ممکن باید زجر بکشه ولی نمیره😐😂
بعدی رو زودتر میذارم 😅
چون این پارت زیاد ننوشته بودم و حبس کرونایی خیل بیکارم😪
عالی بود
خیلی داری به ناروتو زجر میدی ولی خب دیگه آیلاری چیکارت کنیم
منتظرم تا ادامه هم بزاری بااااااییی
واقعا داره زجر میده من فکر میکردم اینها عادیه😐یعنی سادیسمی تا این حد😅
نمدونم 😂😂
شخصیت اصلی بایـــد زجـر بکشه
میدونی چرا؟؟🙃
چون شخصیت اصلیـه * -*
این طرز فکر خیلی از افراد سازنده مانگا هست وگرنه همه شخصیت اصلی ها زجر نمیکشیدن✊🏻😐
زدی تو خال اصن شخصیت اصلی بدبختی نکشه که نمیشه😂
و راستی سادیسمتونو بیارین پایین اوففف
بدبخت ناروتو چقد عذاب بکشه
عایی آیلار ی فکری کن بنظرت نباید بزودی اماده شیم برا جلو رفتن زمان و شروع شیپودن؟😒😁
😂😂😂 از خواندن کامنت النا
بهرحال
کم بود😑
عا راستی شماها که انقد کامنت میذارین چرا لایک نمکنین😐😕 همش من باید لایک اولو بزنم؟
اخی فک کنم وایولت اورگاردن تموم شد😢
بده نفر اول باشی؟😁
راستش میدونی اممم... من خـودم ناروتو رو با هزار سختی ادیت میکنم میشه موقرمز😓
ولـی انگا درسته ی جاهایی از داستان هامـون بهم میرسن😕
حالا شایـدم نرسن چون نمدونم اون فکری ک تو سرمه ت فکر توئم هـس یا نه
به احتمال زیاد شاید باشه چون داستانامون تو یه مسیر میرن جلو😅
دارم میگم دیگه اوضاع تو تو عکس پیدا کردن از من بدتره😣