عاااا هیچی ندارم بگم. ایندفعه دارم با پنجره ی بسته مینویسم💔😐
دیگه قدم بر نداشت. اما پشتش به من بود. گفتم&میشه.عا. میشه باهم بریم؟(خوابگاهمون یکی بود 😐) ~ (دوست داشتم باهم بریم.اما نمیتونستم غرورمو بشکونم. پس به نیمرخ)بیا. &(منم سریع دیویدم تا بهش برسم)الان کجا میری؟ ~سالن تمرین &عااام تو توی خوانندگی خیلی خوبی. خ. خب میشه،،،ینی چیزه .میشه یکم باهام تمرین کنی؟ ~(داشتم به راهم ادامه میدادم. خوب میشد باهم تمرین میکردیم. پس) خیله خب. &هوراااا (خب هیونجین هیچ وقت مهربونم نبوده پس طبیعیه که انقد خوشحال شدم😁✌🏻)(وجدان_ عقل یا شفا. الهی. &تو چی میگی _هیچی هیچی . من تلفن ندارم زنگ بزنم تیمارستان نجاتم بدن.پس هیچی. &بعداً خاک هایی که گفته بودی جم کنمو میریزم رو سرت. )
7 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
37 لایک
خیلی خوب بود❤🌈
عاااااااااااااااااااااااااااااااالییییییییییییی
نرلینقدیریننفر😵😵😵😵خیلیییییییی خوبههههههههههه اصلا عالییییییی😁
😐💕کااااامنت
عالی داره باحال میشه ❤
عالی با قدرت ادامه بده
عالی بود🍉🍒❤
بازدید نشه فراموش😉❤
و لطفا به داستان منم یه سر بزن باحاله😪💔
عالییییی💛🍯
عالی بود😻💕
خیلی عالی بود💕