
عاااا هیچی ندارم بگم. ایندفعه دارم با پنجره ی بسته مینویسم💔😐
دیگه قدم بر نداشت. اما پشتش به من بود. گفتم&میشه.عا. میشه باهم بریم؟(خوابگاهمون یکی بود 😐) ~ (دوست داشتم باهم بریم.اما نمیتونستم غرورمو بشکونم. پس به نیمرخ)بیا. &(منم سریع دیویدم تا بهش برسم)الان کجا میری؟ ~سالن تمرین &عااام تو توی خوانندگی خیلی خوبی. خ. خب میشه،،،ینی چیزه .میشه یکم باهام تمرین کنی؟ ~(داشتم به راهم ادامه میدادم. خوب میشد باهم تمرین میکردیم. پس) خیله خب. &هوراااا (خب هیونجین هیچ وقت مهربونم نبوده پس طبیعیه که انقد خوشحال شدم😁✌🏻)(وجدان_ عقل یا شفا. الهی. &تو چی میگی _هیچی هیچی . من تلفن ندارم زنگ بزنم تیمارستان نجاتم بدن.پس هیچی. &بعداً خاک هایی که گفته بودی جم کنمو میریزم رو سرت. )
رسیدیم به سالن تمرین. هیونجین گفت بیا اینجا. رفتم کنار مکرفن. رفت درو بست. (چرا؟) اومد کنارم. یه دستشو گذاشت رو قفسه ی سینم اون یکی رو گذاشت پشتم . ~ نفس عمیق بکش. &(یه نفس عمیق کشیدم) ~حالا دیالوگ های بومبایا رو که باعث قبولی توی امتحان شد رو بخون. &(منم یه قسمت از آهنگ یه مال من بود رو خوندم) ~صدات رو در حین اینکه داری میدی بیرون باز نکن. (و با یکم قدرت فشار دادم)~حالا رپ بخون. &(وقتی که رپ میخونم باید با حالت دستام یجور باشم)~دستاتو بذار رو دستم و رپتو ادامه بده. &(محکم دستی که رو قفسه ی سـینه م بود رو گرفتم. رپم زیاد بد نبود) ~ خوبه . حالا اون دیالوگ های تمرینی رو بیار.&بیا ~(خودم رفتم پشت یه میکرفن دیگه) تو نقش اولو بگیر. &باشه. (شروع کردیم به خوندن.)(بعد اهنگ رفتیم تا با چیزی که خوندیم دنس کنیم....) (بعدش هر دومون ولو شدیم رو زمین.) عااااخخ. این چی بود ~ هوو ف خ خب تو دنست خوبه . ولی....
ولی باید تمرین کنی. تا بتونی . تو . مسابقه برنده شی. ممکنه. کل گروه بخاطر تو ببازه. &باشه. به بدی تو نیستما!😂💔 ~(ی چش غزه براش رفتم) &بیا بریم خوابگاه. من. خسته شدم. ~بلند شو. & دستشو گرفتم و بلند شدم. ~از سالن رفتیم بیرون . &راستی میگم تو خونه مجردی داری؟ ~آره. تو چطور &عاره منم همینطور (همینطور پیاده راه میرفتیم تا رسیدیم به خوابگاه) هیونجین درو باز کرد. &بابت تمرین ممنون ~....(هیچی نگفتم. اگه میگفتم خواهش،معنی مغرور بودنمه. اگه هم میگفتیم این چه حرفیه،غرور وجود نداشت. ) &رفتم طبقه بالا تا....
.... یه دوش گرفتمو لباس صورتی کمرنگ،یه شلوارک تا بالای زانوم و یه رژ ملایم.رفتم پایین.فلیکس برگشته بود. و معلوم بود که رفته دوش گرفته. رفتم بهش سلام کردم. گف ✓ کی برگشتی؟ &چند مین پیش. ✓ تنها؟ &نه با هیونجین ✓ ها. خوبه. &(یهو چانگبین و هان پیداشون شد.) چانگبین¢ دلم نمیخواد هان¥ برو بابا ¢یه تو چه ¥یه پا تربچه ¢واسه من شعر نگوعا. ¥چش پادشاه ¢آفرین ¥بیریخت ¢بد قیافه ¥زرشک ¢سنجاب &هیییی بس کنین.دوباره دو تا بیکار افتادن به جون هم.....
¥یه جمله از مادر عروس!!¢حالا عروس کجاس؟! &درد 😐 ✓واااآی . من تازه اومدم تو گروهتون. نباید بهم قوانین رو بگین ؟ ¢ بشین فرزندم. میخواهم اکنون تو را به راه راست هدایت کرده و تو را از نزدیک شدن به هان دور بفرمایم. ¥زهر مار. چی داری میگی به بچه. ✓غلط کردممم. یئون کجایییی😂💔 &بیا بریم حاجی. ¥ناهار آماده شد منو صدا کن. &برو گمشو. ناهار ماهار از من خبری نیستا. ¢پادشاه دستور میفرمایند.... امر بفرمایید. ¥چار تا مرغ .&کارت بخوره به اون شکمت. یکی پول بده . از بیرون بگیرین . (بعد خیلی آروم رفتم بالا.تو اتاقم . ولو شدم رو تخت. در زدن...
فلیکس بود. اومد تو✓من حوصلم سر رفته. &آهوم منم. ✓چکار کنیم. &نمدونم. ✓من خوابم میخواد &منم. ✓ما یه تخت داریم. &تو برو رو زمین بخواب 💔 ✓من مهمونما.. &بودی. الان دیگه عضو استری کیدزی .و بعد دراز کشیدم رو یه گوشه از تخت و چشامو بستم. ✓رفتم رو تخت و کنارش دراز کشیدم. &هی فاصلتو رعایت کنا. ✓باشه بابا. #بعد چند دقیقه... دیدم زیر سرم سفته. دیدم رو دست فلیکسم.وجدان:_ وای خدا الان چکار میکنی . اگه بری بیدار میشه . اگه نری باید همینجا بمونی. &ولش کن. &بذار بخوابم دیگه. و بعد رومو برگردوندم. که قشنک میرفتم تو ب.غ.ل فلیکس. اما بی توجه گرفتم خوابیدم.
که هان با صدا بلند و بی خبر،درو باز کرد و گفت ناهار آمادست . اما با دیدن منو فلیکس لال شدو رفت😐✌🏻........وقتی بیدار شدم دیدم رو دست فلیکسم و داره مو هامو نوازش میکنه. لشامو جوری باز کردم که فکر کنه بستن. خودمو زدم به خواب 😐💔آروم یه ب.و.س.ه گذاشت رو گونم و گفت ✓یئون پاشو. میخوایم ناهار بخوریم. بقیه ناهار خوردن . ما تو اتاق میخوریم. &خیلی آروم چشمامو باز کردمو خودمو زدم به اون راه که نمیدونستم رو دستشم. وقتی یه نگاه به دست زیر سرم کردم زود پریدم ... گفتم &هوم باشه . ناهار چیه؟ ✓سوشی. &ها بده گشنمه. ✓(وقتی توی مرز خوابو بیداری بود،خیلی کیوت میشد.) بیا. &و با هم خوردیم. من همیشه موقع خدا لپام تپل میشن😁... بعدش که تموم شد دوباره ولو شدم رو تخت که فلیکس هم اومد و بـ.غـ.لـ.م کرد.. منم طوری رفتار کردم که کلا هیچی نفهمیدم(ها ارواع عمت)خوابمون برود.....جـِنی اومد تو اتاق و.....
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
خیلی خوب بود❤🌈
عاااااااااااااااااااااااااااااااالییییییییییییی
نرلینقدیریننفر😵😵😵😵خیلیییییییی خوبههههههههههه اصلا عالییییییی😁
😐💕کااااامنت
عالی داره باحال میشه ❤
عالی با قدرت ادامه بده
عالی بود🍉🍒❤
بازدید نشه فراموش😉❤
و لطفا به داستان منم یه سر بزن باحاله😪💔
عالییییی💛🍯
عالی بود😻💕
خیلی عالی بود💕