
سعی کردم به جبران دیر شدن پارت قبل این دو پارت رو بیشتر بنویسم ، لطفا توی نظرسنجی ای که گذاشتم شرکت کنید و اینکه امیدوارم لذت ببرید ازش ♥️
دو تا دستم رو روی دهنش قفل کردم تا دیگه جیغ نزنه ...همه چیز خیلی آروم شده بود در حدی که صدای نفس هامون که دم و بازدمش با هم تداخل پیدا میکرد به وضوح شنیده میشد ، ارتباط چشمی بینمون قطع نمیشد و بدون کلامی توی اون سکوت شب فقط هم رو نگاه میکردیم . سکوت حکم فرما توی اتاق باعث شده بود توجهم بیشتر بهش جلب شه ، صورت کوچیک استخوانی ، چشمای کشیده ی سبز رنگ که بهت زده نگاهم میکرد ، مژه های بلند مشکی ، صورتی سفید که تار موهای پریشانش بعضی قسمت هاش رو پوشونده بود و دلنشین تر از همه ی این ها رایحه ای بود که از موهاش به مشام میرسید که شاید بشه اینطوری توصیفش کرد : بوی چای سبز دم کشیده توی زمستون همراه با کمی خاک بارون خورده در حالی که چند شاخه گل رز سفید و چند گل یاس دستته و اون ها رو بو میکشی!..
حس عجیبی بهم دست داد نه چیزی مثل عشق و عاشقی یه حسی مثل حس تعجب یا سردرگمی زیاد که باعث شد توان توی دست هام کم و کم تر بشه و در نهایت دستم رو از روی دهانش برداشتم ، قدرت دست هام به قدری زیاد بود که بعد از برداشتنشون جای فشار انگشت هام روی لب هاش سفید شده بود و چند ثانیه ای طول کشید تا به حالت صورتی رنگ خودش برگرده و قبل از اینکه بخوام به لب هاش توجهی کنم دست های کشیده ی خودش رو جایگزین دست های من کرد ، با همون حالت خیره بهش ، پاهام رو عقب بردم و کم کم خودم رو از روی تخت پایین کشیدم و نزدیک پنجره وایسادم ، چند دقیقه بعد بدون هیچ مقدمه ای گفتم : خودت نمیدونستی ؟؟ با حالت پریشانی پرسید : چ..چی..چیو؟ _ تو ها یونی مگه نه ؟ ولی من الان دارم به شکل آدمیزاد میبینمت چه بلایی سرت اومده؟ خودت نمیدونی ؟ مدتی رو توی افکار خودش به دنبال جست و جوی پاسخ بود.. +توی ناخودآگاهم یه سری چیزا در موردش میدونم یعنی در واقع میدونم که قابلیت تبدیل شدن رو دارم اما نمیدونم چطوری کار میکنه اصلا فکر نمیکردم که بتونم انجامش بدم! همچنان صداش میلرزید اما با این وجود منظورش رو بهم رسوند .
_ ماه کامل + چ..چی؟؟ _ فکر میکنم اون باعث تبدیلت میشه! + آه.. آهان چیزی نگفت و من هم چیزی نگفتم من آدمی نبودم که با این مسائل بخوام کنار بیام حتی به عنوان یک خیال پردازی هم باورشون نداشتم ولی حالا خودم دچارش شدم ، ماه درشت و درخشان جوری در مقابلم قرار گرفته بود که به نظر میرسید داره به این طور تغییر کردن من پوزخند میزنه و من برای این بی احترامیش جوابی نداشتم ، صدای قدم هایی که با برخورد به زمین ایجاد و به من نزدیک میشد رشته ی افکارم رو از هم گسست ، سرم رو به سمتش برگردوندم ، توی حالت ایستاده حتی با اینکه دست و پاهاش میلریزید و توی اون لباس دامن دار بلند معذب بود، خیلی زیباتر به نظر میرسید! سرش رو پایین انداخته بود و آروم کلمات مد نظرش رو به زبون میآورد : میشه لطفا برام بیشتر توضیح بدی یونگی؟ کلمه ی آخر، اسمم رو با طنین خاصی گفت طوری که برام مثل یه ملودی خیلی آرامش بخش از ویولن و پیانو با هم بود و من این مدلی شنیدن اسمم رو دوست داشتم! خیلی زیاد...
ترس گوشه ای از چشمش دیده میشد ، من هم ترسیده بودم اما نزدیک یک سالی بود که با این ترس دست و پنجه نرم میکردم ولی اون هیچ چیز نمیدونست پس خودم رو قانع کردم ، ترسم رو مخفی کردم و راضی شدم تا براش هر چیزی رو که توی این مدت فهمیدم و حدس میزدم رو براش توضیح بدم ... _ توقع داشتم تو جواب سوال های من رو بدی.. چهرش توی هم رفت انگار از خودش نا امید بشه یا خجالت بکشه پس سریعتر حرفم رو ادامه دادم تا احساسات منفی وجودش بیشتر از این نشه _ این توقع من بود اما خب درک میکنم ، برات توضیح میدم توی دورترین نقطه ی اتاق نشسته بودیم روی زمین و خیلی آروم حرف میزدیم تا مبادا کسی صدامون رو بشنوه ، البته قبلش هم همینطور بود اما الان بیشتر! ، هر چیزی که میدونستم رو براش گفتم و توی اون مدت فقط گوش میکرد خیلی آروم و این واقعا متفاوت بود ، متفاوت از ها یون کوچولوی شیطون و سر به هوای من! اون به عنوان یه دختر نوجوون ، خسته، غمگین و تنها بود .
حرف زدن من تموم شده بود ، میخواستم دوباره برم سمت پنجره که شروع کرد به حرف زدن : گفتم که میدونستم میتونم تبدیل بشم ... ولی هیچی در موردش نمیدونم اینکه چطور اتفاق میفته یا حتی برای چی اینطوری میشم تنها چیزی که من میدونم اینه که حس جدیدی نداره _ چی ؟ + آدم بودن! تنها فرقش با اون حالتم اینه که میتونم جوری که شما بفهمید حرف بزنم غیر از اون همش همینطوریه شاید برای همین بوده که حس میکردم میتونم آدم باشم ، چه تو این حالت و چه اون حالتم کاملا متوجه رفتار هات و احساساتت میشم و میتونم درکشون کنم ، میتونم بفهمم حیوونای مثل خودم چی میگن اما حرف های تو و بقیه برام واضح تره از وقتی چشم باز کردم شما ها رو دیدم برام درست مثل خانوادمید برای همین سعی کردم نشون بدم من هم میتونم مثل یه آدم رفتار کنم و تمام تلاشم رو هم کردم که بهتون نشون بدم من میفهممتون فقط همین ، این تنها چیزیه که در مورد خودم میدونم توی صداش چیزی مثل بغض گرفته ی چندین ساله حس میشد ، ساعت رو نگاه کردم سه و ده دقیقه ، زمان نسبتا زیادی داشتیم برای همین گذاشتم یکم تنها باشه . در اتاق رو با احتیاط باز و از بین دست و پاهای بچه ها راه خودم رو پیدا کردم و به سمت آشپزخونه رفتم .
بعد از خوردن چند لیوان آب حس خونسردی و آرامش بیشتری داشتم ، زمان رو برای برگشت به اتاق مناسب دونستم ، در رو باز کردم و مواجه شدم با صحنه ی عجیبی ازش..پاهاش رو توی دلش جمع کرده بود و دامن سیاه رنگ بلندش تا انگشت شصت پاش رو پوشونده بود ، دست هاش رو روی سرش قرار داده بود و با کمک اون ها موهاش رو عقب نگه داشته بود . با صدای خفه ای آواز زیبایی رو زیر لب زمزمه میکرد و همراه با اون اشک های درخشانی از چشم هاش به پایین میچکید. صداش رو دوست داشتم با اینکه از احساسات توی صداش چیزی کم یا زیاد به نظر میرسید به خوبی احساس درون من رو بیدار کرد ، عشق به موسیقی! ملودی صداش همراه با پیانو و صدای موج های آب دریا که با برخورد به صخره ها ایجاد میشه محشر میشد؛ انقدر توی این افکار که مربوط به کارم میشد غرق شده بودم که به کل فراموش کردم اون داره گریه میکنه ، ولی اون آهنگی که میخوند خیلی عجیب بود ، خیلی آشنا و در عین حال بسیار غریب و دور از ذهن آروم همراه باهاش توی دلم اون آهنگ رو زمزمه کردم تا فهمیدم اون یکی از آهنگ های خودمه! شنیدن آهنگ رپ خودم با سبک وکال اون توی فضای غم و اندوهگین اتاق واقعا خنده دار به نظر میرسید
لبخندی شبیه به پوزخند زدم و رفتم کنارش نشستم ، توی انجام این کار تردید داشتم اما بازم نمیتونستم بزارم به گریه کردن ادامه بده پس به آرومی دست هاش رو از روی سرش به پایین آوردم و دست خودم رو توی موهای بلند سیاهش بردم و شروع به نوازش کردنشون کردم...
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی بود ☃️🎀
مثل همیشه فوق العاده
خشته نباشی ^^♡
خیلی ممنون عزیزم •^•♡♡
عالی بود پارت بعد خواهش میکنم ❤💙
مرسی عزیزم :)❤️
پارت بعد رو به زودی میزارم ^_^
خیلی خوب بود T-T
منم ازین گربه ها مخوامT-T🧃
مرسیی که همیشه نظرت رو میگی ♡-♡
اگه پیدا کردم تقدیم میکنم 🥲😂
فرشته نجات میشه بگی چند سالته؟!
میتونی جواب ندیا من هانا هستم و 13 سالمه^~^
لطفا پارت هارو زود به زود بزارಥ‿ಥ
من نزدیک پونزده سالمه ^-^
خوشبختم=))❤️
تا جایی که بتونم حتما
عالی بود💜
آجی میشی؟
رزا هستم و ۱۴ سالمه
خیلی ممنوننن^-^❤️
اوهوم:)
خوشبختم رزا =»🤝🏻
ببخشد میشه اسمتو بگی آجی من اسمتو نمیدنم😖
میتونید سو مین صدام کنید ♡^-^♡
چشم
🤍♥️🤍