سیلام اینم از پارت دوم
تو مدرسه من هیچ دوستی نداشتم به خاطر زاهرم مسخرم میکنن و اگر هم صدام کنن بهم می گن جادوگر حتی معلم هام بیشتر مواقع اینو بهم میگن . توی زندگیم خوبی ندیدم وقتی به دنیا اومدم کارخونه بابا ورشکست شد و اومدیدم توی یه روستا تو 12 سالگیم بابام مرد و مادرم هم که می دونید ، از وقتی که بابا مرد تنها خوبی ای که ازش دیدم پول مدرسه بوده فکر کنم اگر داستان زندگیم رو بنویسم یه میلیونر میشم « جادوگر ؟ جادوگر ؟!» از فکر اومدم بیرون دیدم معلم بالا سرم داره با جیغ صدام می کنه « بله خانم » « ما الان داریم چه درسی و مرور می کنیم ؟» خشبختانه خانم همیشه برنامه شو بلند توی کلاس تکرار میکنه گفتم : ادبیات قسمت داستان نویسی . معلوم بود کم نیاورده بود دوباره مثل کوسه ای که میخواد اول ماهی ای رو خوار کنه بعد بخورتش پرسید « کدوم صفحه ؟» میخواست منو مسخره کنه ولی چون من عاشق خوندنم هم داستان های کتاب رو و هم کتاب می خونم پس میدونم کدوم صفحه هست به علاوه بگم چون اوایل ساله صفحه زیادی رو نخونیدم ، با پوزخند گفتم « صفحه 58 » زنگ خورد همه رفتن بیرون و خانم به من زل زده بود لبم رو تر کردم و پوزخندم و تازه « یه سوال ازتون دارم . همون طور که جلو میرفتم حرف هام رو می زدم .
7 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
2 لایک
عالی بود بعدی