10 اسلاید صحیح/غلط توسط: Yonyoojin انتشار: 3 سال پیش 968 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
🎶🎶🎶🎶🎶🎶🎶🎶🎶🎶🎶🎶
تهیونگ:تکیمو دادم به درخت چشمامو بستم و به صدای جنگل گوش سپردم. آخیییییش آرامش یعنی یه جایی باشی که جیمین دستش بهت نرسه بتونی راحت فکرتو آزاد کنی!
دوساعتی بود توی جنگل بودمو فقط تونستم ده خط شعر بگم😐
الان حرفمو پس میگیرم از ته دل داد زدم جیمیییییین بیااااااا کرم ریزی کنننننن😩چرا شعرم نمیااااد.
بیخیال شعر شدم و گیتارم و برداشتم واسه خودم شروع کردم اهنگ زدن.
وِر اسیکِمی تُمُشیرو کیوت
اِبی یا یو ویبِر اسپیشال
سیزه هانا کُن اسپیشال
هوووم
لااایک کی وویی کِ...
دهنم باز موند و کلمه بعد ازش بیرون نیومد.
وحشت زده به رو به روم چشم دوختم 😟
یه مار که به جرات میتونم بگم چهار متر بود داشت بهم نزدیک میشد.
تهیونگ چیزی نیست خیلی عادی رفتار کن انگار این ماره رو ندیدی به خوندن ادامه بده. یه نفس عمیق کشیدم از جام بلند شدمو شروع کردم به دویدن.
خاک تو سرت همین الان به خودت گفتی عادی رفتار کن این رفتار عادیه؟
خب شاید واسه یه مار عادی باشه جرات نداشتم پشتمو نگاه کنم داشتم میدویدم و میگفتم
_بچه هااااا بیاید که بی ته ته شدیییین!
نامجوووون به دادم برسسسس غلط کردم دیگه تو لیوانت تف نمکنمممم!
یونگییییی بیا دچیتاش کن! (دچیتاش کن یعنی چی دقیقا؟😐💥)
جییییین دیگ نمیگم غذات مزه موز گندیده میدععععع!
داشتم همینجوری بچه ها رو صدا میزدم که از پشت یکی منو کشید پشت درخت و از لابه لای درختا از اون منطقه آروم آروم دور شدیم!
تازه فرصت کردم ناجیمو ببینم!
زاااااارت😐🔥اینکه یه دختره؟
برگشت طرفمو گفت خوبی؟
نفس عمیقی کشیدم و گفتم ممنون بابت کمکت!
دختره سری تکون داد.
انتظار داشتم الان عین همه ارمیا بپره بغلم و عکس و امضا و این حرفا
ولی در جواب تشکرم سری تکون داد و راهشو گرفت ک بره؟
از دهنم پرید _کجا؟
برگشت گفت_خونم! اجازه هست؟
گفتم_یعنی نمیخوای جیغو داد کنیو عکس بگیری باهامو امضا بگیری؟
ابروهاش پرید بالا! 🤨
دختره_ مگه تو کی هستی ک بخوام ازت امضا بگیرم؟
از تعجب چشام هشتا شد 😐😐😐
_منو نمیشناسی؟
دختره_ن باید بشناسم؟ 😶
_من تهیونگمممم! ته ته! بی تی اسسسس!
دختره_منم مرواریدم 😐
نه باباااا دختره زیادی پرتههه
مگه مییییشع منو نشناسه!
راهشو گرفت ک بره گفتم_ آهای!
گفت_اگه نمیدونی کدوم وری بری دنبالم بیا!
از خدا خواسته پشت سرش راه افتادم آخه تو این جنگل دَرَندَشت چطوری راه خونه رو پیدا کنم😑
پشت سرش راه میرفتم. کم کم از دور یه کلبه ی چوبی نمایان شد.
دختره وارد کلبه شد.
ولمووووون مننننن بابااااا یعنی خونش تو جنگله؟
دختر جنگلییی😂
گوشیمو از جیبم در آوردم نه پیام نه میس کال😶💔
چقدم که نبود منو دارن احساس میکنن!
خواستم بهشون زنگ بزنم بیان دنبالم ک گوشیم خاموش شد! اه شانس ندارم ک😑(اگه شانس داشتم اسممو میزاشتن کیم_شانسیونگ😐) رفتم در زدم دختره گفت بیا تو!
رفتم داخل حالا این دختره اصلا میدونه شارژر و گوشیو این چیزا چیه؟
دختره_ چیزی شده؟
_شارژر داری؟
ازجاش بلند شد ورفت از توی میزش یه شارژر در آورد گرفت جلوم ازش گرفتم که گفت_ یه پریز برق بالای تختم هست!
سری تکون دادم و گوشیمو زدم به شارژر!
به چیدمان کلبه نگاه گذرایی انداختم! یه میز روبه روی در بود و یه تخت گوشه اتاق و یه یخچال و یه بوفه گوشه ی دیگه اتاق اتاق چینش ساده و مرتبی داشت!
_کلبه قشنگیه! با کی میای اینجا؟
دختره_اینجا تنها زندگی میکنم!
با تعجب نگاش کردم
_تو این جنگل تنها؟
دختره_آره.
_چراااا؟ چطور ممکنه؟
دختره_من اهل کره نیستم و تا خونه پیدا کنم تصمیم گرفتم اینجا بمونم!
_گفتی اسمت چیه؟
دختره_مروارید!(به فارسی)
_معنی اسمت چیه؟
دختره گردنبند شو نشون داد و به مروارید روش اشاره کرد!
_جینجو؟
دختره_اوهوم
بازم سکوت بینمون حاکم شد!
هیچوقت از سکوت خوشم نمیومد!
_جینجو چندسالته؟
_مروارید!
_چی؟
_میگم اسمم مرواریده معنیش جینجو!
_مروارید؟
مروارید_آره!
_نگفتی چند سالته!
مروارید_23! میتونم یه سوال بپرسم؟
_آره حتما!
مروارید_بی تی اس چیه؟
ناخوداگاه زدم زیر خنده!
مروارید_چیز خنده داری گفتم؟
_میدونی آخه اولین باره یکی ازم میپرسه بی تی اس چیه😆😆😆
مروارید_خب نمیدونم!
_بی تی اس اسم گروه منو رفیقامه منو رفیقام خواننده ایم!
مروارید_تو و رفیقات؟ پس رفیقات کو؟
_خونه! من تنها اومدم جنگل!
مروارید_ اهان!
گوشیمو روشن کردم و به جیمین زنگ زدم!
جیمین_تو زنده ای؟
_برا کوری چشم تو!
جیمین_حیف شد کههه میخواستم برم اتاقتو تصرف کنم😑
_هر هر هر هر چقد تو نمکی برو خودتو بمال به خیار😑
جیمین_نامجون میگه دیروقته برگرد خونه!
_اعع منتظر دستو بودم!خب پاشین بیاین دنبالم!
جیمین_شرمنده منکه حال رانندگی ندارم! کوکی خوابه جینم داره تمرین میکنه یونگی و هوپیم خونه نیستن😁تا فردا میتونی تو جنگل زنده بمونی؟
_وای جیمین یجوری بیاین دنبالم.
جیمین_منکه میدونم تو رفتی پیش خانوادت!
_بابا من هنوز جنگلم!
جیمین_اگه جنگل بودی ک الان زنده نبودی!
_گم شدم یکی اومد کمکم کرد منو تا خونش آورد نمیتونم ک شبو اینجا بمونم!
جیمین_شبو پیش ناجی جونت بمون صبح لوکیشن بفرست بیام دنبالت! دیگه هم کاری باهات ندارم مزاحم اوقات شریفم نشو بای!
_چقدر بیشعوری جیمین!
مروارید _راه های ورود به شهر رو بعد از ساعت ده میبندن! اگه دوستانم بیان همینجا گیر میوفتن! اگه میخوای میتونی امشب اینجا بمونی!
شهر تا جنگل دوساعت فاصله داشت به ساعتم نگاه کردم ساعت شیش بود تا بچه ها بخوان آماده شن بیان منو پیدا کنن و برگردیم. کلی طول میکشه.
ناچار گفتم _اگه مزاحم نیستم!
بلند شدو همونطور ک به طرف در کلبه میرفت گفت _مزاحم نیستی!
اینو گفت و رفت بیرون.
حقیقتا هیچوقت دختری به سردی اون ندیدم. مخصوصا تو برخورد با من! یعنی هنوز جوون هایی هستن ک مارو نمیشناسن و با کیپاپ آشنا نیستن؟
شونه ای بالا انداختم به گیتارم ک کنار در بود نگاه کردم! رفتم طرفش و برش داشتم و از کلبه اومدم بیرون مروارید روی تنه ی بریده شدهی یه درخت نشسته بودو به تاریکی روبه روش خیره شده بود!
برام جالب شده بود بدونم کیه!
رفتم کنارش وایسادم!
_نمیترسی تو این تاریکی اینجا نشستی؟
مروارید_زندگی من پر از تاریکیه از چی این جنگل باید بترسم؟
_یه دختر 23 ساله باید پر از نشاط و طراوت باشه تو چرا همچین حرفی میزنی؟
مروارید_من از نوجوونی زندگیم سیاه شد.
_خب از اونجایی ک فردا من راه خودمو میرم تو هم راه خودت و دیگه شاید هیچوقت همو نبینیم میتونی به من بگی دلیل تاریکی زندگیت چیه؟ نه؟
برگشت به نگاه بهم کرد و گفت_
مروارید_چون اجازه دادم امشب اینجا بمونی معنیش این نیست که بهت اعتماد دارم! من هنوز درست نمیشناسمت!
قشنگ با تنه درختی که روش نشسته بود یکیم کرد😐🚶🏻
_چرا اینقدر بد اخلاقی تو؟
مروارید_عادت ندارم با همه گرم بگیرم!
شونه ای بالا انداختم رفتم نزدیک کلبه روی یه سنگ نشستم و گیتارم گرفتم بغلم شروع کردم اهنگ زدن.
آهنگ blue and Gray
ور ایز مای انجل هارویع گجل تری اوم{{توی انتهای روز فرشته من کجاست؟}}
سومه کامیند سیومی پلیز چینجین هارویع هانسومیوم{{یکی بیاد منو از روزهای کسل کننده نجات بده لطفا}}
سارامدرن تا هنگبگهانگا با کن یو لوک ات می؟ کوز آیم بلو اند گری
{{همه مردم خوشحال به نظر میرسن. میتونی به من نگاه کنی؟ چون من غمگین و نا امیدم!}}
کااورع پیچین نونمورع ای مینن اوسم گامچو اجین سگال بلو اند گری
{{معنای قطرات عشق درخشان روی آیینه رنگ غم و ناامیدی مخفی من پشت لبخندمه}}.
میخواستم با یه تیر دونشون بزنم.
هم استعداد خوانندگیمو به رخش بکشم🤓هم اینجوری سر حرفو باز کنم! آخه یه تئوری هست ک میگه آهنگ با آدم حرف میزنه و وادار به حرف زدن میکنه! اولش کرک و پرام ریخت ولی چند بار که امتحان کردم دیدم راس میگه! حالا امیدوارم رو اینم جواب بده!
مروارید_قشنگ میخونی!
زارت😐💔همین؟
پوکر بهش نگاه کردم ولی اون حواسش به من نبود انگار تو افکار خودش غرق شده بود.
سرمو انداختم پایین به گیتارم نگاه کردم خداییش آدمو بکشن ولی فضولش نکنن🚶🏻.
مروارید_همش از چهارده سالگیم شروع شد.
سرمو محکم آوردم بالا یعنی جواب داد؟ 🤩
مروارید_ خانوادم باید میرفتن به یه سفر کاری ولی من باهاشون نرفتم! گفتم از درسم عقب میمونم واینجا میتونم پیش مامانبزرگم بمونم!
یه هفته بعد روزی که قرار بود خانوادم برگردن بهمون خبر دادن که توی جاده تصادف کردن و پرت شدن از دره پایین!
یه مکث کوتاه کرد وادامه داد_دیگه پیش مامانبزرگم موندگار شدم!
خودمو توی درس غرق کردم تا نتونم به نبودشون فکر کنم. ولی واقعا جای خالیشون حس میشد توی موفقیتای تمام مراحل زندگیم نبودن!
قبول شدنم تو کنکور رو با مامانبزرگم و تنها داییم و خانوادش جشن گرفتم. بابام نبود که بغلم کنه و دست نوازشش رو روی سرم بکشه!
مامانم نبود که بهم افتخار کنه و قربون صدقه ام بره. داداشم نبود که مسخره بازی در بیاره و منو بخندونه.
فارغ التحصیل شدم اما اینبار داغ مامانبزرگمم اضافه شد.
من بودم و یه خونه ی پدری دنبال کار گشتم و توی یه شرکت به عنوان طراح مد مشغول شدم! کمکم تو کارم پیشرفت کردم و به علاوه طراح مد طراح لباس سلبریتیا و گریمور و حتی طراح دکور و صحنه خیلی از کنسرتا و تاتر های معروف شهرم شدم! با دوستام تو خونه پدریم زندگی میکردم! کارم خوب بود و ازش راضی بودم! اما بچه ها وسوسم کردن که بیام کره.
میگفتن اگه بیام اینجا میتونم یه طراح مد معروف بشم وتو کارم خیلی پیشرفت کنم!
یه هفتس اومدم اینجا! نمیدونم کجا برم و چیکار کنم! چند جا قبولم نکردن و خیلی جاها اذیتم کردن!
یه روز از کنار یه مشاور املاکی میگذشتم که آگهی این کلبه رو دیدم توی جنگل بود و نقطهی کوری هم بود پس امن ترین جا برای یه دختر تنها بود. شباش یکم ترسناکه اما روزا آدم جون میگیره وقتی به اطراف نگاه می کنه!
بهش چشم دوخته بودم! اینهمه غصه واسه یه دختر بیست و سه ساله واقعا زیاده! دلم براش سوخت! مگه چه گناهی کرده که اینقدر باید غصه بخوره! برگشت طرفم حالا یه لبخند گوشه لبش بود!
مروارید_گفتی اسمت چیه؟
_تهیونگ!
مروارید_ممنون! خیلی وقت بود باکسی حرف نزده بودم!
سری تکون دادم!
مروارید_ حالا تو از خودت بگو!
چند سالته کجا زندگی میکنی؟ چندساله خوانندگی میکنی؟
_من25سالمه! سئول زندگی می کنیم با دوستام که همون بچه های بی تی اسن! هفت ساله خوانندگی میکنیم!
از بچه ها براش گفتم! دوست داشتم امشب اینقدر بخندونمش که هروقت اسممو جایی شنید لبخند بزنه!از اذیت کردنای جیمین و لیدر
آزاریامون با جین گفتم!
بعدشم آتیش درست کردیم و مروارید کلی سیب زمینی انداخت تو آتیش. بعد از سیب زمینی خوردن و گیتار زدن و آهنگ خوندن داخل کلبه رفتیم!
خمیازه ای کشیدم و بدنمو کش و قوص دادم! به ساعت گوشیم نگاه کردم ساعت 12بود!مشغول گردش تو گوشی شدم و لوکیشن فرستادم برا جیمین!
مرواریدم یه کتاب برداشت و بعد از زیر تخت یه بالش و پتو آورد بیرون گذاشت یه گوشه و رفت بیرون!
به گوشیم پیام اومد.
جیمین_ هنوزم زنده ای؟
_گفتم که به کوری چشم توهم که شده زنده میمونم!
جیمین_منکه الان نمیام دنبالت🤓
امیدوارم تا صبح حلوا حلوا شی😆
_باشه حتما چون تو گفتی😑
جیمین_بگو ببینم ناجیت بهت شام داد؟
_اتفاقا یه آهو شکار کرد کباب آهو خوردیم😋
جیمین_😐😐😐😐بگو جون نامجون!
_😛😛😛حالا گریه نکن برا توهم نگه میدارم!!
جیمین_😐نیازی به گوشت آهوی تو ندارم من گوشت گوزنم خوردم اینکه دیگه چیزی نیست😌
_خعلی پررویی
جیمین_میدونم🤓
_گمشو میخوام. بگیرم بخوابم😑
جیمین_خوبه حالا تو مزاحم من شدی😛
_تو بحث رو باز کردی😑
جیمین_توهم ادامش دادی.
اصلا حوصله کلکل نداشتم بدون جواب گوشیمو از شارژ در آوردم واسه ساعت 9صبح آلارم گذاشتم.
بالش و پتویی که مروارید گخذاشته بودو برداشتمو دراز کشیدم! خیلی خسته بودم. اینقدر که سرم به بالش نرسیده خوابم برد! 😴
با لرزش گوشی زیر بالشم چشمامو باز کردم و نشستم اطرافم نگاه کردم! نور کل کلبه رو روشن کرده بود!
به اطراف نگاه کردم مروارید نبود کش و قوسی به بدنم دادم بلند شدم!
پتو و بالش رو مرتب سرجاش گذاشتم. گوشیمو برداشتم توی آینه روی میز به خودم نگاهی کردم موهامو بادست مرتب کردم و از کلبه اومدم بیرون! مروارید داشت ورزش میکرد! ساعت چند بیدار شده مگه؟
_صبح بخیر!
سرشو برگردوند طرفم لبخندی زد و گفت _صبح بخیر!
_ساعت چند بیدار شدی؟
مروارید _هنوز نخوابیدم! شبا میترسم بخوابم روزا تا ساعت چهار عصر میخوابم!
بابهت نگاش کردم.
این دیگه زیادیههههه!
_😳😳😳جدی میگی؟
همونطور که داشت درجا میزد گفت_اوهوم شبا تا صبح کتاب میخونم.
گوشیم زنگ خورد و اجازه حرف دیگه ای رو بهم نداد.
نامجون بود.
_الو!
نامجون _سلام خوبی؟
_به به سلام جناب آقای مستر لیدر! حال شما؟
نامجون_چیه خوشحالی؟
_من؟ آره از دوریتون دارم ذوق مرگ میشم!
نامجون_اعع؟ خب پس نیایم دنبالت دیگه؟ کنسله؟
_حالا چون بدون من نمیتونین زندگی کنین بیاین دنبالم!
نامجون_از دست تو! آماده باش یه نیم ساعت دیگه میرسیم جایی ک گفتی!
_باشه منتظرتونم! فعلا!
نامجون_میبینمت!
گوشی رو قطع کردم!
مروارید رفت توی کلبه و بعد از چند دقیقه با یه لقمه بزرگ اومد بیرون!
مروارید_شرمنده مواد غذایی تموم کردم پنیر میخوری که؟
لقمه رو ازش گرفتم و تشکر کردم!
لقمه ی خودشم برداشت و دوتایی تا یه جایی رفتیم کم کم از دور ماشین بچه هارو دیدم همونجا وایسادیم و اونا رسیدن جلومون.
بچه ها پیاده شدن.
مروارید خیلی عادی بهشون نگاه میکرد انگار شیش تا پسر بچه دبیرستانی دیده! 😂
پسراهم باتعجب بهش زل زده بودن!
پریدم بغل جیمین!
_بیشتر از همه دلم واسه تو سوخت ک لوکیشن دادم بیاینا! گفتم جیمین بدون من دووم نمیاره!
جیمین_دیگع عادی شده اینهمه اعتماد به نفس از جانب تو!
مروارید خم شد و سلام کرد.
بعدم رو به من گفت_اگه کم و کسری گذاشتم شرمنده!
_نه خیلی زحمت کشیدی ممنون!
لبخندی زدو سری تکون داد و گفت _خب دیگه با اجازتون من میرم!
_جینجو! ممنون!
مروارید_میخوای اذیت کنی همش میگی جینجو؟
سرمو بالا پایین کردم یعنی آره!
جیهوپ_کلا آدم آزار حرفه ایه! شما به دل نگیر!
سری تکون داد و بدون هیچ حرفی آزمون دور شد.
کوکی_یکی یه دونه بزنه تو گوش من!
جیمین سریع واکنش نشون دادو یکی محکم گزاشت زیر گوشش!
کوک داد زد_ارااااااممم حیواااااان! چته؟
جیمین_خودت گفتی بزنم تو گوشت!
یونگی_تو هیچوقت در حالت عادی به حرف کسی گوش نمیکنی چیشد یهو حرف گوش کن شدی؟
جیمین_من همیشه حرف گوش کنم چشم بصیرت میخواد که شما ندارین! سوارشین بریم که من کار دارم!
همه سوار ون شدیم.
چشمامو روی هم گذاشتم! دوست داشتم برای مروارید یه کاری کنم. کمکم چشمام گرم شد و خوابم برد!
مروارید_قدم زنان تا خونه رفتم! بعد از یه هفته بلاخره با یکی هم صحبت شده بودم و کلی خندیده بودم! تعریف گروه بی تی اس رو شنیده بودم و عکساشونو تو سطح شهر دیده بودم! ولی دلم نمیخواست به خودشون مغرور بشن. البته ارمیم نبودم که خیلی مشتاق عکس گرفتن باهاشون باشم! وارد کلبه شدم و بدون توجه به خونه خودمو پرت کردم روتخت و به خواب عمیقی فرو رفتم! احساس گرما کردم پتو رو از روی خودم دور کردم و غَلْت زدم که محکم خوردم زمین!
_آخ ناقص شدم!😑
به ساعت نگاه کردم 3:45بود.
باتوجه به اینکه باید میرفتم خرید پس دیر شده بود زودی پریدم از توی چمدونم یه لباس تا بالای ناف مشکی آستین بلند و شلوار مشکی پوشیدم یه بارونی سفیدم پوشیدم روش یه جفت کفش سربازِ مشکی هم برداشتم وجلوی آیینه نشستم به ناخنام که لاک قرمز زده بودم نگاه کردم اینکه مشکلی نداره. به صورتم نگاه کردم خب عینک میزنم پس آرایش چشمارو بیخیال یه رژ و رژ گونه آجری تیره زدم وعینک افتابیمو برداشتم کیف سفیدم رو دستم گرفتم و از کلبه زدم بیرون.
تو آخرین لحظه چشمم به گیتارتهیونگ که گوشه خونه گذاشته بود افتاد. احتمالا فردا پس فردا بیاد دنبالش!
تا جلوی جاده پیاده رفتم و قبلش آژانس زنگ زدم که بیاد دنبالم وقتی رسیدم به جاده اون رسیده بود. سوار شدم و حرکت کردیم! بنده خدا هنگ کرده بود هرکس دیگه ای هم یکی رو با این استایل ببینه که از جنگل بیرون میاد خب تعجب میکرد.
سرم تو گوشیم بود داشتم به دوستام پیام میدادم. بعد از یه ساعت راننده گفت که رسیدیم. کرایه رو پرداخت کردم و پیاده شدم! دوسال تمام طول کشید تا تونستم به زبان کره ای مسلط بشم! و حالا خیلی به دردم میخوره.
رفتم کلی مواد غذایی و میوه و سبزیجات گرفتم. دومین باری بود که خرید میکردم. یکمم خوراکی و خرت و پرت دیگه گرفتم. به ساعت نگاه کردم 7بود (از اتاق فرمان اشاره میکنن کع عینک آفتابیمو بکنم تو حلقم) . رفتم یه بستنی فروشی و بستنی خوردم! باید واسه خریدام ماشین کرایه میکردم! دفعه قبل با کلی سختی تونستم خریدامو ببرم خونه! و اونجا بود که این راهکار رو دوستام پیشنهاد کردن! رانندگی بلد بودم! پس یه ماشین واسه سه روز کرایه کردم و وسایلمو توش گذاشتم و رفتم طرف جنگل! شب بود! با احتیاط رانندگی میکردم وقتی رسیدم خونه ساعت ده بود حسابی گرسنم شده بود! ماشینو نزدیک کلبه پارک کردم و به طرف کلبه رفتم ولی با دیدن صحنه روبه روم آه از نهادم بلند شد. تهیونگ و شیش تا دوستاش جلوی در خونه بودن! با حرص چشامو بستم. میدونستم میاد گیتارشو ببره نمیدونستم دقیقا همین امروز! رفتم نزدیکتر!
_اتفاقی افتاده؟
هفتا سر باهم چرخید طرفم! جعبه ها و پلاستیکای خریدامو گذاشتم زمین.
همه باهم_سلام!
سری تکون دادم.
_سلام چیزی شده؟
تهیونگ_گیتارمو اینجا جا گذاشتم بچه ها هم میخواستن یه چیزی بهت بگن🤓
_ خیلی خوش اومدین!
رفتم در کلبه رو باز کنم. پسرا هم خریدامو برداشتن آوردن تو.
توی کلبه ن مبلی بود ن صندلی همشون دور هم وسط کلبه نشستن منم رفتم بیرون میوه هارو توی جویی که از کنارکلبه میگذشت شستم و آوردم تو بهشون تعارف کردم.
_خب من درخدمتم!
تهیونگ_خب اول معرفی کنم بهت!
جناب آقای مستر لیدر
لیدر_نامجون!
تهیونگ_اره همین که خودش گفت!
جین هیونگ بزرگ!
جین_زرمفت میزنه میتونی به من بگی ورلد واید هندسام😌
تهیونگ چپ چپ نگاش کرد.
جین_ادامه بده! من دیگه چیزی نمیگم بابا!
تهیونگ _داشتم میگفتم.
اینم جیمین خان بلای جون من
جیمین_منظورش خودشه من خیلیم پسر خوب و مودب و مرتب و مهربونیم!
جین زد پشتش_ از بزرگترین افتخارات بچه ها اینه که رفیق ورلد و اید هندسامن!
لبخندی زدم!
تهیونگ_خیله خب خیله خب
این بچه آروم و سر به زیری که داری میبینی اصلا آروم و سربه زیر نیست داره نقشه شوم میکشه اسمشم جونگکوکه!
جونگکوک_ الان میخوای بگی خودت خوبی دیگه؟
جیمین_اره دقیقا!
جونگکوک_خودش به بلای گروه معروفه😐🚶🏻
تهیونگ_ ایییشششش تللللخخخ😑
جیمین_ خب اینم جیهوپه نمکمون!
جیهوپ_وای بچه ها خیلی اغراق میکنن من خیلیم پسر خوب و آرومیم
تهیونگ_ شیریییییین اینو من باید میگفتم!
جیهوپ_ دیگه منو تو که این حرفارو نداریم!
از صحبتا و کل کلاشو خندم گرفته بود.
واسه همینه که همه عاشقشونن!
تهیونگ_ هی یونگی باز خواب رفتی؟
یونگی_ از تو سرحال ترم😑 فقط قرار نبود امشب بشینیم روی موزیک آهنگ جدیدمون کار کنیم؟
تهیونگ_غر نزن رفیق میریم حالا!
_خوشبختم منم مروارید ستوده هستم!
تهیونگ_گفتی طراح و گریموری درسته؟
_اوهوم!
تهیونگ_ دوست داشتم یه چندتا از نمونه کاراتو ببینم! یادم رفت بهت بگم دیشب!
گوشیمو از کیفم برداشتم نمونه کارام رو نشونش دادم!
هم طراحی لباسا هم طراحی صحنه ها و هم گریم هایی که انجام دادم!
همینطوری داشتن به عکسا نگاه میکردن که رو یه عکس توقف کرد.
سرش رو بالا آورد و نگام کرد.
تهیونگ_این کار توعه؟
گوشی رو برگردوند
به طراحی دکور صحنه کنسرت سه سال پیش نگاه کردم.
یکی از کارایی بود که خیلی طرفدار داشت.
_آره واسه سه سال پیشه چطور؟
بچه ها با تعجب نگام میکردن.
_چیزی شده؟
جیمین_انتظار این یکی رو نداشتم😶
_چطور؟
یونگی_این واسه کنسرتیه که ما تو تهران داشتیم.
_مگه شماها ایرانم اجرا داشتین؟
نامجون_اره یه بار سه سال پیش!
_چه جالب نمیدونستم واسه شماس!
جین_خیله خب اینقد حاشیه نرید برین سر اصل مطلب من خستمه!
تهیونگ_نامجون شروع کن.
گنگ نگاشون کردم چی میگن اینا؟
نامجون_خب... ببین ما میخوایم اگه مایل باشی باما همکاری کنی.
_منننن؟ همکاری با شماااا؟
مطمینین درست اومدین؟
تهیونگ_اره تو میتونی طراح لباس و دکور اجراهای ما باشی.
نامجون_من میتونم با کمپانی صحبت کنم و به عنوان همراه ما معرفی کنم.
جیهوپ_با نمونه کارایی که من ازت دیدم میتونم بگم تو حتی میتونی طراح لباسای عادی ما باشی.
با تعجب و خوشحالی بهشون نگاه کردم.
یونگی _ما میتونیم اتاقای بالای خونه روهم خالی کنیم و تو باما زندگی کنی.
جیمین_نظرخوبیه! ما میایم تو اتاقای پایینی.
باور این اتفاقا واسم سخت بود.
_م م مطمئنین؟ آخه چطور؟
جیهوپ_وی درباره اینکه چرا اومدی اینجا و هرجا رفتی نتونستی کار موردعلاقتو پیدا کنی بهمون گفت.
نامجون_اینم برامون جالب بود که یکی از اینکه به ما کمک کرده به کسی چیزی نگفته و ماهم مثل بقیه مردم عادی هستیم براش.
جونگکوک_اینو در نظر گرفتیم که اگه یه آدمی رو برای اینکار پیدا کنیم که درباره ی موقعیتش به کسی چیزی نگه خیلی خوب میشه.
جیمین_صبر کردیم تا غروب ببینیم خبر گم شدن ته ته تو جنگل پخش میشه یانه؟
یونگی_کل پیامرسانای داخلی و خارجی روچک کردیم خبری نبود.
تهیونگ_واسه همین گفتیم. تو اونی هستی که ما دنبالشیم🤓
حالا بگو ببینم قبول میکنی درخواست همکاری بامارو؟
_البته. چرا که نه من خیلی وقته دنبال کار میگردم.
پسرا با این حرفم بلند شدن.
منم به تبعیت ازشون ایستادم. نامجون_پس دوروز دیگه بیا کمپانی تا قراردادا رو امضا کنی و ماهم تا اونموقع اتاقای بالارو خالی کنیم پایین جا و جاگیر شیم.
_نه نیازی نیست. من همینجا میمونم.
تهیونگ_ به دودلیل باید بیای با ما زندگی کنی.
جیمین_1:این لیدر ما یکم روی آن تایم بودن حساسه.
تهیونگ_2: بعداز امضای قرارداد تقریبا میشی عضوی از تیم اعضای تیم باید باهم باشیم همه جا.
بدون اینکه فرصت حرف دیگه ای بهم بدن از کلبه بیرون رفتن.
_میگم الان ساعت 11راه ورودی شهرو بستناااا.
جیمین_مارو نشناختی هنوز؟
بریم اونجا میتونیم بگیم واسه فیلمبرداری رفتیم بعدم راهمونو بگیریم بریم خونه. 😎✌🏻
به ما میگن بی تی اس.
تهیونگ زد پس کلش و گفت _کمتر چرت و پرت بگو راه بیوفت بریم .
_حداقل شام میخورید بعد میرفتید.
جین _ امشب میخوام سبک بخوابن. فردا اجرا داریم.
بعدم باهم گفتن_ممنون خداحافظ.
دست براشون تکون دادم و وارد کلبه شدم. درو قفل کردم و لباسامو برداشتم رفتم حموم.
از حموم اینجا خیلی خوشم میومد.
یکم که سرحال اومدم از حموم بیرون اومدم لباسامو پوشیدم.
چشمم به گوشه خونه افتاد. تهیونگ بازم گیتارشو یادش رفت. این دیگه خیلی حواس پرتههه😂
موهامو سشوار کشیدم. به خودم تو آیینه نگاه کردم. هنوز نمیتونستم باور کنم. یه جیغ از سر خوشحالی کشیدم.
بعدم خوراکیامو برداشتم و نشستم فیلم دانلود کردمو مشغول نگاه کردن شدم.
تهیونگ: بعد از اینکه گریمم رو پاک کردن به صورتم آب زدم از دیشب تا ظهر داشتیم تمرین میکردیم وفقط سه ساعت خوابیدم. بعد از اجرا با بچه ها برگشتیم خونه. لباسامو عوض کردم و خودمو پرت کردم روتخت. چشمامو بستم کم کم چشمام گرم شدن. یهو احساس کردم یه ماشین افتاد روم. سریع چشامو باز کردم که دیدم جیمین و جونگکوک خودشونو انداختن رومن.
_پاشییییید ببینمممممم😤
جیمین_اگه فکر کردی میزاریم بخوابی باید بگم که عمرا بزارم از ما کار. بکشن تو بخوابی.
جونگکوک_پاشووووو پاشووووو.
_اگه ازجام پاشم بد میشه براتوناااااا.
پاشید خودتون برید گمشید.
جیمین شروع کرد قلقلک دادنم منم قلقلکی.
داشتم قهقهه میزدم به همراه داد.
_بمیری جیمین مگه دستم بهت نرسههههه.
بعد از اینکه منه بدبخت رو بیخواب کردن از اتاق رفتن بیرون. 😑
صورتمو آب زدم و رفتم بیرون ساعت 9شب بود.
بچه ها در رفتو آمد بودن و وسایلشونو جابهجا میکردن.
جیمین_پیس پیس ته ته
پیس پیس ته ته.
_هوم؟
جیمین_بیا!
_چیه؟
جیمین_بیا یه دستی برسون این میزو ببریم پایین.
به جیمین کمک کردم میزشو ببره پایین. تختشم باز کردیم و بردیم پایین دیگه وصل کردنش با خودش به من چ؟
نگاه کردم بچه ها همه دارن وسایلشونو میبرن من هنوز به اتاقهای پایین نگاهم ننداختم.
و البته دیگه همه اتاقا صاحب پیدا کرده بودن جز یکی منم کم کم وسایلمو بردم پایین و تو اتاق چیدم وقتی چیدمان اتاقم تموم شد به ساعت نگاه کردم. 4صبح بود.
ساعت دو تازه شام خورده بودیم.
دیگه حال بلند شدن از جامو نداشتم.
از تو اتاق داد زدم_من کارم تموم شده یکیتون صبح ساعت ۱۱ بیدارم کنه.
پشت بندش صدای داد جیمین اومد که اونم انگار از تو اتاقش میگفت_بگیر بکپ صدا نده.
10 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
58 لایک
چقد باهم صمیمین 😅😅
عالی بود تو بهترینی عاجی جونمممممم
من این چهارمین باریه که دارم بازگشت و میخونم فقط سه بار قبل نمیتونستم کامنت بدم وگرنه کامنت بارونت میکردم😂هربار سر این پارت اول قهقه میزنم مخصوصا اونجاش که میگه یونگی بیا دچیتاش کن😂😂😂😂عاشقتم❤😂
ببخشید اما من یه شب در تابستان دیدم که زیاد داستانت میاد جلو چشمم😐🥂
خلاصه که وسوسه شدم بیام بخونم😂
از ساعت دو شب شروع کردم به خوندن و چون 17 تا پارت داده بودی مجبور شدم همه رو بخونم😐🌸
آخه یه بار تا ساعت 6 صبح بیدار موندم یه داستان رو خوندم دیگه خوابم میومد صبح خوابیدم ظهر بیدار شدم…
چشمت روز بد نبینه دیگه داستانه نبود😐
گزارش کردن💔🥲
گفتم نکنه خدایی نکرده اینم گزارش کنن😔🤲🏻
خلاصه نشستم تا ساعت 7 صبح داستانت رو خوندم حال نداشتم کامنت بدم ساری😹🌸
اوه اوه چه پشت کاری خسته نباشی عزیزم😍💜🎶کلی انرژی گرفتم
خعلی خوب بود
میگم خسته نشدی انقدر نوستی من دو خط مینویسم دستم در میره 😂
هم اینکه دچیتا موسیقیه
توی دونگی و اونیو وقتی امیراطور وارد میشد یه اهنگ عجیب پخش میشد به اون میگم دجیتاااا
مرسی عزیزم😉🎶💜
خسته؟ 😂من اینو قبلا یعنی تو تابستون نوشتم و الان از تو نوت ها برمیدارم میزارم تو تستچی!
آره میدونم چیه دچیتا اینجا محض خنده و چرت و پرت گفتن نوشتم😂😂😂💜🎶
ولی خداییش ادم خسته میشه تو دفتر نوشتن راحته ها اما دوباره پاکنویس کردن سخته البته الان که دوباره مینویسی اشتبااتت رو متوجه میشی و درستش میکنی 😜
اجی تست منتشر شد من تست رو بررسی کردم 😹💜💛 عالیی😉
مرسی آجی زحمت کشیدی💜🎶😍
سلام آجی میشه بازگشت (15) و (16) رو بررسی کنی؟
اخراشه