10 اسلاید صحیح/غلط توسط: Prnc.Drgn انتشار: 3 سال پیش 43 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
اخیییش😪 داش toreto بفرما بالاخره نوشتمش😅 تقدیم با ...نمیدونم چی. چقدرم طولانی شد این پارت🤦🏻♀️🤦🏻♂️
وضعیت پاهای لرزون اندرو، بعید میدونستم بتونه تنهایی برگرده به خونهش.
بتی توی انبار موند تا وسایل رو جمع کنه. پاتقمون لو رفته بود. باید یه جای دیگه رو برا قایم کردن اژدها ها پیدا میکردیم.
من و اندی هم گربه دردسر سازمون رو تا خونهش همراهی میکردیم. ببر قلدرمون حالا واقعا مث یه بچه گربه ترسیده و سر به زیر بود.
جو ساکت و سنگینی بینمون حکمرانی میکرد. بعد از دقایقی، که به نظر عمری طول کشید، اندرو گفت:《روک...روکمن...یه چیزی بپرسم؟》
_هوم؟
_اون هیولا ها....
_اژدهان! خب؟ اونا چی؟
_اژدها. اره اژدها. از کجا اوردیشون؟!
به اندرسن نگاه کردم. باید بهش میگفتیم؟ اندی شانه بالا انداخت:《فک نکنم جرعت داشته باشه به کسی بگه؛ بگه هم باور نمیکنن》
نفس عمیق《اهههه.....از پدربزرگامون بهمون رسیده》
_عجب! احیاناً پدربزرگا ساعتی ، دست نوشته ای عتیقه ای چیزی به ارث نمیزارن؟
_ارث نیس.....امم...مثل....مثل امانته.
_عاو.
مطمئنم نفمید چی گفتم.
چند دقیقه دیگه در سکوت پیش رفتیم.
اندرو دوباره سکوتو شکست:《پس بعضی بابا بزرگا اژدها دارن》
اندی ناباورانه بهش نگاه کرد و به تمسخر گفت:《اره باباااا؛ ۵۸ درصد بابابزرگای شهر برا کادو ۱۵ سالگی نوه هاشون اژدها میدن》
_جدی؟! ینی ممکنه بابابزرگ منم...؟تولدم گذشته ولی.
_اِستین یادم بنداز به بتی شرکت کننده جدید "احمق ترین ادم قرن" رو معرفی کنم.
جلوی خندمو گرفتم.
چیزی درون ذهن خودم و چشمای بیخیال اندرسن باعث شد بیشتر توضیح بدم:《ببین بابا بزرگای ما سه تا....خب...یه کتاب باعث میشد اون سه نفر خاص باشن و اجازه مراقبت از اژدهاها رو داشته باشن》
_ینی به صورت قانونی؟؟!
_..خب...نه...
_کدوم کتاب؟
یا خدا چی بهش بگم؟! اصن چرا شروع کردم؟ خدایاااا. اگه درباره یه دنیای دیگه بفهمه....
اندرسن بی درنگ گفت:《اون اژدها ها مال این دنیا نیستن مال یه بعد دیگه یا یه چیزی توو این مایه ها به اسم جارنوگا عن. خوندن اون کتاب باعث شد سر و کلهی۳ تا اژدهای اصلی پیدا بشه تا ما یاد بگیریم چجوری با اژدهامون ارتباط برقرار کنیم مثلا یه سری ترفند که بهمون قدرت میده، همه این کارا ما رو برای حفاظت از اون بُعد اماده میکنه. گرفتی فرزندم؟》
کُررکااامممم. همهشو گفت الان اندرو میمیره. خدایا جواب اقای رومینیک رو چی بدممم. جنازهشو دفن کنیم؟ چه غلطی کردم.
_آهان. خیلی باحال به نظر میاد پسر.
همین؟! ریاکشنش همین بود؟ وای خدا توهم زدم. الان سنگ کوب میکنه.
نه! نکرد.
_اِستین حالت خوبه؟ قیافهت یه جوریه انگار بعد از ثبت نام توو گروه "حامیان از محیط زیست" جلوت یه جنگل رو آتیش زدن.
_...چی؟...من؟ اخه اون...هاه...بیخیال
به خیابون رسیدیم و منتظر موندیم تا چراغ برای عبورمون سبز شه.
اون طرف خیابون ادم های زیادی رو میشد دید. یه مرد با بارونی نوک مدادی. یه زن با کالسکه یه پسر جوون با موهای صورتی و زِرِه شوالیه یه دختر دبیرستانی.... وایسا، چی؟ یه شوالیه؟ چرا موهاش این رنگیه. شاید بازیگره.
اتوبوسی از جلومون رد شد. وقتی خواستم دوباره به بازیگره نگاه کنم دیکه اونجا نبود.
_سباستین روکمنننننننننننننننن
_بله اندی؟
_خفهم کردی مَرد. امروز یه چیزیت شده. داری شبیه بتی میشی. فک کنم جفتتون جنی شدین.
_نه من خوبم.
پسرا مشکوک نگاهم کردن .
بعد از پیمودن چند خیابون دیگه به خونه اندرو رسیدیم.
با شرمندگی(که دقیقا متضاد با اندرو واشنگتن یه هفته پیش بود) گفت:《ممنونم بچه ها.》
_قابلی نداشت.
_خب...یجوریه ولی بابت تموم کارام ببخشید.
اندی پوزخند زد:《بله اینم از مزایای اژدها داشتنه. قلدرا جلوت خم و راست میشن》
_معذرت میخوام
_...خب...حالا هرچی.
باز هم سکوت مضخرف و معذب کننده.
صدامو صاف کردم:《اهمم....ما دیگه بریم، فک کنم بهتر باشه دیگه نزدیکمون نیای. عاو. راستی. اژدهام گفت اگه چیزی به کسی بگی میخورتت》
اندی پشت لبای بسته خندید.
_نه نه. کاملا درک میکنم. دهنم قرصه.
_ببینیم و تعریف کنیم. فعلا.
برگشتیم بریم که دوباره اندرو گفت:《اگه، امم، اگه کمک خواستین راجب اون اژدها ها ، میتونم کمک کنم. من تاحالا از اسب مراقبت کردم. فک نکنم فرقی داشته باشه. بهرحال واقعا مایه افتخاره جبران کنم》
اندی دست گذاشت رو شونه اندرو:《اوه رفیق پاکدامن من، مطمئن باش اصصلا با اسبا فرقی ندارن، تنها تفاوتشون بزرگی باور نکردنیشونه و البته عطسه هایی در مقیاس ریشتر، حتما خبرت میکنم》 اندرو ذوق کرد:《ممنون》 توو چشای اندی یه "َضریب هوشیت چنده داداش" خاصی بود.
موقع برگشت بهش گفتم:《عطسه های ریشتری؟ من که فقط جرقه ازشون دیدم》
_ضد حال. بعد از مدت ها یه فرد خنگ تر از خودم یافتم حالا لذتشو خراب نکن.
از کنار رستوران "کافه رستوران جنکینز" رد شدم. بی هوا به داحل نگاه میکردم. یه شوالیه با موهای صورتی.
چی؟ برگشتم تا دوبارخ ببینمش. نبود.
اندی هم برگشت :《چی شده؟ جفت رویاییت رو دید میزنی》
_نه دیوونه. هیچی. بریم.
رسیدیم به انبار. بتی تمام دست نوشته ها، کاغذا، طرحای اندی(که اکثرشون یا قیافه بتی بود یا جیکوب) پَک نجات a.p(شامل هرچیزی که موقع آتیش گرفتن اندرسن پارک نیاز میشد بود.و ما بهش گفتیم a.p مخفف ضد پلاستیکه. نه اندرسن پارک) و جای خوای خواب اژدها ها رو جمع کرده بود.
《ما برگشتیم》
_سلام. برنامه چیه؟ قراره اینا رو چیکار کنیم.
_اینا ینی وسایل یا اژدها؟
_جفتش.
_خب هرکی اژدهای خودشو ببره خونهش. تا ببینیم چی میشه.
اندی به جیوردو اشاره کرد:《حاجی میدونستی اژدهات داره سقفو سوراخ میکنه؟ 》
_آخ آخ اره اینو چیکارش کنیم.
_برعکس رنجا چی میشه؟ اُرَنج؟
_ اِجنِر فک کنم.
جیوردو دوباره ۵ اینچ شد.
_اع؟ اندی از کجا یاد گرفتی؟
_بابا به هوش سرشار من ایمان بیار. ... زر زدم از توو کارتونا یاد گرفتم.
_ایول.
دیگه غروب شده بود.یه اژدها و مقداری ابزار برا نگهداریشون رو برداشتیم و راهی خونه هامون شدین.
《کجا میریم سباستین؟》
_خونه من.
_خوبه. فقط میخوام بخوابم. گنده شدن خستم کرده. یاااا.
_کوچولوت بانزه تره.
_هنوزم میتونم انگشتتو بسوزونما.
رسیدیم خونه. 《جیوردو در جعبه رو میبندم صدات در نیاد》
مامان درو وا کرد. :《سلام سباستین. ...این چیه》
_سلام. این..چیزه...پروژه علوم.برل تحقیق.
جیوردو گفت:《روی اژدها》
_عااا ...گوشیم داره زنگ میخوره مامان. بو سوختگی میاد غذات داره میسوز؟ برم تلفنمو جواب بدم.
دوییدم توو اتاق :《مگه نگفتم صدا نکن؟》
_من نبودم گوشیت بود.
خدایا این اژدها یروز منو میکشه.
با هزاران بدبختی یه جا زیر تختم براش درست کردم و تا شب لو نرفتیم که گوشیم واقعا زنگ خورد.
تماس از ¤نگهبان اژدهای سیاه¤ :《سلام مرد چخبر؟》
_استین اب دستته بزار زمین بیا اینجا
_الان؟ برا چی؟
_شات آپ کن فقط بیااااا
جیوردو رو چپوندم توو جیب کتم :《مامان من یه وسیله برا پروژم دست اندیه میرم میارمش زود میام خدافظ》
_الان شبه....
و زدم بیرون.
هِن و هِن کنان رسیدم دم خونشون زنگ زدم و بتی در رو وا کرد.
_چی شده بتی؟ تو چرا اینجایی؟
_بیا توو حرف نزن.
مامان بابای اندی خونه نبودن. خودش بود و برادر کوچیکش. رفتیم توو اتاقش و.....بعله...برادر کوچیکش.
جیکوب رو بغل کرده بود و بالا پایین میپرید و اندرسن در تلاش برای پس گرفتنش دنبالش میدویید.
《اژدهای کوچولوی ذغالی، اژدهای کوچولوی ذغالی، اژدهای کوچولو..》
_پسش بده لیام اون اسباب بازی نیس
_یه اژدهای واقعی ذغالیه.
اندی منو دید و نور ارامشی درون چشاش درخشید :《وای خدایا فرشته نجات ، استین بدبخت شدیم》
گفتم:《چجوری پیداش کرد؟》
بتی با کج خلقی گفت:《انتظار دیگه ای داشتی عزیزم؟ اون بی عرضه حتی نتونست یروز مخفیش کنه》
_خانوم غر غرو اگه توهم یه برادر کوچولو...
《بتی بتی ببین چی کشیدم ازش؟》
نقاشی ای از جیکوب داد دست بتی، حقا که خوب کشیده بود.
_خیلی قشنگه باید امضاش کنی.
لیام جیوردو رو داد دست بتی تا بره نقاشیشو امضا کنه.
پشتمون رو کردیم بهش تا صدامون رو نشنوه :《حالا چیکار میکنیم؟》
اندی گفت:《نمیتونم دیگه نگهش دارم. حداقل اگه نباشه نمیتونه ثابت کنه چی دیده》
بتی کمی مکث کرد:《بریم خونه ما. مامان بابای منم خونه نیستن، رفتن ماشینشون رو از عمو پت تحویل بگیرن》
_پت دیلنزِ ناجی. بزنیم بریم.
و بدون اینکه کلمه دیگه ای با لیام حرف بزنیم جیم شدیم.
پشت در خونهشون بودیم که گفت:《فقط باید یکم راجب خواهرام بهتون هشدار بدم》
با شک به با اندی نگاه کردم. گفتم:《هشدار؟》
دوتا دختر قد بلند و حدودا ۲۰ ، ۲۵ ساله در رو وا کردن.《سلام بَت. اوو کِلِرا اینجا رو مهمون داریم》
خواهر بزرگ تر (کلرا) با لحن شوخی گفت:《دوتا پسر توو خونمونن نیدِن . اون مو بلونده مال من》
_پسر چشم ابر مشکیش قشنگه.
بتی با شرمندگی و عصبانیت خواهراشو زد کنار:《داریم میشنویماااا》
_خب حالا این پسرای جذاب اسمم دارن.
من و اندی هول شدیم 《من پرنس...ینی سباستینم》
زدم به پهلوی اندی:《اخخ...چیزه..من اندی ام، اندرسن》
نیدِن ادای غش کردن دراورد :《اندرسن معروف تو خونمونه》
_معروف؟
بتی دست مارو گرفت و برد:《 ما کار داریییممم》
و مارو برد توو حیاط حلوت، دور از چشم خواهراش.
_هوه، دختر عجب خواهرای وحشتناکی داری.
کوله پشتی بتی شروع کرد به لرزیدن و نورانی شدن.:《وای خدایا》
کتاب اژدها رو از توش دراورد و رو زمین انداخت، کتاب باز شد و مث نور افکن همه جا دو روشن کرد. جیوردو ، جیکوب و جینا هم میدرخشیدن.
《هاااااه....بالاخره!》
برگشنیم و به صاحب صدا که در تاریکی قایم شده بود نگاه کردی.
_هِی تو کی هستی؟ تو حیاط خونمون چیکار داری؟
از تاریکی اومد بیرون. به مِن و مِن افتادم:《این...این همون...شوالیه مو صورتی》
پسر تعظیمی کرد :《در خدمتم پرنی، آلیتو هستم. مامور تعقیب شما》
بتی بشکن زد:《آهاان، پس تو بودی که تعقیبمون میکردی،پس دیوونه نشده بودم》
_بله بانو، خیلی زیرکی، اگه این ماموریت رو نداشتم مطمئنا بخاطر وجودت باز هم به تعقیب ادامه میدادم.
_جانم؟
اندی قدم جلو گذاشت :《وایسا وایسا بینم، اصن برا چی تعقیبمون میکردی؟》
_برای همراهی.
دستاشو از هم باز کرد، به سمتمون اومد و همهمون رو داخل نورِ کتاب هول داد. و حس سقوط با فریاد های ما پر میشد.
(پایان پارت10 کتاب اول)
10 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
9 لایک
بچه هااااا
ناظر شدمممممممم
بفرمایید شیرینی
با یوسانو بانو براتون خریدیم
🍩🍩🍩🍩🍩🍩🍩🍩🍩🍩🍩🍩🍩🍮🍮🍮🍮🍮🍮🍮🍮🍮🍮🍮🍮🍮🍨🍨🍨🍨🍨🍨🍨🍨🍨🍨🍨🍨🍩🍧🍧🍧🍧🍧🍧🍧🍧🍧🍧🍧🍧🍧🍰🍰🍰🍰🍰🍰🍰🍰🍰🍰🍰🍰🍰🍰🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍬🍬🍬🍬🍬🍬🍬🍬🍬🍬🍬🍬🍬🍬🍬🍬🍭🍭🍭🍭🍭🍭🍭🍭🍭🍭🍭🍭🍭
بفرمایید از خودتون پذیرایی کنید
کوچ پارت ۱۱
Lady.j
| 2 ساعت پیش
بانو
هعی
فشار زندگیست
نکن با من
بعدشم دعوا نکردم
با لحن معصومانه و کیوت نوشتم
اینجوری بخون
😣😢
باشه🙂😘
ولی یه شرط داره
اونم اینه که پاشی بری واسم شیرینی بخری
(یوسانو هم مثل گوجو عاشق شیرینیه کلا این دوتا شخصیت خیلی باهم تفاهم دارن😂)
بچه ها چالش داریم چه چالشی
همه اولین کراششون رو بگن
من همین پروفایل
شخصیتش اولین کراشم بود
👑
نه دیگه این قرارمون نبودಠ﹏ಠ
مسخرم نکنید ولی اولین کراشم...
که هنوزم کراشمه...
ی...سگه
تیز پا
هنوزم دوسش دارمಥ‿ಥ
اخخ تیزپا عشق منم بود😂😂
ولی خب اونموقع نمیدونستم کراش چیست و چگونه
من اولین کراشم اممم....کریس ایوانز بود
بعد تغییر کرد به بندیکت کامبربچ
بعد تام هالند
بعد چویا😐😐😐😂😂😂😂
بعد یه عالم دختر
یادم نیس فقط کراشای الانمو یادمه که اینان:
شوتو تودوروکی ، باکوگو کاتسوکی ، هاوکس ، تاماکی ، دازای ، گوجو
آخیی یادش بخیر تیز پااا😍
خوب من وقتی فهمیدم کراش چیه...اولین کراشم شرلوک و کلا بندیکت بود لع**نتی خیلی خوبه😍😍😍😍😍😍
بعدشم دازای😍
بعدشم چویا😍
بعدش گوجو😍
و جدید ترین کراشمم رامپو😍
چ خبرتونه گف اولین :-\
بچه ها منو مسخره نکنید
کراش من تیگر بود😂
از اول زندگیم از قد بلند درازی خوشم میومد
مث اسلندر
چویی میدونه کیو میگم
هوو چویی
به سمت اون نروووو
منظورم همون داسلندر منیه ک تو پارکینگتون دیدی
بر و بچ پارت ۱۱ رو دیدین زحمتشو بکشین با تشکر
من نمیبینمشششش
سه ساعته دارم تست بررسی میکنم نیستتتت
تستا بررسی نمیشهههه
بگذریم
چرا نظر نمیره؟😐
اوووو اینجا تستچیه🤣🤣🤣
اخخخ چویا مرامتو بخاطر من انقدر فعالیت داری😢😍😗
بابا تستچی صاف نمود مارا
چش
TORETTO🤪
| 2 ساعت پیش
سورن تو رسما یه پسری ها🤣
حاجی کیه که بفهمه
😂😂😂
۱۵ ساله دارم همینو میگم هیشکی به کفشش نیس
والا😂😂😂
هیییی😂
Lυcιƒєя
| 42 دقیقه پیش
چقد آشناس فک کنم تو انیمیشن کلش آف کلنز دیدمش
کلش اف کلنز هم انیمیشن داره
اره ندیدیش؟ منو پسر عمم دیدیمش
باورم نمیشه بیست و سه ماهه تو تستچیم *-*
۲۳ ماه یا ۲۳ هفته؟
۲ ساله توو تستچی ای
من سه ساله تو تسچی هستم
با چهار تا اکانت
هیچکدوم هم نپریدن
اوایل بدوم اکانت ثبت نام نکرده میدونم همینجوری میخوندم بعد میرفتم
عاا ماشالا حاجی عجب موندگاری ای😂
چاکرتم
۲۳ ماه
اگه مدت زمان عضو شدنم توی هر سه اکانتمو با هم جمع کنیم میشه ۲۳ ماه
ولی نباید جمع کرد
مدت زمان اکانتی که از همه زودتر زدی حسابه نه؟
منم دوتا اکانت دارم جمع ماه هاش ۱۲ ، ۱۳ ماهه
سالاری✋🏻
چرا اخه؟
تو یکیشون ده ماهه عضوم اون یکیم ده ماهه اینم سه ماهه
ایش اصن ولش گیج شدم😐😂😂
بچا بیاین یه دره به حرفیم😐😐😐
یه چالش مسخره قشنگ ترین کتابی که خوندین چی بوده
خودم شرلوک
دنیای سوفی
وقتی نیچه گریست
قلعه حیوانات
مایکل وی
قصه های همیی
مجیستریوم
تغییر یافته
دونده هزارتو
آممم زیادن
مدرسه ای برای خوب ها و بدها
سیپتیموس هیپ
ملکه سرخ
آتش دزد
دختری که ماه را نوشید
سرافینا و شنل سیاه
غار ارواح(چن تا کتاب ترسناک خوندم که این به نظرم از بقیشون ترسناک تر بود ، یکیم خوندم که اسمش یادم نیست ولی یادمه یه گروه دختر پسر نوجوون میرن توی یه شهر بازی ای و اتفاقای ترسناکی براشون میفته آخرم یه غول که قبلا باهاشون دوست بوده راهنماییشون میکنه ولی یه جا میفهمن که غوله داره بهشون خیانت میکنه)
رایکا پریین (نصفه خوندم ولی کتاب قشنگی بود)
گرگ های یخی
قلعه حیواناتم به نظرم کتاب جالبی بود ولی بیش از حد از این کتابای چجور بگم نمد بهشون میگن فلسفی چی بود و من از این مدل کتابا خوشم نمیاد هرچی از واقعیت دورتر باشه بهتره
داس مرگ
جابجایی
هری پاتر
قصه های همیشگی
سه تاج شوم
آرتمیس فاول
مگنس چیس
اکو
دیگه اممممم
اوهههه یکی از بهتریناااا رو یادم رفتتتت بگمممم بارتیمیوسسسسسس
دیگ یادم نی
بچه ها یه تست دادم ایشالله جواب بده
رفیقم نمی خواد نهم بهم تقلب بده
برید انجام بدید تست رو ببینید آخرش چی نوشتم
پاچه خوار کی بودی تو😂😂😂😂
دیگه دیگه باید محکم کاری کنیم
😂😂😂😂
بسا متفاوت وارد عمل شدی😂😂😂
😂😂😂