
سلام به همگی چطورین؟؟ خب پارت دوم داستانم. . علامت ات+ علامت جونکوک & علامت پدر ات - علامت پدر جونکوک $
پارت دوم ✨ʕ •ᴥ•ʔゝ☆******** شب قبل از دانشگاه»«از زبان ات : بالاخره تو یه هفته درسا رو مرور کردم همه وسایلی که برای فردا نیاز داشتم و اماده کردم یکی از لباس ها رو در اوردم و رفتم که یه دوش بگیرم. «»« بعد از 1 ساعت «»« موهامو خشک کردم و لباسم و پوشیدم خواستم برم سمت پیانو تا کمی تمرین کنم که صدای خدمتکارا که در حال خوش امد گویی بودن و شنیدم. + بابا اومد 🙃 به سمت پله ها رفتم و بعد از پایین رفتن و رسیدن به سالن، بابا رو دیدم که همراه با خانمی به عمارت اومده بودن، جلو رفتم و سلام کرد. - سلام خوشگل بابا . ات لبخندی زد و به خانمی که همراه پدر اومده بود نگاه کرد - راستی ایشون خانم ژوبرت هستن ظاهرا میخوان با شرکت ما تجارت کنن. سرم و به معنی تفهیم تکون دادم + سلام خوش اومدین 🙃 ( علامت ¢ خانم ژوبرت) ¢ ممنون 😒 به صورت بسیار سردی جواب داد و همراه پدر از کنارم رد شد . برای لحظه ای افکارم به سمت مغزم حجوم اوردن، چرا انقدر مغرور رفتار میکرد 😶؟ . صدای خدمتکار های اطرافم که خطاب به من میگفتن و شنیدم : خانم جوان واقعا که اصلا خانم با وقاری نبودن چطور تونست انقدر بی ادبانه باهاتون رفتار کنه 😐 . ات خنده کوتاهی کرد و جواب داد+ مشکل نیست برین به کاراتون برسین. بعد از خوردن شام اونم تنها به سمت اتاقم راه افتادم .
داشتم از کنار دفتر بابا رد میشدم که صدایی توجه من و جلب کرد. ¢ اصلا کارت درست نیستا مثلا با برگردوندن دخترت میخوای شر من و کم کنی؟؟ کور خوندی😏 - خانم ژوبرت حواستون رو به قرار داد بدین ¢ میدونی که اگه با من ازدواج کنی سود شرکتتون بیشتر هم میشه ولی خب من شرط دارم، باید دخترتو بفرستی همون جهنم دره ای که بوده - خفه شو 😠 درباره دخترمم درست صحبت کن خوب گوش کن چی میگم تو نمیتونی به اون ارزوی لعنتی که داری تو اون مغزت پرورش میدی برسی و خوب میدونی که من خبر دارم از اون نقشه مزخرفت 😠 حالا هم گمشو برو بیرون بین شرکت من و اون شرکت مزخرف شما هم هیچ قراردادی صورت نمیگیره . ¢ خیلی خوب اقای پارک خواهیم دید. از زبان ات : با شنیدن حرفاشون و فهمیدن این که خانم ژوبرت میخواد بیرون بیاد دویدم و به اتاقم رفتم. نیم ساعتی گذشته بود و من درگیر اتفاقات امشب بودم . صدای در اتاق بلند شد و پدر در رو باز کرد و وارد شد . - ات فردا دانشگاهت شروع میشه؟ ات درحالی که از روی تخت بلند میشه جواب میده : بله چطور مگه؟ - هیچی همین طوری موفق باشی. و خارج میشه.
فردا صبح ««« ات بلند میشه دست و صورتش رو میشوره می هاشو شونه میکنه و اونا رو با اتو صاف میکنه. صاف کردن موهاش باعث شد که موهاش بلند تر از همیشه بشه( عکس موهاش تو معرفی هست.) بعد لباسی که اماده کرده بود رو میپوشه و عطر شیرینی هم میزنه و کیفش و برمیداره و از اتاق خارج میشه. درحالی صبحونه میخوره از خدمتکاری که درحال عوض کردن گل های روی میز بود میپرسه : بابا کجاست؟ √ پدرتون صبح زود به شرکت رفتن. بعد از تموم کردن صبحونه . به سمت ماشینش حرکت میکنه. از زبان جونکوک: لباسامو پوشیدم با خودم زمزمه کردم : دوباره یه روز کسل کننده با دخترای جیغ جیغو که باید به پر و پام بپیچن 😐. کاش میشد نرم دانشگاه. $ واقعا؟ اگه میخوای میتونم برات معلم خصوصی بگیرم. & نمیدونم بابا . $ مشکلی نیست امروز و برو امروز برات معلم های خصوصی میگیرم. & باشه 🙃. ( ببینم بعد از برگشتن از دانشگاه دیگه نمیخوای بری دانشگاه😏😂). همچنان از زبان جونکوک : سوار ماشینم شدم و به سمت دانشگاه حرکت کردم، وقتی پیاده شدم طبق معمول همه شروع کردن پچ پچ کردن و تعریف کردن از من 😐 داشتم از بین دانشجو ها عبور میکردم که موج جدیدی از صدا بپا شد میتونستم در حالی که اروم حرکت میکردم بشنومشون. 🅰️ واو چه خوشگله 🅱️ موهاشو 😍🅾️ بابا نزدیکه برم بغلش کنم از بس خوشگله 😶 . »»»»»««««««««««««««» داشتن از کی تعریف میکردن؟ کی انقدر خوشگله؟ . از زبان نویسنده. جونکوک با این که همیشه مرکز توجه بود اما این بار بچه های دانشگاه داشتن از کس دیگه ای تعریف میکردن و خوب میدونست که اون فرد پشت سرش داره به سمت ساختمون دانشگاه میاد صدای کفش هاشو میتونست از 10 یا 15 متریش بشنوه. کنجکاو شد و از حرکت ایستاد و سرش و برای دیدن کسی که انقدر ازش تعریف شده بود برگردوند و با دیدن دختر اشنای تو دل برو با موهای قشنگش لبخند به صورت قریزی روی لب هاش نشست.

فرزندانم شما که دارین میخونین چرا لایک نمیکنین؟؟ 😐 ( عکس بالا لباس ات )
همچنان از زبان جونکوک: حتی تماشا کردنش در حالی که داره راه میره هم قشنگه 😍 سرش پایین بود و بدون این که من و ببینه از کنارم رد شد و وارد دانشگاه شد. همونطور محوش بود که با صدای دختر رو مخی به خودم اومدم . دوباره 🤦🏻♂️ @هی میگم نظرت چیه بریم یه چیزی بخوریم؟ & برو بابا و بی توجه به دیگران وارد دانشگاه شدم. همین طور که در حال رفتن به کلاس بودم به اطراف نگاه میکردم که بلکه ات و ببینم اما نتونستم. وارد کلاس شدم و مثل همیشه به اخر ته کلاس رفتم. همه میدونستن که کنار من نباید بشینن پس هیچکس طرفم نمیومد. »»«»«« بعد از گذشت چند دقیقه با اومدن پسره رو مخ که کارش اینه که اعصاب برام نذاره جلوی من ایستاد و گفت، به به جونکوک خان چطوری مغرور😏 & خوبم اگه بعضی از این پشه های مزاحم که اتفاقا یکی از اون بزرگاش هم جلوم وایستاده گمشه بره پی کارش. 😏( علامت پسره % که باهاش تو اسلاید اخر اشنا میشید)% خیلی ..... با وارد شدن استاد ساکت شد و به طرف نمیکت کناری من رفت و نشست. اونم مثل من کسی کنارش نبود. همه نگاه ها به استاد و دختر خوشگل کنارش برگشت. استاد: سلام به همگی به ترم جدید خوش اومدین یه دانشجو جدید داریم و به ات اشاره کرد که خودش و معرفی کنه. و ات با صدای لطیف و ارامش بخشش جواب داد. + سلام به همگی من پارک ات هستم امیدوارم سال خوبی داشته باشیم. 🙃 همه با شنیدن صداش شیفته دختر روبه رویی که مثل یه گل رز قرمز می درخشید شده بودن. بچه ها هم جواب دادن : خوش اومدی یکی از بچه ها گفت تو سنت خیلی کم میزنه که خوشگله. استاد : اه راستی ات 19 سالشه و یه تیز هوشه برای همین داره ترم های بالاتری رو میخونه. همه شروع کردن به اووووو اوووو کردن 😐. استاد خب ات میتونی بری.... و نگاهی به جاهای خالی کرد. کسی نمیتونست کنار من بشینه ولی تنها جای خالی هم کنار من بود و من خوشحال بودم که ات قرار پیش من بشینه. استاد ادامه داد ات برو کنار...............

خب خب خب چطور بود؟؟؟؟ ادامه بدم؟ راستی تعداد لایک ها و کامت ها و همین طور بازدید ها کمه اینطور پیش بره ادامه نمیدم 😐 »«»«»«»«»«»«»««»«»«»»«» نام الکس. علامت الکس% یه پسر خوشتیپ و خر پول ولی یکم جونکوک پول دار تره. با پارتی بازی پدرش وارد دانشگاه شده. اونم طرفدارای زیادی داره ولی بازم کمتر از جونکوک. یه پسر ولگرد که هر روز با یه دختر میگرده ( عکس بالا) پچه ها این الکس و یادتون باشه که قراره تو پارت بعدی خوب دل جونکوک و بسوزونه 😈 راستی اگه میشناسنش و طرفدار شین دیگه ببخشید من خودم نمیدونم کیه 😶 انچه خواید دید تو نتیجه. 👈👈
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالیههههه😍😍😍 پارت بعدی رو زودتر بزار پلیز
سعی خودم میکنم ممنون💕🌌