
سلام دوستان به خاطر اینکه هم داستانو دیر گذاشتم این داستانو بیشتر مینویسم و منتظر نظراتتون هستم 🙏🙏🙏
از دید استیو:اون شب گذشت ولی من نگران بودم و اون شب اصلا خوابم نبرد (چون ترسیده بودم استیو بلایی سر خانواده و دوستام بیاره😨😨😨) اون شب با یه قرص خواب بالاخره رو کاناپه اتاق پذیرایی خوابم برد(چون خوابم نمیبرد رفتم پایین و فیلم نگاه کردم که خوابم برد) وقتی بلند شدم دیدم هیشکی تو خونه نیست ولی وقتی رفتم بالا تو اتاق خودم و آرور دیدم یه نامه نوشتن که روش نوشته بود برای تیم من نامه رو باز کردم و خوندم که نوشته بود اگه دوست داری خانوادتو دوباره ببینی بیا به این آدرس و زیرش امضای استیو بود. بعدش به مرینت زنگ زدم و دیدم جواب نمیده به آدرین و اریک و برایان هم زنگ زدم ولی جواب ندادن خیلی ترسیده بودم رفتم به اون آدرس که دیدم استیو با چند نفر که تفنگ دستشون بود بالای سر اونا بودن حتی مرینت و آدرین و اریک هم اونجا بودن و تا رسیدن اونجا استیو گفت برای یه بار دیگه خانواده تو دیدی حالا شلیک کنید و همه رو کشتن و یهو
یهو از خواب پریدم و رفتم طبقه بالا تو اتاق برایان و دیدم تو اتاقش خوابه و یه نفسی کشیدم و درو بستم و رفتم پایین آب خوردم و یکم آروم شدم و بعدش رفتم که بخوابم ولی همش اون خواب میومد تو ذهنم واقعا داشتم دیوونه میشدم😖😖😖 اون شب نتونستم چشانو رو هم بزارم و خیلی حالم بد بود و فرداش رفتم پیش روانشناس ولی اون گفت هیچ مشکلی ندارم واقعا حالم بد بود و برای اطرافیانم خیلی نگران بودم یهو به ذهنم اومد که با خانواده ام یه سفر بریم فقط نمیدونستم کجا بریم
داشتم میرفتم خونه که یهو یه شهری به ذهنم اوند رفتم خونه و وقتی رسیدم گفتم میخوایم بریم مسافرت آرور و برایان خیلی خوشحال شدن معلوم بود دلشون گرفته( چون خیلی وقته سفر نرفتیم) اونا گفتن کجا میخوایم بریم من گفتم از نظرتون شهر ساحلی سیدنی خوبه؟ اونا گفتن آره عالیه بعد برایان گفت میشه با عمه مرینت اینا بریم من بعد از مشورت با آرور گفتم هرچی بیشتر بهتر و به مرینت زنگ زدم و با هم سلام و احوالپرسی کردیم و من قضیه رو براش توضیح دادم و اون گفت حتما ولی کِی میخوایم بریم من گفتم هر چه زودتر بهتر. مرینت گفت پس فردا خوبه ؟ من گفتم عالیه و بعد از هم خداحافظی کردیم .
بعد رفتم با آرور هم هماهنگ کردم و من رفتم چمدون خودم و آرور رو بستم و آرور هم رفت چمدونای اریک رو بست(این پروسه یه روز طول کشید یعنی یه روز داشتن فقط چمدون میبستن) بعد من رفتم برای خودمون هتل رزرو کردم ( یه هتل پنج ستاره رو به دریا) و بلیط پرواز درجه یک رزرو کردم( قبلا به مرینت گفته بودم کدوم هتلو رزرو کنن) امروز داشتم تقویمو چک میکردم که کِی میریم کِی میایم که دیدم ده روزه دیگه تولد برایانه 😳😳😳 اصلا یادم نبود چون با این همه فشاری که روم بود واقعا فراموش کرده بودم🤦♂️🤦♂️
از دید مرینت: وای خدا یه روز گذشت ما فردا پرواز داریم ولی این آدرین اصلا تو کارای خونه کمکم نمیکنه و همش در حال ور رفتن با تلویزیونه یا داره با اریک پلی استیشن بازی میکنه نمیدونم اینا مشکل شنوایی دارن یا نه که هر وقت با اون دستگاه کوفتی بازی میکنن صدا رو خیلی زیاد میکنن😖😖😖ولی خداروشکر تونستم همه ساک ها رو ببندم و برای سفر خودمونو آماده کنم
از دید استیو : خوبه چند نفرو گذاشتم تاتیمو تعقیب کنن چون هر جا بره میخوام براش کوفتش کنم . از دید خودم: دوست دارم استیو رو بگیرم لهش کنم😡😡😡 خب بچه ها سرتونو درد نمیادم یه ضرب میزم فردا. یک روز بعد از دید تیم: دیشب هم نتونستم خوب بخوابم ولی امیدوارم این سفر این حال بد روحی رو ازم جدا کنه و حالم رو خوب کنه. بعد رفتم آرور و برایان رو بیدار کردم و با هم صبحونه خوردیم یکم نشستیم رو کاناپه و یه فیلم دیدم و بعدش راه افتادیم. خداروشکر به موقع رسیدیم ولی هنوز مرینت اینا نیومده بودن یه نیم ساعت نشستیم ولی نیومدن تا پرواز نیم ساعت مونده بود نین ساعت قبل از دید مرینت: آدرین تروخدا یه کمکی برسون دیرمون شد بدو بزن بریم . بعد آدرین از بالا گفت بانوی من بزار این دست آخرم بازی کنیم بعد میایم . یه ده دقیقه وایستادم ولی نیومدن خودم مجبور شدم چمدونا رو بردارم و بزارم تو ماشین . میخواستم بشینم تو ماشین و به راننده بگم بره که بالاخره آقایون تشریف آوردن و سریع سوار شدن بعد بیست دقیقه تیم زنگ زد و گفت کجایید بیاید دیگه من گفتم بعضیا پلی استیشنو ول نمیکردن . اون خندید و گفت باشه ما میریم شما هم سریع بیاید.بعد پنج دقیقه رسیدیم و سریع رفتیم و بررسی چمدونو اینجور کارا رو انجام دادیم. خداروشکر به موقع به پرواز رسیدیم😊😊😊و بعد رفتیم سر جامون نشستیم
من تا رسیدم تو هواپیما و سر جام نشستم پنج دقیقه بعدش خوابم برد واقعا خسته شده بودم. از دید استیو: داشتم قهوه میخوردم که یهو آنتونی بهم زنگ زد( همون کسی که تیم رو تعقیب میکرد) گفت سلام قربان من گفتم بگو گفت که همین الان تیم به همراه خانواده شون پاریس رو ترک کردن و به شهر سیدنی رفتن من گفتم احمق اونا رفتن و تو الان به من میگی ؟ اگه به جای تو چقندر میذاشتم بهتر کارو انجام میداد اون گفت معذرت میخوام قربان دیگه تکرار نمیشه من گفتم باشه ولی تو هم برو سیدنی ببین اونا کجان ، کی بر میگردن و با کرگدوم هواپیما بر میگردن و قدم به قدم تعقیبشون کن اون گفت چشم قربان بعد من گفتم اون تیم احمق همیشه بهترین جاها رو رزرو میکنه به خاطر همین اول از همه هتلای باکلاس سوال بپرس اون گفت چشم قربان و تلفونو قطع کرد. بعد من گفتم تیم مرگت قراره به بدترین نحو ممکن باشه و هاهاها یه خنده شیطانی کرد
یک روز بعد از دید آنتونی: من رفتم سیدنی و از بهترین هتل که رو به دریا هستش سوال پرسیدم که کسی به اسم تیم دوپن چنگ اینجاست؟ اونا اول نمیگفتن ولی با یکم رشوه توتستم بفهمم که اونا تو همین هتلن و فهمیدم اونا قراره یه هفته دیگه قراره تو سیدنی بمونن
بعد اطلاعاتی که درباره تیم گرفته بودم رو به آقای استیو اطلاع دادم . از دید استیو: خب الان وقتشه منم برم سیدنی و سفر تیمو زهر مار کنم و برای امروز بلیط گرفتم و همون ههتلی که تیم و خانوادش توش بودن رو من رزرو کردم و رفتم که به سفر تیم گند بزنم از دید خودم:😡😡
از دید تیم: واقعا سیدتی شهر فوق العاده زیبا با هوای خیلی خوب بود من تو این شهر همه چیزو فراموش کرده بودم و داشتم خوش میگذروندم و با خانواده ام عشق و حال میکردم که یه روز وقتی کنار همون ساحل معروف سیدنی بودیم استیو رو دیدم بعد چشمانو خاروندم دیدم درست دیدم ولی چون بچه همراهم بود نرفتم بزنمش. از وقتی که اون استیو عوضی رو تو اون ساحل دیدم دوباره حالم بد شد و کلا به هم ریختم.
ازتون ممنونم که تا اینجا باهام همراه بودید بچه ها واقعا به خاطر این زمانی که انتظار کشیدید معذرت میخوام. من قسمت سه رو گذاشته بودم که امروز تستچی عدم پذیرش زد ولی تقصیر تستچی نبود تقصیر خودم بود حتما داستانم یه مشکلی داشته که تستچی قبول نکرده . و حتما نظر بدید🌷🌷🌷❤❤❤
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
بچه ها سلام
دوستان من واقعا نا امید شدم چون دو هفته پیش داستانو گذاشتم ولی دو بار عدم تایید خورد و الان 5 روزه قسمتو عوض کردم و گذاشتم ولی منتشر نشده
در هر صورت اگه قسمت بعد اینبار منتشر نشه دیگه نمینویسم .
واقعا خیلی نا امیدم😔😔😔
در هر صورت فکر نکنم منتشر بشه برای همین پیشاپیش خدانگهدار🙋♂️🙋♂️🙋♂️🌷🌷🌷🌹🌹🌹
قربون تک تکتون برم 🥰🥰🥰
و از تستچی خیلی ممنونم که تا حالا داستانامو منتشر کرد تستچی جان خیلی ازت ممنونم که تا حالا داستانامو منتشر کردی🙏🙏🙏😘😘😘
امیرحسین داستانات عالیه♥️ واسه چی دیگه ادامه ندی ببین اگه بری منم یه داستان نوشتم اونو ادامه نمیدم و منم میرم😔نری ها🥺🥺
🥺🥺🥺🥺🥺🥺امیر حسین😭😭😭😭😭😭من هر روز میام میبینم چند بار هم شکایت کردم اما انتشار ندادن خدایا زود تایید شه😢😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭
نه خواهش می کنم داستانت حیفه ادامه بده
لطفا ازت خواهش می کنم
خیلی قشنگ می نویسی تستچی باید قبول کنه مگه می تونه قبول نکنه
تستچی جان قبول کن
اههههه مدیر بسه دیگه🥺😣😣😣😣😣😢بسه خب منتشر کن دیگه😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭
بابا خستمون کردی شماعم چرا نمیزاری😑
گذاشتم دو هفته پیش عزیزم دوبار عدم تایید خورد از اول نوشتم
شرمنده دوستان تستم دوباره عدم تایید خورد واقعا معذرت میخوام
امیر حسین بخدا وند خدا دستم میمونی ها عه من اعصاب مع صاب ندارم ها با توهم هست جناب تستچی مواضب باشین کرونا شما رو نکشته من می کشمتون دیگه دو هفته شد
ممنون
اوووووووف مدیر خستمون کردی🥺🥵🥵😪
سلام پس چرا بعدی رو نمیزاری عالی هست پس زودتر بعدی رو هم بزار مرسی ❤️🌸🌹🌸🌸🌸🌹🌺🌸🌺🌺 من فکر کنم اولین بار هست که داخل این داستان نظر میدم چون که تازه خوندم 💖❤️💖❤️💖❤️💖❤️💖❤️💖❤️💖❤️💖❤️💖❤️💖❤️💖❤️💖❤️💖
لطفا از من گله نکنید قسمت بعدی یک هفته هست که داخل بررسیه
یه هفته دقیقا یه هفته اس که تستم تو بررسیه
بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی
در ضمن تستچی جان چرا تست من رو عدم تایید کردب؟ لطفا گزینه تکراری بودن داستان رو حذف کنید
خب همه دوست دارن در مورد لیدی باگ بنویسن منم نوشتم
ولی زده بود تکراری بودن موضوع
لطفا پیگیری بشه😡
سلام امیر حسین یچیزی بگم شاخ در میاری من داستان های تورو از پارت ۳۴ ۳۵ خوندم یعنی از اول نخونده بودم
میشه بربن هستم رو بخونیم لطفا لطفا
خوب عشقم منم از بیست و هشت خوندم کلی داستان آدم رو به خودش جذب کرد l love you
من از دو قسمت بعد اون جایی که تیم مرینت رو میاره خونش میخونم 💓💓💓