
اینم از پارت آخر... بچها فیک جدید فردا آپ میشه خودم خیلی دوسش دارم🤭☻ لایک ، کامنت فراموش نشهههه💕☁️
(نامه شوگا به ات) ات عزیزم،من متاسفم ولی پدرم به جرم اختلاس از یه شرکت بزرگ دستگیر شد... من و مامانم مجبور شدیم از این کشور بریم... نگران من نباش من حالم خوبه،ولی از خودم متنفرم که مجبورم تورو ترک کنم، بهت قول میدم برمیگردم،قول میدم دوباره بیام پیشت،هرچقدرم که طول بکشه ، عشقی که بهت دارم کم نمیشه.. از همین حالا دلتنگتم.. یه روز بهم گفتی تاحالا هیچ کسی رو نداشتی که بهت اهمیت بده یا دوستت داشته باشه، ات ، ات من واقعا عاشقتم و روز به روز عشقم نسبت به تو بیشتر میشه.. یه روز وقتی برگشتم، بهت نشون میدم که چقدر دوستت دارم. یه هدیه توی این پاکته ولی.. تا موقع تولدت بازش نکن.. ببخشید که یه مدتی مجبورم تنهات بزارم،ولی،فقط منتظرم باش ات، من... برمیگردم... خیلی خیلی دوست دارم. شوگولیت...
تا به خودم اومدم دیدم دارم گریه میکنم.. یعنی شوگولیه من رفته بود؟ دیگه نمیتونستم ببینمش؟ نمیشد دیگه بغلش کنم؟ دیگه نمیتونستم تحمل کنم داشتم جیغ میکشیدم.. چرا؟ چرا خودت نیومدی،این..این نامه و کادو... حس میکردم تیکه ایی از وجودم کنده شده بود.. شوگا تیکه ایی از وجودمو با خودش برده بود.. نه!! نه اون نرفته...اون نرفته اون نرفتههه!(با داد) قبول کردنش برام سخت بود..خیلی خیلی سخت...ولی شوگا،بهت قول میدم که...منتظرت باشم. (چند ماه بعد) __بچها مرسی بابت کادو هاتون اینا خیلی قشنگه. //نه بابا این که چیزی نیست ات جونم. سوهی==حالت خوبه ات؟ //آره،این چند ماه فک کنم ۵ کیلویی کم کردیااا! __من خوبم بچها نگران من نباشین. ==مگه میشه چجوری نگرانت نباشیم؟
//باورم نمیشه شوگا اینجوری گذاشت رفت... ==هی سلن هواست کجاست! //اه ببخشید ات منظور بدی نداشتم.. __نه چیزی نیست بچها..من الان واقعا خوشحالم. ==خوشحالی؟ //این یه جکه نه؟ __شوگا توی اون پاکت یه هدیه برام گذاشته بود.. بهم گفت تا روز تولدم بازش نکنم..ولی بالاخره بعد چند ماه میتونم ببینم چی توشه:)) //پس منتظر چی هستی ها؟ ==راس میگه زود باش برو اون جعبرو بیار! __باشه الان میارمش.. یه جعبه کوچیک بود. وقتی بازش کردم یه گردنبند و دستبند داخلش بود.. روی دست بند یه قلب آهن ربایی نصفه بود و گردنبند ازش کلماتی اویزون شده بود.. ◇I LOVE YOU FOREVER◇ ==ات توروخدا گریه نکن اشک منم درمیاریاا //ولش کن سوهی الان وقتش نیست..
توی اون پاکت یه نامه دیگه بود.. بازش کردم و توش نوشته بود ☆تولدت مبارک ات خیلی دوست داشتم خودم این گردنبند و گردنت کنم،ولی متاسفانه نشد.. قبلا گفتم،بازم میگم، بهت قول میدم برمیگردم،پس منتظرم بمون..☆ داشتم مثل ابر بهار گریه میکردم.. هم درد داشتم،و از طرفی خوشحال بودم.. امیدوار بودم که اون برمیگرده.. برمیگرده دیگه نه؟ _______________ (1 سال بعد...) هرروز میام روی اون نیمکتی میشینم که اخرین قرارمون قبل از رفتنشو گذاشته بودیم... (فلش بک به اون روز) شوگا//اتتتت این قهوه که خیلی داغ بود..نیگا لبمو سوزوندیییی __اه چیزی نشده که، تازه تو خیلی نازک نارجیاا //حالا که سوزوندی لبامو خودتم خوبشون کن.. __یااا منظورت چیه؟ اشاره کرد به لباش که ببوسمشون.. با خنده گفتم: خیلی پیشیه شیطونی شدیااا و بعد یه بوس رو لباش گذاشتم..
بعدش منو کشید تو بغلشو گفت:اینجا خیلی گرمه.. __نکنه من پتویی چیزیم؟ با خنده گفت: نه نه ات خانم ببخشید ولی هوا خیلی سردهه __بایدم سرد باشه دیگه ناسلامتی زمستونه. //حالا میای بغلم یا نه؟ __نه نه میام.. و باخنده قهومونو خودیم و همدیگرو بغل کرده بودیم.. (حال) دوباره اشکم دراومده بود... چقدر دیگه ممکن بود طول بکشه؟ تقریبا با شوگا همجای شهرو رفته بودیم.. هرجارو که میبینم یاد اون میوفتم.. همش حس میکنم داره صدام میکنه... این اخرش بود؟ پایان داستان عشق ما بود؟ تا همینجا؟ بلند شدمو تو خیابون قدم زدم.. از اون موقع گردنبند و دستبندو در نیاورده بودم و همیشه باهام بود.
یه جورایی منو به اون وصل میکرد و یا شایدم این تنها چیزی بود که بهم امید میداد... تنها چیزی که بهم یاد اوری میکرد اون برمیگرده... من تا قبل از شوگا به عشق واقعی اعتقادی نداشتم.. ولی درست همینجا و همین لحظه حسش کردم.. حس من نسبت به اون واقعی بود.. بعضی وقتا فک میکردم که.. واقعا شوگارو دوست دارم؟ حالا جوابشو میدونم و دیگه مطمئنم که.. من واقعا دوسش دارم نمیتونم بدون اون زندگی کنم.. من منتظرتم شوگا،لطفا... لطفا زود بیا پیشم.. دلم..دلم برات تنگ شده :))
(۵ سال بعد) من ات هستم... ۲۳ سالمه و 1 سال پیش دفتر وکالتمو زدم.. سلن تو دانشگاه رشته هنر میخونه.. سوهی تو یه دانشگاه استاده.. کارم خیلی خوب گرفته و تقریبا همه پرونده هام موفقه.. هنوزم بعضی وقتا به شوگا فکر میکنم... بعضی شبا میگم،دیگه برنمیگرده نه؟ الان ۶سال شده که رفته... فک کنم این پایان داستان ما بود.. شاید بعضیا هم اینجوری عشقشونو از دست میدن نه؟.. //خانم ات __بله منشی کیم؟ //یه خانمی اومدن شمارو ببینن،فک کنم یه پرونده جدید دارین.
//خانم ات __بله منشی کیم؟ //یه خانمی اومدن شمارو ببینن،فک کنم یه پرونده جدید دارین. __ممنون بهشون بگین بیان داخل.. //سلام خانم وکیل. __سلام خوش اومدین،لطفا بشینین.. //ممنون __خب.. چه کمکی میتونم بهتون بکنم؟ //برادر من چندسال پیش افتاده زندان.. چند روز دیگه دادگاه داره و بهم گفتن شما یکی از بهترین وکیل های این شهرین.. __خیلی ممنون.. //خب این پروندشه.. __خب برادرتون چه مبلغی اختلاس کردن؟ //خب... ۱۰۰ میلیون دلار.. __خب این مبلغ خیلی زیاده.. ولی اگه (چیز میزای قانونی و اینا) (ادمین/ببخشید بچها برای اینکه اطلاعات غلطی به کسی ندم اینکه آزاد تونه واقعا بشه و اینارو نمیدونم شما ببخشین دیگه😄🌸 خب بریم ادامه)
_از این راه میتونن آزاد بشن. //وای خیلی خیلی ممنون خانم وکیل. __من وکالتشون رو بر عهده میگیرم مبلغشم (هرچقدر خودتون دوست دارین درنظر بگیرین😁) //مبلغش دیگه برام مهم نیست .. همین که برادرم آزاد بشه کافیه..خیلی خیلی ممنون.. __خواهش میکنم نگران نباشین پس فردا صبح برادرتون رو آزاد شده بدونین.. (روز دادگاه) وارد اتاق جلسه شدم و منتظر موندم تا خانواده موکلم ، قاضی و.. بیان دیدم یکی با یه کت شلوار وارد اتاق شد... اون.. اون شوگا بود؟ چشمام درست میدید؟ با...باورم نمیشه! صبر کن ببینم این اقا...پدره شوگاست! تا خاستم چیزی بگم قاضی وارد شد و ظاهرا شوگا متوجه من نشده بود...
(شوگا ویو) عمه..من که چشمم آب نمیخوره که این وکیله بتونه کاری بکنه برای بابا //ببین عزیزم درسته وکیل شناخته شده ایی نیست،ولی من شنیدم کارش خیلی خوبه. __اه امیدوارم وارد اتاق شدم و رفتم روی یه صندلی نشستم.. اون وکیله خیلی آشنا میزد... وقتی شروع کرد به حرف زدن،دلم ریخت... اون ات بود اته من بود.. بالاخره دیدمش ، بالاخره پیداش کردم..چقدر عوض شده بود..بزرگتر و خانم تر شده بود و تازه! اون حالا دیگه یه وکیل کار بلد بود.. //شوگا جون چرا داری گریه میکنی؟ __ه..هیچی عمه... //اینقدر نگرانی؟ __نه،بخاطر اون نیست... (پایان جلسه دادگاه) قاضی) طبق شواهد و مدارک و صحبت های خانم پارک ا/ت اقای مین سِ پوم آزاد هستن...پایان جلسه. (ات ویو) سریع به پشت سرم نگاه کردم همه داشتن کم کم از جاشون بلند میشدن که داد زدم (شوگا!) شوگا داشت بهم نگاه میکرد متوجه شدم گریش گرفته..من داشتم گریه میکردم.. دویدم سمتش و بغلش کردم..دلم برای بوش..صداش..همه چیش تنگ شده بود.. //ات نمیدونی چقدر دلم برات تنگ شده بود __من...هق...منم صورتمو قاب گرفت و گفت: دیگه..دیگه گریه نکن باشه؟ و اشکامو از روی صورتم پاک کرد.. //ببخشید که خیلی طولش دادم.. __اشکال..هق..اشکال نداره..تو...هق ... توبرگشتی.. //آره برگشتن ببین.. درست اینجام پس گریه نکن.. __باشه اینو گفتمو شوگا بهم لبخند زد و منو بوسید و همه اونایی که تو اتاق بودن حتی قاضی داشتن برامون دست میزدن... ♡THE END♡
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
مرسی دستد درد نکنع جریدم همه داشتن دستم میزدن تازه به به 🥴🤣
من برم اونیکی رمانو بخونم😂😂
یس
عالیییییی مثل همیشههه
وااااااییییییی خیلی خوب بوددددد......
داشتم گریه میکردم😔💔
دروغ گفتم😂🤏🏻جعرررر
ول نامصن خیل گاد بید😔
مرسیی😂⚘
خدا یااااا گریممممم گرفتتتت❤🥺🥺🥺عالییییی بودش
مرسییی⚘
این بی نظیر بود
کریم گرفته 🥲💕
مرسیی
آخییییییی 😐😭😭😭🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺چه ناز بود عالی خسته نباشی 😘😘😘💜💜💜💜💜💜
مرسی عجیجم😀
همین الان پا میشی میری فصل دوم این رمان رو مینویسی وگرنه من میدونم و تو😂
احیم میشی؟
فصب دوم داره ولی فعلنا نمیزارمش😂🤣💜
بابا خوام باجی دقلامات دا یعنی بابا اجی دق مرگم نکن بزار
خیلی قشنگگگگگگگگ بودددددد 💜💙✨
عالی بود.
من از چیزای عاشقانه و رومانتیک زیاد خوشم نمیاد اما این عالی بود 🙂✨
مرسی قشنگم😍🌸
دمت گرم خیلی قشنگ بود🙂🚶🏻♀️♥️
مرسی 💜💜