
اینم پارت اخر دوستون دارم🧡
وقتی برا چو هه توضیح دادم ک جونگ کوک کیه سری بهش گفت. = مرسی ک سون جونگ رو نجات دادی چون بهم قول داد ک من و دوباره ببینه. ولی سون جونگ تو چرا میخواستی همچین کاری کنی؟ +بهتره نفهمی چون خیلی ناراحت میشی. =اما... _چو هه، سون جونگ راست میگه بهتره نفهمی. =باشه.بعد رفت سمت جونگ کوک تا توی گوشش ی چیزی بش بگه. من نفهمیدم چی گفتن تا اینکه چو هه اومد کنارم تو گوشم گفت=جونگ کوک و دوست داری؟ +آ... چییی.... خب.... اره. بعد پرید وسط گفت=ایولللللل هر دوتاتون همدیگرو دوست داریننن. ما هم خندیدیم. +چو هه ارون تر الان بقیه میشنون. =باش باش.
بعد از اینکه باهاش کلی بازی کردیم رفتیم سوار ماشین شدیم. _سون جونگ امشب هم پیشم بمون. +اخه... _لطفا.+باشه پس بزار ب سو یون و سو مین خبر بدم. به سو یون و سو مین همه ی اتفاقای دیشب و گفتم و گفتم ک همدیگرو دوست داریم اونا هم کلی خوشحال شدن. × الو +سلام سو مین... خواستم بگم امشب پیش جونگ کوک میمونم ب سو یون هم خبر بده. ×باشه.... خوش بگذره. +مرسی... خدافس. _بریم؟ +اهوم. وقتی رسیدیم خونه جونگ کوک گفت ک بریم با هم شام درست کنیم. رفتیم سمت اشپز خونه. +خب چی درست کنیم؟ _رامیون میخوری؟ +اهوم._پس رامیون درست میکنیم.
جونگ کوک داشت نودلارو درست میکرد منم سوسیس هارو برش میدادم. یهو دستم برید. +اخخخخ.... دستم برید. _صب کن الان برات چسب میارم تو دستمال بزار روش. چسب زخم رو ک اورد تا خودم خواستم بزنم گفت. _نه خودم برات میزنم. انگشتاش خیلی زیبا بودن. به ارومی چسب زخم رو روی انگشتم زد. _مواظب باش.+باشه. _تو نودلارو درست کن من خودم سوسیس هارو برش میدم. +باشه. وقتی غذا اماده شد بشقابا رو روی میز چیدیم و خوردیم. بعد از شام میخواستیم فیلم ببینیم. _خب بزار ی چند تا تنقلات بیاریم بریم فیلم ببینیم. +باشه.
توی ی ظرف پفیلا ریختیم. یه ظرف دیگه چیپس و پفک و........ تنقلات رو اوردیم و روی مبل نشستیم تا فیلم ببینیم. _خب ترسناک یا درام. +امممم..... درام بهتره. _باشه. فیلم و ک انتخاب کردیم روی مبل نشستیم. جونگ کوک فیلم رو گذاشت. از زبون جونگ کوک چهل دقیقه از فیلم گذشت ک سون جونگ تو بغلم خوابش برد. با دستام موهای قوه ای تیره خوشکلش رو ناز میکردم و پیشونیش رو بوسیدم. فیلم و خاموش کردم و بلندش کردم. بردشم تو اتاق و گذاشتمش رو تخت. پتو رو روش کشیدم تا راحت بخوابه.
از زبون سون جونگ بیدار شدم دیدم رو تخت جونگ کوکم. به ساعت نگاه کردم ساعت دو نصف شب بود. جونگ کوک رو کاناپه نبود پس حتما تو سالن بود. از تخت اومدم پایین و رفتم سمت سالن. _یون جونگ.... بیدار شدی...ببخشبد اکر سر و صدا کردم داشتم ظرفارو میشستم. +نه اشکال نداره اومدم اب بخورم. تو چرا نخوابیدی؟ منم یکم خونه رو مرتب کردم الان ظرفا تمومن. رفتم سمت اشپز خونه تا برم لیوان بردارم. _اینجا خیسه لیز میخوری. +باشه حواسم هست. یهو پام کش اومد داشتم میوفتادم زمین ک سری جونگ کوک اومد کمرم رو گرفت و دقیقا صورتش میلی متری نزدیک صورت من بود. _نزدیک بود بیوفتی.... خودم برات لیوان میاوردم. +ببخشید. با ی مظلومیت و کیوتی گفتم. سری صورتش رو اورد نزدیک تر و من و بوسید. بعد از چند دقیقه کمرم رو راست کرد تا وایسم. از خجالت داشتم اب میشدم. +امممم..... چیزه من میرم بخوابم. _منم میام. رفتیم تو اتاق من سری رفتم رو تخت و پتو کشیدم روم. هم ذوق داشتم هم خجالت میکشیدم. دست جونگ کوک رو پشت کمرم حس کردم. بغلم کرده بود. سری رومو برگردوندم. _شب بخیر سون جونگ. +شب بخیر جونگ کوک.
خب اینم پارت اخر امیدوارم دوسش داشته باشین لایک و کامنت یادتون نره. نظرتونو تو کامنتا بگین. دوستون دارم بوص بوص خدافس. ❤️💋✨🍻
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
نظرات بازدیدکنندگان (0)